دانلود رمان پیوند خاص هفت آسمان  الن از الن سلمانی بدون سانسور

دانلود رمان پیوند خاص هفت آسمان الن از الن سلمانی بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پیوند خاص هفت آسمان از الناز سلمانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آسمان دختری عجیب با موهای سفید، چشمانی طوسی روشن و صورتی سفید به سرزمین یاقوت می‌رود تا به عنوان خدمتکار خود را وارد قصر رایمون پادشاه سرزمین یاقوت بکند. او در آنجا می‌فهمد که آخرین نواده از آسمان است و قدرتهایی دارد و به رازهایی از گذشته پدر و مادرش پی می‌برد.

خلاصه رمان پیوند خاص هفت آسمان

لبخند دندون نمایی زدم صندلی کنار ریموند رو کنار کشیدم نشستم همه با تعجب نگاهم میکردن! مگه چیکار کردم؟ زدم تو پهلو ریموند که سرخ شده بود. – چرا اینجوری شدین؟ اونم مثل من پس پس کنان گفت: باید اول با احترام با پادشاه سلام میکردی بعد اجازه نشستن میگرفتی کلا باید احترام میذاشتی. تو رسما پادشاه رو به یه ورت هم حساب نکر…. با صدای فریاد با جذبه ایی یه متر پریدم هوا! – با چه اجازهای نشستی؟ زبون درازم زد بیرون و با عادت همیشگیم تو چشماش خیره شدم و گفتم: مگه نشستن اجازه میخواد؟ وقتی کسی رو فرستادین دنبالم برای صبحانه خوردن یعنی دعوتم کردین بازم باید برای نشستن ازتون اجازه بگیرم پادشاه؟ سرم داشت گیج میرفت چشماش خیلی قدرت مند و پر نفوذ بود.

صدای ملایمی تو سرم پیچید. – بانوی من زیاد به چشم هاش نگاه نکنید حالتون بد میشه. – نارگون. – جانم بانو؟ – هیچی فقط اسمت رو صدا کردم. صد در صد الان به خودش میگه عجب شاسکولیه. لبخندی روی لبام نشست که پادشاه به خودش گرفت! اخم هاش تو هم رفت. ریموند با التماس نگاهش میکرد دختره با عصبانیت به من آخرم دهنش باز شد و گفت: چطور جرعت میکنی با پادشاه اینطوری صحبت کنی ناسپاس؟! به قیافه ی جمع شدش نگاه کردم که مثل گرگ بهم خیر شده بود. این ها چرا خانوادت چشای قشنگی دارن انگار چشم هاشون سگ داره. – خانم با سپاس چی… با نشکون ریموند ساکت شدم و بهش اخمی کردم از صندلی بلند شدم و خواستم آشپز خونه رو ترک کنم که با صدای رایمون متوقف شدم.

– اجازه ندادم میز رو ترک کنی. – همون جور که اجازه نگرفتم و نشستم میتونم بدون اجازه هم برم. با یه مهمونی که از اون سر دنیا اومده و به رسم و رسومتون آشنایی نداره اینجوری رفتار میکنید وای به حال بعدش. خواستم برم ولی انگار قفل شده بودم به زمین به آرومی بدنم سمت پادشاه چرخید چشمام رو روی هم محکم بستم آماده هر نوع مجازاتی بودم. قلبم تو دهنم میزد. خدایا چرا باز نتونستم جلو زبونم رو بگیرم. خدایا قول میدم اگه این خطر از بیخ گوشم رد شد دیگه بلبل زبونی نکنم. چشمام رو آروم باز کردم. که میخ یه جفت چشم یاقوتی براق خورد. قلبم تو حلقم میزد. ریموند با نگرانی نگاهم می کرد، دختره با لذت. باز نگاه کردم به رایمون پس چرا حرف نمیزنه میخواد خوب سکته بده بعد حرف بزنه.

وسط نگاه کردنمون صدای قار و قور بلندی بلند شد. به شکمم نگاه کردم الان موقعه اعلام حضورت بود. با خجالت به رایمون نگاه کردم لبخند محوی روی لباش بود. تا دید دارم نگاه میکنم باز اخمی کردم و با سرعت سمت میز کشوندم با قدرتش انگار کنترل بدنم دست خودم نبود سر میز نشستم. کارش با من که تمام شد. گفت: بی حرف شروع کنید. همین چرا این انقدر بی بخاره گفتم الان گردنم رو میزنه از جاش بلند میشه یا منو میندازه بیرون چقدر ریلکسه. صدای رایمون تو ذهنم اکو شد. – بجای فکر کردن و شخصیت دادن به من بشین صبحانه بخور غش نکنی. هین بلندی کشیدمو عقب پریدم که صندلی وزنم رو تحمل نکرد و چپه شد. ریموند با خنده بلندم کرد. وگفت: چی.. شدی تو! مگه جن دیدی؟

دانلود رمان پیوند خاص هفت آسمان الن از الن سلمانی بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ترنم مهر در فصل آبی و مه از فریده رهنما فایل pdf

دانلود رمان ترنم مهر در فصل آبی و مه از فریده رهنما فایل pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ترنم مهر در فصل آبی و مه از فریده رهنما با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

