دانلود رمان خیزران با لینک مستقیم

دانلود رمان خیزران با لینک مستقیم pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خیزران از گیسو خزان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

گیسا.. دختری که در سن شونزده سالگی به صلاحدید بزرگترهاش مجبور به ازدواج با پسرخاله اش می شه.. ولی شب عروسی به خاطر لو رفتن مدرک قاتل بودنش از ترس اعدام فرار می کنه! حالا بعد از ده سال.. گیسا یه دختر بیست و شش ساله شده که از راه بد کسب درآمد می کنه و تو یکی از همین شبا.. شوهر سابقش سر راهش سبز میشه و تصمیم می گیره با زورگویی و حبس کردنش توی خونه گیسا رو از این کار منصرف کنه.. غافل از اینکه گیسا هدفی داره که برای رسیدن بهش باید…

خلاصه رمان خیزران

کنار خیابون وایستاده بودم و نگاه کلافه ام و از ساعتم به ماشینایی که از جلوم رد می شدن و بی اهمیت به حضورم می رفتن می چرخوندم.. جدا از ا ینکه این محل جای خیلی خوبی برای این کار نبود و به خاطر مشعوف و آدماش.. مجبور شدم جام و عوض کنم و به کل از اون منطقه تهران دور بشم.. معمولا جمعه ها هم روز خوبی برای مشتری پیدا کردن نبود.. انگار به مردا وحی شده بود که فقط شب جمعه ها وقت خوبیه برای عشق و حال و جمعه ای که فردا صبحش باید می رفتن سرکار کسی حس و حالی برای این کارا نداشت.. شایدم ارواح خیکشون این روز و به زن و بچه هاشون اختصاص

می دادن تا مثلا نشون بدن که چه آدمای مسئولیت پذیر و خانواده دوستی ان‌! البته که چند تا مورد بود که یا به دلم ننشستن و خودم ردشون کردم.. یا از طرز حرف زدنشون معلوم بود که زیادی دندون گِردن و به این راحتیا پول نمیده واسه همین صبر کردم شاید یه مورد بهتر پیدا شه که فعلا انگار تخمشون و ملخ خورده بود! دیگه کم کم داشتم از این خیابون ناامید می شدم و خواستم برم تو یه مسیر و محل دیگه که یه سمند سفید جلوی پام وایستاد و شیشه رو کشید پایین.. سن و سالش می خورد به چیزی که دنبالش

بودم ولی اون نیش از الان باز شده و دندونای زرد جرم گرفته از سیگار صد در صد بی کیفیتش که تو نور کم جون ماشینش کاملا به چشم می اومد داشت حالم و بهم می زد.. – چه جیگری هستی تو.. اینورا ندیده بودمت تا حالا.. تازه کاری؟ سرم و بالا انداختم و با بیخیالی گفتم: – محله ام و عوض کردم.. – چرا؟ – فضولیش به کسی نیومده! طبق انتظارم غش غش خندید و درصد حال بهم زنیش و بیشتر به رخ کشید.. – باشه سوار شو تو راه بیشتر با هم اختلاط می کنیم.. یهو دیدی فضولیش بهم اومد.. اینم از روزی امروزم که ناچار بودم با همین شرایط نفرت انگیز قبولش کنم.. بهتر از هیچی بود…

دانلود رمان خیزران با لینک مستقیم pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سلبریتی با لینک مستقیم

دانلود رمان سلبریتی با لینک مستقیم رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سلبریتی از گیسو خزان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دامون پیران بازیگر مغروری که دختر بی‌ پناهی رو نجات میده و میبره خونه خودش و ازش میخواد در ازای جای خواب محرمش بشه… ولی نمی دونه اون دختر تازه از زندان آزاد شده و با نقشه پا به زندگیش گذاشته تا دامون و عاشق خودش کنه و بعد از جلب اعتمادش…

خلاصه رمان سلبریتی

در خونه رو.. با کلیدی که مال من نبود و موقع بیرون رفتن از جاکلیدی کش رفته بودم باز کردم و رفتم تو.. در حال درآوردن کفشام بودم که سر و صدای حرف زدنی از هال خونه که با به دیوار از راهروی جلوی در جدا میشد به گوشم خورد که نشون می داد مامانم تو خونه تنها نیست. با فکر اینکه مثل همیشه همسایه ها برای خبر جمع کردن از من و آزاد شدنم و زیر و رو کردن صد باره داستان های قدیمی اومدن سراغ مامان بدبختم.. راه افتادم سمت در اتاقم. خوشبختانه اتاقم که یه زمانی مال من بود و الآن شده بود برای برادرم سعید.. چسبیده به همین راهرو بود و خواستم از همونجا بی سر و

صدا برم تو اتاقم تا چشمم به اون زنای فضول و خاله خانباجی نیفته که همون لحظه در هال باز شد و دختر لنگ درازی با به جهش بلند پرید وسط راهرو و با دیدن من جیغ کشید: ستاره! اخمایی که تو کل مسیر تا رسیدن به خونه آویزون بودن.. بالاخره باز شد با دیدن دختر خاله ام شفق.. که یه زمانی یار غارم بود. البته به جز وقتی که باید میبود! فرصتی برای قدم برداشتن به سمتش پیدا نکردم.. چون اون بود که با چند تا قدم بلند خودش و بهم رسوند و محکم پرت شد تو بغلم.. بعد از مدت ها چند تا حس مختلف و داشتم تجریه می کردم.. بغل کردن.. بغض کردن.. بوسیده شدن.. بالا و پایین پریدن

عین دختربچه های چهارده ساله.. غش غش خندیدن. هرچند که نصف بیشتره خنده هام تظاهر بود… فقط برای اینکه نشکنم دل این دختری رو که برعکس بقیه… انگار خوشحال بود از آزاد شدنم. ولی بازم حال دلم خوب شد با دیدنش. با اینهمه.. هنوز دلم میخواست این دلتنگی و ذوق و محبت و تو چشمای مادرم ببینم.. که نمی دیدم! بالاخره بعد از چند دقیقه رفع دلتنگی رضایت داد و دستم و کشید سمت هال.. – بیا بریم مامانم منتظره! -مگه خاله هنگی ام اومده؟ تو یه حرکت سریع کف دستشو گذاشت رو دهنم و چشماش و گشاد کرد… – پیش خودش نگی خاله هنگیا نگاه به اون موقع ها نکن که خوششم میومد…

دانلود رمان سلبریتی با لینک مستقیم رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دژبان اثر گیسو خزان – به صورت رایگان

دانلود رمان دژبان اثر گیسو خزان – به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دژبان از گیسو خزان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم می گیره از قدرتش سو استفاده کنه و از آرایه می خواد که در ازای امضای مجوز پرستار بچه اش بشه تا اینکه…

خلاصه رمان دژبان

شاید اون آدم شروع کننده این بازی کثیف و حیثیتی بود.. ولی منم بدم نمی اومد توش شرکت کنم و قدرتم و به رخش بکشم. مطمئناً اینجوری من و بهتر می شناخت و می فهمید نرخم بالاتر از این حرفاس که با تجدید دیدار عشق قدیمی و بیست میلیون تومن پول به چیزی که می خواد برسونمش. شاید خودشم یاد می گرفت برگ برنده اش و تو اولین مرحله بازی رو نکنه! هر دو تا پاکت و برداشتم و میزم و دور زدم.. نگاهش با من کشیده شد و وقتی بالا سرش وایستادم با چشمای درشت شده اش که حالا رنگ و لعاب آرایشم به خوبی توش می دیدم زل زد بهم. لعنت به من.. لعنت به این چشمایی که