“عسل” که برای ازدواج با نامزد انتخابی خانواده‌اش عازم لندن است در هواپیما با جوانی به نام “دهناد” آشنا می‌شود که او را از ازدواج با مردی که قبلا ندیده منع می‌کند. عسل به محض رسیدن به فرودگاه و مشاهده مرد مسن و آبله‌رویی که طبق مشخصات داده شده قبلی لباس پوشیده، با این تصور که او همسر آینده‌اش است روی پنهان می‌کند و با دهناد می‌گریزد و به پانسیون خواهر وی در لندن پناه می‌برد. او در آن‌جا با ابهامات بسیاری درباره آن پانسیون و دهناد که اکنون به هم علاقه‌مند شده‌اند روبه‌رو می‌شود …

خلاصه رمان ترنم مهر در فصل آبی و مه

اگر به هوش آمد بگذار گریه کند وگرنه آرام نخواهد گرفت با بلایی که آن بی شرف به سرش آورده این عکسالعمل طبیعی است.  هرگز به خاطرش خطور نمی کرد که چنین بلایی سرش آورده باشند. بی شرف پدرش را در می آوردم می و در نهایت خشم و غضب گفت: فعلا که از چنگمان فرار کرده. سپس خطاب به ما گفت خیالش رسید به همین سادگی میتواند چنین حقه ای بزند و به مراد دلش برسد. بالای تختش گریه نکنید بگذارید آرام بخوابد. بچه سوم سامی هم مرده به دنیا آمد و دو روز بعد وقتی به سراغشان رفتم که حساب هر دوی آنها را برسم و انتقام خواهرم را بگیرم نشانی از آنها نیافتم و در جستجو یک برای یافتنشان راه به جایی نبردم.

این بی همه چیز در ناپدید شدن مهارت زیادی دارد هر طور شده پیدایشان میکنم تا انتقامم را نگیرم آرام نمیشنم مثلاینکه پر حرفی کردم مرا ببخش. دلم پر بود. میخواستم یک جایی خالی اشکنم این حرف ها در دلم عقده شده بود و هیچ کجا جرات بازگو کردنش را نداشتم دلم نمی خواست آرامش خواهر بیچاره ام را بر هم بزنم و به روی زخم کهنه اش نمک بپاشم. نمیدانم چطور دوباره سر و کله ی آن خیانتکار بر سر راه مهرناز پیدا شد. امیدوارم فقط یک بار دیگر سر راه من قرار بگیرد. آن وقت میدانم با او چه کار کنم. سپس نگاهش به روی ام مکث کرد و با لحنی آمیخته از اندوه پرسید: بلیت برگشت را از مهرنوش یا نه؟ حالا فقط دهروز مهمان ماه هستی.

هیچ وقت در زندگی ام به اندازه ی لحظه ای که مهر تایید به روی آن بلیت میخورد نکشیدم چطور میتوانم شاهد رفتنت باشم نه نمیتوانم باید از خواهرم بخواهم درقه ات کند. به صدایم که داشت در گلو می شکست نهیب: که آرام باشد و در موقع بیرون آمدن از سینه رسوایم نسازد: نه ممنون خودم تاکسی میگیرم و میروم حالا. دل کندن درست مثل کوه از جا کندن است من قدرتش را ندارم. با خود گفتم اگر برای تو به اندازه کوه از جا کندن مشکل باشد وای به حالم. با این حرف ها تاثیری در تصمیمم نداشت. حتی اگر هنوز عاشقش بودم غرور شکسته ام جوابش میکرد. دوباره صدایش را شنیدم. رفتن تو هیچ چیز را عوض نمیکند تو همیشه در قلب من جا داری و رنج دوری ات قلبم را زیر سنگینی خواهد فشرد.

دانلود رمان ترنم مهر در فصل آبی و مه از فریده رهنما فایل pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آصلان اثر مائده قریشی به صورت رایگان

دانلود رمان آصلان اثر مائده قریشی به صورت رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آصلان از مائده قریشی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یک آتش سوزی بزرگ درست بعد از جدایی دو معشوق…
مردی که چشمانش از جنس یخ های آلاسکا هستند و وجودش طعنه به سنگ سخت می زند…
دختری که در مردمک هایش زندگی بیداد می کند و آرامش …
طعم خیانت معشوق، توانایی دل کندن ندارد…
هیچ کس نمی داند که آخر قصه ی عشق پر دردسرشان به کجا کشیده می شود…
جز دخترکی که امید دارد یه روز ققنوس شدن؟؟

خلاصه رمان آصلان

موس رو حرکت می دم تا ویندوز بالا بیاد و مشغول چک کردن اعداد و ارقام می شم. توی کارم غرق می شم و در نهایت این صدای زنگ گوشیمه که منو از بین جمع و تفریق حساب ها بیرون می کشه و توجهم رو به سمت خودش جلب می کنه. تماس رو وصل می کنم و بلافاصله صدای نعیم توی گوشم می پیچه:-الو ولوله؟ خسته لبخند می زنم و اکسل حساب ها رو برای ایمیل مربوطه میفرستم. با خیال راحت از اینکه کارم رو انجام دادم به صندلی تکیه می زنم: -از سیب کوچولو به ولوله ارتقا پیدا کردم؟صدای خندهش رو از پشت گوشی می شنوم و لبخند می زنم: -کجایی؟ جواب می ده:-بعد از کلی دوندگی با موکلم الان تکیه زدم به صندلی و منشی قراره برام چای با بیسکوییت بیاره!