هنوزم تو هر حالتی برام جذابه. لعنت به اون اسمی که تو شناسنامه اش جا خوش کرده و نمی ذاره دیگه از حس مالکیت این جذابیت.. لذت ببرم! تمام عصبانیت وجودم و جمع کردم تو دستام و اون دو تا پاکت و کوبوندم رو میزی که جلوی پاش بود.. نگاه بهتزده اش و از پاکت ها گرفت و دوباره به من زل زد.. -اینا رو بدید به اون کسی که برای ملاقات با من شیرتون کرده. بهش بگید همینکه به جرم زمین خواری و خرید و فروش غیر مجاز اراضی تحویل قانون نمیدمش بره کلاهش و بندازه هوا و دیگه پرونده اعمالش و با رشوه دادن اونم با همچین مبلغی که در برابر پول میلیاردی زمینا تقریباً صفر

محسوب میشه سیاه تر نکنه! با عصبانیت برگشتم پشت میزم و منتظر موندم بره تا بلکه بتونم یه نفس راحت بکشم و این پوسته سفت و سخت دورم و پاره کنم که بر خلاف انتظارم اومد نزدیک تر و جلوی میزم وایستاد .. – من.. من.. سرم و بلند کردم و زل زدم به چشمای درمونده اش.. نگاهش که از لحظه اول سعی زیادی برای بی تفاوت نشون دادنش داشت حالا شرمندگی رو فریاد میزد. نمی دونستم دقیقاً از چی خجالت می کشه.. رشوه دادن شوهرش و رو شدن کارای خلافش.. یا از اینکه همچین آدمی رو.. با میل و اراده خودش به من ترجیح داده!! -من در جریان این.. رشوه نبودم. باور کن!

دانلود رمان دژبان اثر گیسو خزان – به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تارگت بدون سانسور

دانلود رمان تارگت بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تارگت از گیسو خزان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

میران محمدی پسری سختگیر و متعصب نسبت به جنس مونث…زخم خورده از اتفاقات گذشته زندگی..در به در راهی برای رسیدن به آرامش..برای زدن زخم مشابه خودش تو قلب باعث و بانی پریشونیش..بعد از تلاش برای پیدا کردن شخص مورد نظر..دخترش و پیدا می کنه.. میشه سوژه زندگیش.. دختری که باید تقاص مادرش و پس بده.. دختری ساده و سر به زیر که مناسب ترین گزینه اس برای سیبل هدف شدن…

خلاصه رمان تارگت

نگاهش نمیکردم و حین چلوندن انگشتای دستم لب زدم ممنون ولی باور کنید نمیتونم قبول کنم! الآنم لازم نیست من و تا جایی برسونید به دربست میگیرم میرم هتل اونجا اتاق استراحتم ..داریم. اگه دیدم حالم خوب نیست… با لبخند نرم و مهربونش یه لحظه بغض تو گلوم نشست و لبم و محکم به دندون گرفتم. چقدر باید بدبخت باشم که با همین دو کلمه، دو کلمه ای که با نهایت ملایمت به زبون آورد دلم بره و وا بدم. تقصیری نداشتم. من آدم بی پناه و بی تکیه گاهی بودم.

که خودم این و بهتر از هرکسی میدونستم. یکی از همون دخترایی که تو سن کم.. اسیر داستان های خیابونی میشن و کمبود محبتشون و اونجوری جبران میکنن ولى من.. تو سن کم تونستم این حس و تو وجودم بکشم و حالا.. همه اون کمبودها انگار یه جا سر باز کرده بود و داشت من و وارد راهی میکرد که تهش برام گنگ. نامفهوم بود! و این آدمم انگار قلق من و فهمیده بود که حالا با این طرز صدا کردنش با اون خانوم گفتنی که الفش و بیشتر از بقیه حروف میکشید و باعث می شد…

واقعاً معنای خانوم بودن بده یه کوچولو حسهای دخترونه ام و قلقلک می داد! هنوز در حال چلوندن دستام بودم که نگاه گرمش روی صورتم نشست، منم نگاهش کردم … شاید چون به این حس گرمای نگاهش…نه.. نمی تونستم نمی تونستم انقدر راحت بگم به این گرما نیاز داشتم من همون درینی ام که همیشه تنهایی از پس خودم و مشکلاتم بر اومدم حالا نمی شد در عرض چند تا برخورد با پیدا شدن به آدمی که حمایت از تک تک حرکاتش می بارید.