خنده ی بی صدایی می کنم اما از بالا و پایین شدم ریتم نفسام متوجه می شه و اونم با یه لحن خنده دار می پرسه:-چیه؟ استراحتم نیومده به من؟-نه والا، از این خندم گرفت که شرایطمون مشابهه… له و لورده ایم فقط تفاوتش اینجاست که تو یه منشی داری که برات چای و بیسکوییت بیاره ولی من اینجا خودم باید واسه بقیه نقش منشی رو ایفا کنم و چای ببرم براشون! کمی سکوت می کنه و بعد با سوالی که می پرسه برای بار چندم به خودم تشر می زنم که چرا دهنتو نمی بندی آلما؟ همین مونده بود پیش نعیم هم سوتی بدم… نعیم به خاطر شغلش به همه چی زود مشکوک می شد و با هر دلیلی هم قانع نمی شد. -مگه تو حسابدار اونجا نیستی، پس واسه کی چای می بری؟

بهم حتی اجازه ی حرف زدن نمی ده و این بار با لحن جدی تری ادامه ی سوالاش رو می پرسه:-کسی که اونجا به کاری مجبورت نکرده؟ پوفی می کشم و جواب می دم:-بابا یکم امون بده نعیم… تو نمی دونی من واسه خودم چرت و پرت می گم؟ بعدشم اینو مطمئن باش که اینجا هیچکس نمی تونه به کاری مجبورم کنه. اصلا چه اینجا چه هرجا… من تا وقتی خودم نخوام هیچ کاری رو انجام نمی دم .نفس عمیقی می کشم و این بار با تُن صدای آروم تری ادامه می دم:-منظورم برای همکارا بود… هر از گاهی چای می ریزم با یکی از همکارام که باهاش صمیمی شدم می خوریم خستگی در می کنیم. دیگه چیزی نمی گه و اون صدای نفس آرومی که بیرون می ده نشون می ده که حرفم رو یا شاید بهتره بگم دروغم رو باور کرده …

دانلود رمان آصلان اثر مائده قریشی به صورت رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان طاعون‌ زده از آوا موسوی به صورت رایگان

دانلود رمان طاعون‌ زده از آوا موسوی به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان طاعون‌ زده از آوا موسوی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

طاعون زده روایتگر دختریه مثل همه دخترای دیگه. با یه زندگی آروم و بی دغدغه و رویاهای صورتی کوچیک و بزرگ. تا حالا اسم طاعون به گوشتون خورده؟ طاعون یه بیماریه. و حالا طاعون افتاده به جون تک تک اون آرزوها. داستان ما درباره دختریه که مجبور میشه آرزوهای طاعون گرفته اش رو خودش با دستای خودش بسوزونه. حالا سال ها گذشته و کسی که روزی از مهم ترین داشته زندگیش بود، از میون خاکستر آرزوهاش دوباره پیدا میشه. اومده تا جواب تک تک سوالاتش رو از طنین بگیره. بعد از سال ها طاعون برگشته. اما این بار قراره طاعون به جون خودش بیفته!

خلاصه رمان طاعون‌ زده

او به طور جدی از من حمایت میکرد. هر بار که من را میدید، مرا تشویق به نوشتن رمان های جدید میکرد و خب دروغ چرا؟ منی که هیچوقت حمایت و تشویق نشده بودم، با این حرف های او امیدی دو چندان به آینده خود در نویسندگی پیدا کرده بودم. این میان فقط امیر از گرم گرفتن های مانی با من شاکی بود اما نسبت به اوایل سعی میکرد کمتر تهاجمی رفتار کند. _ داری چی کار می کنی؟ از شنیدن صدای امیر در فاصله کم تکان محکمی خوردم و از حالت تفکر خارج شدم. _ چی؟ با کنجکاوی بیشتر به سمتم خم شد و سرش را به سمتم کج کرد. _ میگم چی کار میکنی؟

سابقه نداشته اینقدر طولانی سرت به درس خوندن گرم باشه. ابروهایم را بالا دادم و لبخندی دندان نما زدم. حتی او هم فهمیده بود من برای هر چیزی به جز درس خواندن تمرکز و حوصله دارم. _ چون درس نمیخونم. نگاهش را به کلاسور زیر دستم دوخت. سر بلند کرد و با حالت بامزه ای نگاهم کرد. _ پس بگو برای چی صدات در نمیومد. خودکارم را روی کلاسور رها کردم و کلاسورم را بستم. _ آخه یه دفعه ای حسش میاد. سری تکان داد و صاف ایستاد. تیشرت و موهایش خیس بودند و موهایش با حالتی شلخته وار روی پیشانی اش ریخته بود. چقدر دلم میخواست دستم را جلو ببرم و موهایش را کنار بزنم.

با این فکر دستانم را مشت کردم. با شیطنت های این طنین سر به هوای درونم چه میکردم؟ _ تو درس خوندی؟ شانه بالا انداخت اما در میانه راه چهره اش درهم فرو رفت و با دست شانه اش را گرفت. درحالی که گردن و شانه اش را ماساژ میداد، گفت: _ آخ… آره. خواستم چیزی بگویم اما همان لحظه حفاظ در بالا رفت و آقای انتظاری وارد فروشگاه شد. با لبخند همیشگی اش سلام کرد و مشغول کشیدن پرده ها شد. امیر همانطور که هنوز هم شانه اش را ماساژ میداد، به سمت کلید چراغ رفت و چراغ ها را روشن کرد. وسایلم را از روی میز جمع کردم و کوله ام را کنار کوله امیر گذاشتم.