دانلود رمان تارگت بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خدمتکار اجباری اثر گیسو خزان –

دانلود رمان خدمتکار اجباری اثر گیسو خزان – رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان خدمتکار اجباری از گیسو خزان با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آنالی دختر تنها و بی کسی که با نامادریش زندگی میکنه و برای فرار از تنهایی نامزد میکنه. ولی نمیدونه نامزدش اون و برای تسویه کردن طلبش میخواد… تا اینکه بالاخره طلبکارا میدزدنش و با بی رحمی و خشونت ذاتیشون آزارش میدن و مجبورش میکنن خدمتکار بشه یا اینکه …

خلاصه رمان خدمتکار اجباری

دیگه توان گریه کردنم نداشتم و فقط صدای ناله های ضعیفم از گلوم خارج میشد. به چند دقیقه نکشید که دوباره در باز شد و من به خیال اینکه برای ساکت نشدنم دوباره میخوام تنبیه بشم سریع خودم و خفه کردم تا دوباره از اون تو دهنی های دردآور نوش جان نکنم. صدای قدم های کند و با آرامش شخصی که اومده بود هیچ شباهتی به قدم های تند اون مرد عصبی نداشت. خیلی سریع با پیچیدن بوی عطر غلیظی تو مشامم فهمیدم خبری از اون آدم سنگدل و بیرحم که بوی عرق می داد نیست. بی اختیار نفس راحتی کشیدم.

هنوز نمی دونستم اون کیه و الان برای چی اومده اینجا عضلاتم از ترس جمع شده بود و تا جایی که طناب دور دستا و بدنم اجازه می داد تو خودم مچاله شده بودم. دستمال دور دهنم برداشته شد. اینبار با ملایمت بیشتر نه مثل دفعات قبل با خشونت. تا اومدم چیزی بگم جسم شیشه ای سردی به لبم برخورد کرد به دنبالش آب خنکی وارد دهنم شد. بدون مکث سرمو خم کردم با ولع چند قلوپ آب خوردم. انقدر تشنه بودم که نذاشتم اصلا لیوان و از لبم جدا کنه و همه رو تا ته سر کشیدم. بعد از چند نفس عمیق دوباره اشکام جاری شد.

حالا که مشکل تشنگیم رفع شده بود. دوباره یاد منجلابی که توش اسیر بودم افتادم. با گریه به شخص ناشناسی که حس می کردم دلش مثل نفر قبلی از سنگ نیست گفتم: تو رو خدا بگید… منو واسه چی آوردید اینجا تو رو خدا. با لحنی که بی نهایت خونسرد بود گفت: – میفهمی. فعلا چیزی نپرس! صداشم به نظرم خیلی آشنا میومد. -آخه شما کی هستید؟ چی می خواید از جونم؟؟؟ -بهتره تا وقتی بهت اجازه داده نشده حرف نزنی. دیدی که آدمای اینجا انقدر دلرحم نیستن که با دیدن اشک و زاریت دلشون برات بسوزه…

دانلود رمان خدمتکار اجباری اثر گیسو خزان – رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان هفت خط رایگان

دانلود رمان هفت خط رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان هفت خط از گیسو خزان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دیار رئیس مغرور و سرد یه شرکت تبلیغاتی که برای انتقام از قاتل برادرش عضو گروه مسابقات غیرقانونی میشه غافل از این که پدرش دنبال کسی می گرده تا وارد زندگیش بشه و از شرکت تو مسابقه منصرفش کنه… آلما که به خاطر آزادی پدرش مجبور به کار تو شرکت دیار شده این پیشنهاد و قبول می کنه ولی نمی دونه که دیار ازش کینه به دل داره و قراره بعد از این ازدواج اجباری این کارش و تلافی کنه و…

خلاصه رمان هفت خط

چشمام رو بسته بودم و داشتم با نفس های عمیق به آروم شدن ریتم قلبی و تنفسیم کمک می کردم که صدای بلندش از تو اتاق گلباغ به گوشم خورد: – بیا اینجا! صداش که تو سکوت سالن پیچید از جام پریدم و هرچی رشته بودم برای کند کردن ضربان قلبم پنبه شد. یعنی با من بود؟ من که صدایی از گوشیش نشنیدم… حرف دیگه ای هم نمی زد… پس لابد با من بود دیگه! مات و مبهوت زل زدم به رو به روم… این دیگه چه آدم فرصت طلب و پررویی بود… یا اصالا منو داخل آدم حساب نمی کرد یا به چشم کلفتش می دید و هرجور دلش می خواست رفتار می کرد. با همه حرصی که به جونم انداخت

صدام و صاف کردم تا مثل خودش بلند و رسا جوابش و بدم و بگم من غلام حلقه به گوش تو نیستم… ولی… فقط یه لحظه از ذهنم رد شد که الان اصلا وقت خوبی برای تلافی و لج و لجبازی نیست.. شاید به کمک من احتیاج داشت برای خلاص شدنمون از این قفسی که فضاش برای من هر لحظه تنگ تر و نفس گیر تر می شد… با این فکر بی اهمیت به گستاخی اون آدمی که حتی اسمشم نمی دونستم سریع بلند شدم و با چشمای نیمه بسته از ترس تاریکی مطلق دور و برم… راه افتادم سمت اتاق… پشت میز گلباغ وایستاده بود و سعی می کرد در کشوی قفل شده اش و باز کنه.. وارد اتاق که شدم با

سر اشاره کرد که برم کنارش وایستم. نمی دونم چرا اون لحظه ترسی از این نداشتم که شاید بخواد بلایی سرم بیاره. یا شاید همه اینا نقشه خودش بوده که من و اینجا گیر بندازه. نمی دونم ولی هرچیزی بهش می اومد… به جز این کار و همینکه زیاد به چشمش نمی اومدم و کاری باهام نداشت باعث اعتمادم شده بود. آروم راه افتادم سمتش و کنار میز وایستادم… ولی یه لحظه از ذهنم رد شد که کاش چاقوی ضامن دار توی کیفم و حداقل تو جیب مانتوم می ذاشتم و با خودم می آوردم شاید یه درصد لازم شد. درگیر  قفل کشو بود و بدون اینکه بهم نگاه کنه بازم با سر به گوشیش که روی میز بود اشاره کرد و…

دانلود رمان هفت خط رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان اپسیلون اثر گیسو خزان – بدون سانسور

دانلود رمان اپسیلون اثر گیسو خزان – بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان اپسیلون از گیسو خزان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

حامی رییس یه شرکت گردشگری هواییه و شادلی یه اشپز رستوران هردو در یک مهمانی شرکت میکنن شادلی ب عنوان اشپز و حامی مهمان. زمانی ک در حال خودشون نیستن اتفاقی باهم میخوابن ک موجب بارداری شادلی میشه. شادلی قبل اینکه حامی ببینتش از مهمونی میره ولی چندماه بعد ک میفهمه…

خلاصه رمان اپسیلون

با سر و صدایی که از آشپزخونه می اومد چشمام و باز کردم.. ولی جایی و ندیدم.. یه پرده سفید جلوی چشمم کشیده شده بود و دیدی به اطراف نداشتم. ذهنم کار نمی کرد و حس می کردم هنوز تو خواب و بیداری ام.. تا اینکه اتفاقات دیشب یکی یکی جلوی چشمم جون گرفت و من یادم افتاد شب تا صبح یه مهمون ناخونده داشتم که حالا با این سر و صداها مشخصه که هنوز هست و نرفته.. یکی دو ساعت بعد از خوابیدنم که از شدت گرما بیدار شدم دیگه نتونستم تو آشپزخونه بمونم و تشکم و