برای لحظه ای به یاد روزی افتادم که برایش هدیه تولد گرفته بودم و آن را در کیفش گذاشتم. هنوز هم باورم نمیشد که آن دیوانگی آنی از من سر زده بود. آن روز حتی فکرش را هم نمیکردم که به فاصله مدت کوتاهی همه چیز رنگ دیگری به خود بگیرد و در یک شب بارانی، درست در غیر منتظره ترین زمان، پسرک جدی و دوست داشتنی قصه ام لحظه ای که حتی از درد نمیتوانست درست حرف بزند، در چشمانم زل بزند و بگوید هیچکس به اندازه او مرا دوست نخواهد داشت. از یادآوری اش لبخندی بر روی لب هایم نشست. حال این روزهایم، حال عجیبی بود. من بارها از عشق نوشته بودم.

دانلود رمان طاعون‌ زده از آوا موسوی به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خلیج الماس [جلد ²] با لینک مستقیم

دانلود رمان خلیج الماس [جلد ²] با لینک مستقیم pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خلیج الماس [جلد ²] از لیندا هاوارد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ریچل جونز نه به دنبال دردسر بود و نه به دنبال مردها بعد از فوت شوهرش گوشه ی عزلت برگزیده بود ولی در کال سابین هر دوی اینها رو پیدا کرد در یک شب داغ تابستونی که برای پیاده روی به ساحل رفته بود کال رو در حالی که کاملاً آشفته و زخمی بود و به سختی حس زنده بودن می کرد پیدا کرد و دست سرنوشت خواب تازه ای براش دیده بود. اون وارد زندگی ریچل شد حس محافظتی ریچل بهش می گفت به اون کمک کنه ولی ریچل هیچ چیزی از هویت اون نمی دونست عشقی که ما بینشون جوونه زد به کال کمک کرد زخم هاش رو درمان کنه ولی در حالی که ریچل عاشق اون میشد زندگی خودش رو در خطری می انداخت که در اطراف کال در جریان بود و وقتی که دوباره سرنوشت اونا رو به هم نزدیک کرد آیا اونا میتونن این دفعه از هم جدا بمونن؟

خلاصه رمان خلیج الماس [جلد ²]

آخه اون چه فکری کرده بود که همین جوری از خونه بیرون اومده بود؟ بهش نگفته بود جو از مردها خوشش نمی آد؟ دقیقاً مثل دفعه قبل جو از شنیدن این فرمان عصبانی شد و ریچل کمی بهش نزدیکتر شد و آماده بود که جوهر لحظه حمله کنه. سابین نگاه پر هشداری به ریچل کرد. سابین دوباره و دوباره با صدای آروم و محکم گفت بشین. جو پارس بلندی کرد و دندون های تیزش رو نشون داد و سعی کرد پای برهنه سابین رو گاز بگیره ریچل خودشو جلو انداخت و دست هاشو دور گردن سگ حلقه کرد جو اونو نادیده گرفت تمام تمرکزش روی مرد بود. سابین گفت اونو ولش کن و برو عقب. چرا تا من نگهش داشتم داخل خونه برنمیگردی؟

چون تا وقتی که اون منو نپذیره به زندانی به حساب میام مجبور باشم به سرعت اینجا رو ترک کنم و نمیخوام نگران این سگ باشم. انگشت ریچل در پشم سگ فرورفت و به آرومی اونو نوازش کرد. سابین از الان برنامه رفتن رو چیده بود ولی در عین حال حس میکرد که حرف های اون منطقیه پس سگ رو رها کرد و قدمی عقب برداشت، سابین دوباره گفت: جو بشین. ریچل نفسش رو حبس کرد و منتظر یه واکنش خشن دیگه از جو بود دید که سگ لرزید و گوشهاش عقب رفت. سابین دوباره فرمانش رو تکرار کرد، برای یه دقیقه ژست حمله گرفت و بعد به آرومی کنار سابین رفت و نشست. پسر خوب پسر خوب. سابین به آرومی سر سگ رو نوازش کرد، گوشهای جو عقب رفت و خرناس آرومی کشید ولی هیچ حرکتی برای گاز گرفتن اون نکرد ریچل نفس حبس شده شو آزاد کرد.

ابین از گوشه چشم هاش نگاهی به ریچل انداخت و گفت الان بیا بشین پیش من دقیقاً مثل یه سگ؟ و کنار سابین نشست اون چرخید و جلوی اونا ایستاد و دوباره گوشه اش عقب ،رفت سابین بازوی راستش رو دور ریچل حلقه کرد و اونو به سینه عریانش چسبوند و با دقت به سگ نگاه کرد جو اصلاً از این کار خوشش نیومد و توی سینه اش خرناسی کشید. گفت اون حسودیش میشه یا شاید فکر میکنه که تو ممکنه . بهم آسیب بزنی. ریچل اشاره به سگ کرد و گفت مشکلی نیست بیا اینجا پسر بیا. جو به آرومی نزدیک شد و خودش رو به دست ریچل مالید و بعد خودش رو به زانوی سابین مالد بعد یک دقیقه جلوی اونا دراز کشید و سرش رو روی پنجه هاش گذاشت. خیلی باعث ناراحتیه که یک نفر اونو اذیت کرده، اون یه حیوون با استعداد و گران قیمته و پیر هم نیست. اون حدود پنج سالشه اینو هانی بهم گفت.

دانلود رمان خلیج الماس [جلد ²] با لینک مستقیم pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بی نفس در گرداب [جلد ¹]

دانلود رمان بی نفس در گرداب [جلد ¹] بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بی نفس در گرداب [جلد ¹] از زهرا سادات رضوی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بچه که بودم، عاشق باران بودم. وقتی که باران می‌بارید آقاجون صدایم می‌زد که خودم را به پشت پنجره محبوبم که رو به حیاط بزرگ‌مان بود برسانم و به تماشای باران بنشینم. حتی گاهی مادری اجازه می‌داد به زیر باران بروم. با اشتیاق وصف نشدنی دمپایی‌های صورتی‌ام را پوشیده و نپوشیده به سرعت به حیاط می‌رفتم دست از یکدیگر باز می‌کردم و سر به سوی آسمان می‌گرفتم. دور خود می‌چرخیدم و آواز می‌خواندم… همان آوازی که وقتی باران می‌بارید آقاجون می‌خواند و من ناخواسته حفظ کرده بودم. باز باران با ترانه، با گهرهای فراوان، می‌خورد بر بام خانه…

خلاصه رمان بی نفس در گرداب

امکانش نیست با گذاشتن وثیقه فعلا بیان بیرون؟ بازپرس پرونده دستور تحقیقات داده، فعلا چنین چیزی امکانش نیست. ممنون جناب سرگرد من دوباره همراه با وکیل خدمت می رسم. نه می ایستد و به من اشاره می کند: تن بی جانم را با کمک دسته صندلی بالا میکشم از در اتاق بیرون میزنم و حکمت پشت سرم بیرون می آید. سر در گوشی اش فرو برده و انگار دارد شماره میگیرد. تکیه به دیوار میدهم و او مقابلم به چپ و راست میرود و به شخص پشت گوشی میگوید. گوش کن چی میگم کیومرث بد گیر افتاده به جرم قاچاق دارو… آره… نباید زیاد اون تو بمونه که این خبر فراگیر بشه پیگیر باش…

هر چه سریع تر بهتر. خودم را روی صندلی که کمی دور است میکشانم و صدای حکمت مستأصل به گوشم میخورد نمیدونم… از من سوال نپرس بگرد یه وکیل خوب پیدا کن برامون. باید با وثیقه فعلا بتونیم بیرونش بیاریم. موهایش کمی آشفته شده است و آستین های پیراهنش را تا ساعد بالا زده اما با عجله این کار را کرده که یکی بالاتر از دیگری است. منتظر خبرتم به هر کسی که میتونه کمکمون کنه زنگ بزن و وقت ملاقات بگیر باید با کیومرث خان حرف بزنم. حتما می دونه کی پشت این ماجراست. چشم از او میگیرم و یاد حرف رضا می افتم در چند ماه پیش گفته بود حکمت به آن بالاها وصل است و همین نقطه قوتی برای کیومرث خان است گویا بیراه هم نبود. انگار نه انگار با با برادری به اسم رضا دارد.

هیچ وقت در مواقع حساس از او خبری نبود. نگفته پاشو بریم. نگاهش نمیکنم. من همین جا می مونم، باید بابا رو ببینم. جدی می گوید: می تونی بهش کمک کنی؟ نگاه می دهم به هیکل تنومندش که سایه انداخته روی سرم. گویا هیچکس مثل شما بتونه و آهنا نداره که کاری بکنه. اخم می نشیند در چهره اش. چی میگی تو؟ نفس بیرون می دهم. انقدر همین جا میمونم تا اجازه بدن بابا رو ببینم تو شرکت و خونه طاقت نمیارم. کنارم مینشیند خشم دارد صدایش. – مسخره بازی در نیار بودن تو اینجا هیچ کمکی به بابات کنه. مگه به کسی که متهم به دوازده تن قاچاق دارو شده همین جور کشکی کشکی وقت ملاقات میدن؟ باید با باز پرسش حرف بزنم اشک می نشیند در دیدگانم.

دانلود رمان بی نفس در گرداب [جلد ¹] بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان توهمی به نام عشق [جلد ²] اثر عطیه شکوهی pdf

دانلود رمان توهمی به نام عشق [جلد ²] اثر عطیه شکوهی pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان توهمی به نام عشق [جلد ²] از عطیه شکوهی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رها مدتی پس از ازدواج با امیرصدرا موحد و چشیدن طعم یک زندگی خوب و راحت، زندگیش اش دچار تلاطم های عجیبی می‌شود و باید برای حراست و حفاظت از عشق نوپای بین خودش و همسرش تمام تلاشش را بکند، اما آیا موفق می‌شود و می تواند زندگی اش را حفظ کند؟ باید دید سرنوشت برای هرکدام چه خوابی دیده است.

خلاصه رمان توهمی به نام عشق

تمام طول مسیر برگشت به خانه نیم نگاه هایی به سمتم می انداخت و لبخند محو معروف روی لبش لحظه ای پاک نمیشد. پدرشدن امیرصدرا یعنی مشت محکمی بر دهان همه ی کسانی که روزی پشت سرش حرف زده بودند اما به غیر از اون امیرصدرا بخاطر حس حامی بودنش همیشه پدرشدن را دوست داشت و واقعا هم برازنده اش بود. هردو پس از تعویض لباس هایمان روی تخت دراز کشیدیم و زیر پتو رفتیم هوا هنوز هم سرد بود. دستش را دراز کرد و من سرم را روی بازویش سفتش گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم که دست دیگرش را روی شکمم گذاشت. -انگار تو خواب بودم و این خبر رو بهم دادی. -تو بیداری این خبر رو بهت دادم. با ذوق زمزمه کرد -هنوزم باورم نمیشه.

قیافه ای گرفتم -امیرصدراخان حسادت بعضیا رو داری برانگیخته میکنیا. تو گلو و مردانه خندید -اخ من قربون بعضیا و حسادتشون برم. خدانکنه ای زمزمه کردم و صدایش زدم -امیرصدرا!؟ -جون دلم!؟ -میشه ازت یه چیزی بخوام؟ -تو فقط بگو چی میخوای! به سمتش چرخیدم و سرم را در سینه اش فرو بردم -میدونم بچه خیلی برای آدم عزیزه، ولی من جز تو دیگه هیچکس رو ندارم منو یادت نره ها. سفت مرا در آغوش کشید و با صدای بمی کنار گوشم لب زد -هزارتا بچه هم داشته باشم یادم نمیره اون تو بودی که به من زندگی بخشیدی! چیزی نگفتم که ادامه داد -رها تو فرای همه ی آدما برام عزیزی! پدر و مادر و بچه بخاطر رابطه خونی و نسبت بهم نزدیکن اما تو در عین غریبه بودن، آشناترینی.

نفسی از عطرش گرفتم -دوستت دارم. دم عمیقی از موهایم گرفت -من بیشتر! تا صبح هردو از ذوق بسیار خوابمان نبرد و تا چشم تو چشم می شدیم، لبخند بود که روی لب های جفتمان می نشست. صبح زود به آزمایشگاه رفتیم و بعد از انجام آزمایش بارداری، به یک کافه کوچک رفتیم تا صبحانه ای بخوریم سپس مرا تا خانه رساند و خودش هم به سرکار رفت. عصر در حال آماده کردن شام بودم که صدای زنگ در گوشم پیچید. با کنجکاوی به چشمی نگریستم و وقتی او را دیدم، قلبم تندتر زد و در را باز کردم. لبخندش پر از شادی و انتظار بود. کاغذ آزمایش را جلویم گرفت و با شوق گفت: – اینم مهر تایید مامان و بابا شدنمون! گیج کاغذ را از دستش بیرون کشیدم و با دیدن کلمه positive لبخند به لبانم آمد.

دانلود رمان توهمی به نام عشق [جلد ²] اثر عطیه شکوهی pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نفسی دیگر از اکرم افخمی به صورت رایگان

دانلود رمان نفسی دیگر از اکرم افخمی به صورت رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نفسی دیگر از اکرم افخمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان در مورد دختری به اسم بیتا هستش که طی یه اتفاقاتی تو یه مهمونی با پسری آشنا میشه،که این دو تا طی یه اتفاقات خاصی عاشق همدیگه میشن و پسر عموی بیتا که از این اتفاق با خبر میشه ،بلا های زیاد و مختلفی سر بیتا میاره تا این دو تا به هم نرسن.اما اونا حاظر میشن از تمام موانعی که زندگی سر راهشون قرار میده عبور کنن اما نمیدونن که سرنوشت که آینده سخت و مبهمی براشون در نظر گرفته.

خلاصه رمان نفسی دیگر

بعدش هم رفتم تو اتاقم پالتو و گردنبند رو از وسط اتاق برداشتم و پالتو رو توی کمد گذاشتم و گردنبند رو بستم به گردنم. اینم یه یادگاری باشه از داداش کاوه ام. کاوه اگه بفهمه مثل داداشم دوسش دارم اعصابش خورد میشه. رفتم زیر پتو و گرفتم خوابیدم صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و رفتم حموم بعد هم موهامو بستم و یه ساپورت سیاه پوشیدم با پالتویی که کاوه برام خریده بود رو برداشتم و تنم کردم یه آرایش خوشگل هم کردم و رفتم پایین مامان یه کیف بهم داد و گفت که یکمی خوراکی راه برات گزاشتم ازش تشکر کردم و با همه خداحافظی کردمو رفتم بیرون یه تاکسی گرفتم و رفتم شرکت بعد هم سوار ماشین مرتضی شدیم و راه افتادیم کنارش بودن بهم آرامش میداد گوشیمو در آوردم و به کاوه اس دادم.

– سلام دارم میرم شیراز دعا کن سالم برگردم جواب داد – سلام برای چی میری شیراز؟ جواب دادم – یه پروژه کاریه باید طراحیش کنم کاوه – تنها رفتی؟ – نه بابا با ریئیس شرکت اینجوری گفتم که حداقل بازم قاطی نکنه گفت – کی برمیگردی؟ ای بابا اینم نکیر و منکر میپرسه ها. – دو روز دیگه کاوه – سعی کن زود بیای دلم برات زود زود تنگ میشه اینو که گفت انگار رو دلم یه تیغ کشیدن گفتم – چشم تو هم مواظب خودت باش بعد هم گوشی رو گذاشتم تو کیفم مرتضی گفت – اونجا چایی هست دوست داشتی بخور. از صندلی عقب فلاکس رو برداشتم و یه لیوان چایی ریختم و منتظر شدم سرد بشه کمی که خنک شد رو به مرتضی گفتم. – بیا تو بخور مرتضی – از جونت سیر شدی من که دارم رانن… نزاشتم حرفش تموم بشه و قند رو گذاشتم تو دهنش متعجب نگام کرد یه لبخند ناز بهش هدیه کردم.

تو چشماش برق شادی رو میشد دید چایی رو گرفتم جلوش و جرئه جرئه به خوردش دادم خخخ بعد هم یه لیوان برای خودم ریختم و خوردم بعد به شیراز رسیدیم و مرتضی جلوی یه هتل نگه داشت و گفت – من اینجا آشنا دارم بهتره همینجا باشیم با سر تایید کردم و پیاده شدیم رفتیم داخل پسره با دیدن مرتضی جلو اومد و با مرتضی دست داد و به من سلام داد و مرتضی رو به پسره گفت – اینم بیتا خانوم گل ما پسره به من لبخند زد و گفت – سلام من محمدم دوست صمیمی مرتضی – خوشبختم مرتضی – خب محمد دو تا اتاق بهمون بده که حسابی خسته ایم محمد – شرمنده داداش اتاق خالی یه نفره نداریم با تعجب گفتم – یعنی هتل به این بزرگی اتاق خالی یه نفره نداره؟ محمد – اخه اینجا یکی از مجلل ترین هتل های شیرازه طبیعیه شلوغ باشه. با حرفش موافق نشدم که مرتضی گفت حالا ما چیکار کنیم به امید تو بیتا رو آوردم.

دانلود رمان نفسی دیگر از اکرم افخمی به صورت رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پسر بلوچ اثر محدثه.ا pdf

دانلود رمان پسر بلوچ اثر محدثه.ا pdf pdf بدون سانسور

دانلود رمان پسر بلوچ از محدثه.ا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

عاشقانه ای ناب میان دختر تُرک و پسر بلوچ…
هیرمان پسر خونسرد و جدی، یه پسر بلوچ که دل می‌بره از إلای….
إلای دختر مظلوم اما سر زبون داری که برخلاف مخالفت خانواده ها مالکیت هیرمان و قبول می‌کنه و باهاش به بلوچستان می‌ره و اونجا می‌فهمه که…

خلاصه رمان پسر بلوچ

انگار که با نغمه اشتباه گرفته بود که سر چرخوند اما دوباره با شدت گردنش رو سمت من چرخوند و با چشمایی گرد شده نگاهم کرد! متحیرانه اسمم رو صدا زد _ِالآی…. از سر تا پام رو چندبار از نظر گذروند ،قدمی به سمتم گذاشت و لب هاش کش اومد! _این…این لباس… قبل اینکه حرفش رو کامل کنه به نغمه اشاره کردم و گفتم _کادوی نغمه اس! بعد با ذوق ساری سبز رنگ رو سرم مرتب کردم و گفتم _بهم میاد؟! چشماش می خندید و برق ذوق رو تو چشماش می دیدم، لبخندش کم کم عمیق تر شد و جلوتر اومد! انگار حرف زدن براش سخت بود، نگاه مات برده اش روم قفل بود و با هیجان لب زد _خیلی…خیلی بهت…میاد چقدر قشنگه تو تنت!

لبخند پرنگی رو لبم نشست، جلو اومد صورتم رو با دستاش قاب گرفت و پیشونیم رو بوسید! بعد به ارومی با لحنی سرخوش و ذوق زده پچ زد _اصلا انتظار نداشتم لباس بلوچی بپوشی خیلی بهت میاد جوجه رنگی! از اینکه همه نگاه ها رو ما بود خجالت زده سر به زیر انداختم آرمیلا با شوخی لب زد _خیله خب چندششش گمشو اینور…خوردی زنداداشمو! بعد دست منو گرفت و سمت خودش کشید ،همه خندیدن و هیرمان با اخم زل زد به آرمیلا و گفت _ولش کن ببینم به تو چه اصلا حسود! ارمیلا دهن کجی به هیرمان کرد و اونم دستم رو از دست آرمیلا بیرون کشید و سمت مبل رفت و منو کنار خودش نشوند! بعد رو به مادرش چشمکی زد و با شیطنت لب زد _ماسی میبینی چه عروسی واست گرفتم.

صد هیچ از نغمه جلوتره! نغمه با چشمایی گرد شده تو گلو خندید و شکلاتی از ظرف مسی برداشت و سمت هیرمان پرت کرد و میون خنده گفت _خیلییی عوضی….زن ذلیل! هیرمان لبخند دندون نمایی زد و چیزی نگفت! رو به من چرخید و اروم پچ زد _خب نگفتی… ابرو بالا انداختم و لب زدم _چیو؟ چشم ریز کرد و گفت _همون حرفی که بالا می خواستی بزنی ولی نزدی! چی میگفتی درمورد دارو؟! شونه ای بالا انداختم و گفتم _چیز مهمی نبود! سر تکون داد و گفت _باشه الان می فهمیم مهم بود یا نه! بعد رو کرد سمت مادرش و گفت _ماما دیشب بعد رفتن من اتفاقی افتاد؟! مادرش با تردید نگاهی به من کرد و گفت _نه چه اتفاقی؟! هیرمان مشکوکانه بین افراد خانواده چشم چرخوند.

دانلود رمان پسر بلوچ اثر محدثه.ا pdf pdf بدون سانسور

دانلود رمان ده راه برای شیفته کردن یک لرد از سارا مک‌لین به صورت رایگان

دانلود رمان ده راه برای شیفته کردن یک لرد از سارا مک‌لین به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ده راه برای شیفته کردن یک لرد از سارا مک‌لین با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

«لرد نیکلاس الگوی مردانگی‌ است و خواننده عزیز، چشمانش خیلی آبی‌ است!» مجله پرلز و پلیسه ژوئن ۱۸۲۳ نیکلاس سینت‌جان از زمانی که نامش در یک مجله بانوان در فهرست «لردهایی که باید تور کرد» نوشته شد، بی‌وقفه مورد تعقیب همه زن‌های به دنبال ازدواج جامعه اشراف قرار گرفت. بنابراین وقتی فرصتی برای فرار از بین اشراف برایش پیش می‌آید، مشتاقانه روی این فرصت می‌پرد… منتهی ناخواسته سر راه مصمم‌ترین و دلپذیرترین زنی که تا به حال دیده قرار می‌گیرد! بانو ایزابل تاونسِند که دختر یک ولگرد اشراف‌زاده است، اسرار زیاد و پول کمی دارد. اگرچه می‌تواند خیلی راحت از خودش مراقبت کند، اما فوت اخیر پدرش ایزابل را در دریا رها کرده و برای محافظت از مقام اشرافی برادرش به کمک کسی نیاز دارد. لرد نیکلاس به شدت خوش‌تیپ و واجد شرایط می‌تواند همان راه نجاتی باشد که ایزابل به دنبالش است.

خلاصه رمان ده راه برای شیفته کردن یک لرد

سرانجام به سمت ایزابل خم شد و گفت: «فکر میکنه ما باید با هم ازدواج کنیم. ایزابل دهانش را باز کرد و بعد آن را بست، سپس دوباره این کار را تکرار کرد. یک طرف دهان نیک از خنده بالا رفت. «چه عجیب ایزابل. انگار باعث شدم زبونت بند بیاد. ایزابل نمیدانست چه بگوید «من…» حرفش را قطع کرد. گفت: «حسابی بهش فکر کرده معتقده که تواناییت توی اداره خونه و حساب و کتاب تو رو به یه کاندید عالی برای همسر بودن تبدیل میکنه. مطمئناً این اتفاق نمی افتاد. اینجا نه سر میز شام خودش. گفته«مشتاقه که من تو رو حین اسب سواری .ببینم بهم که مهارت های سوارکاریت قراره شکستم بده. من هم مشتاقانه منتظرم این رو ببینم.

«من…» «همچنین… و این یکی خیلی مهمه… اینکه زشت نیستی.» ایزابل پلک زد. چشم های نیک از خنده برق میزدند. یادت باشه ایزابل برادرت اینها رو. گفت من جرأت نمیکنم برای چنین تعریفی اعتبار قائل بشم اگه من باشم از عبارتی خیلی پیچیده تر استفاده می.کردم عبارتی که نیاز به یه سخنرانی بزرگ داره…» زشت نیست. ایزابل سری تکان داد چه تعریف دوست داشتنی ای.» «آه زبونت باز شد. لبخندی پر و پیمان زد و ایزابل نتوانست جلوی خودش را بگیرد و در جواب به رویش لبخند نزند. «این طور به نظر میرسه. مکثی کرد و بعد ادامه داد: بگین ببینم سرورم مدرسه به برادرم کمک می کنه کلمات زیباتری یاد بگیره که باهاش از گنتس آینده ش دلبری کنه؟»

او جواب داد فقط میشه امیدوار بود، وگرنه باید خیلی برای حفظ نسل آینده ردیچ نگران باشیم. ایزابل نتوانست جلوی خنده اش به این چرخش عجیب اتفاقات را بگیرد. توجه بقیه کسانی که دور میز شام بودند به خودش جلب کرد. «جیمز در طول مکالمه ما یه چیزی در مورد بانو ایزابل گفت که من رو بسیار مجذوب کرد. حالا توجه تمام کسانی که پشت میز بودند، جلب شده بود و ایزابل بلافاصله احساس معذب بودن کرد. مطمئناً هیچ حرف شرم آوری را تکرار نمی کرد مگر نه؟ لارا پرسید: «چی بود، لرد نیکلاس؟» «ادعا کرد که ایشون توی مسابقه بازی با کلمات قهرمانه.» و لارا موافقت کرد «اوه بله هست! هیچ وقت کسی رو ندیدم که باهاش برابری کنه «دوست دارم بهم ثابت بشه.»

دانلود رمان ده راه برای شیفته کردن یک لرد از سارا مک‌لین به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.