کشیدم کنار جعبه هام و خودم و تو حد فاصل بین دو تا دیوار جا دادم که حداقل یکی دو متری با حامی دراز کشیده وسط هال خونه ام.. فاصله داشته باشم! ملافه ای که روی سرم کشیده بودم تا اگه صبح زودتر از من پاشد موهای پریشون شده ام و نبینه و وحشت نکنه آروم کنار زدم و وقتی دیدم تو هال نیست سریع شالم و انداختم رو سرم و حین دست کشیدن به چشم و ابروم واسه مرتب شدن ظاهری گلوم و صاف کردم و تو چهارچوب آشپزخونه وایستادم. سرش و که با اخم و عصبانیت به

سمتم برگردوند به لحظه ماتم برد چون هرچی فکر کردم یادم نیومد دیشب قبل از خواب بحثی داشته باشیم که بخواد اینجوری از دستم عصبانی باشه. ولی با حرفش فهمیدم کلافگیش از چیز دیگه ایه وقتی گفت: سرم داشت میترکید. باید قهوه می خوردم فقط این کافی میکس و تو کابینت پیدا کردم. به چیز دیگه ای دست نزدم. نگاهم از کتری در حال جوش به لیوانی که توش کافی میکسش و حل کرده بود افتاد و گفتم: اشکال نداره نوش جان الآن وسایل صبحونه رو آماده… _لازم نیست.

دانلود رمان اپسیلون اثر گیسو خزان – بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان زلاتا رایگان

دانلود رمان زلاتا رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان زلاتا از گیسو خزان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره پسریه که با هدف دزدی وارد یه عمارت سوخته می شه ولی تو زیرزمین اونجا به جای گنج یه دختر پیدا می کنه و یادش میاد که قبلا اون و یه جایی دیده! برای همین تصمیم می گیره…

خلاصه رمان زلاتا

یه کم طول کشید تا تونستم خودم و آماده کنم و حرفایی که می خواستم بزنم و توی سرم بچینم تا اینکه بالاخره با امید به اینکه طلا همه حرفام و بفهمه و درک کنه شروع کردم -قبلاً.. تو حرفایی که بهت می زدم.. بهت گفتم که بعضی وقتا.. خیلی چیزایی که توی زندگی برامون پیش میاد.. دست خودمون نیست و کاری براش نمی تونیم بکنیم. گفتم شاید.. شاید یه چیزایی اتفاق بیفته که بعدش.. من و نداشته باشی. ولی.. همیشه وقتی یه چیزی و از دست میدی.. خیلی چیزای دیگه به دست میاری. داشت خانومی می کرد که حرفام و با جیغ و داد قطع

نمی کرد و سعی داشت تا آخرش گوش بده ولی خب برای بلندتر شدن صدای گریه های مظلومانه اش.. دیگه کاری نمی تونست بکنه. الآنم… یکی از همون اتفاقا افتاده که.. هیچ کس نمی تونه جلوش و بگیره ولی خب بالاخره جفتمون باید یه جایی می فهمیدیم که از اول.. اشتباه کردیم. بیرون آوردن تو از اون زیرزمین شاید تنها کار درستی بود که توى کل عمرم انجامش دادم. ولی.. نگه داشتنت و اینکه بلافاصله.. نگشتم دنبال خانواده واقعیت اشتباه بود. چشمام و محکم بستم و لبم و به دندون گرفتم. رسیده بودم به سخت ترین قسمت ماجرا… ولی محال

بود بتونم درباره اش حرف بزنم. محال بود به طلا بگم که از اول قصدم از نگه داشتنش چی بوده و تو این روزای آخر کار کنم با همه وجود ازم متنفر بشه. نه دیگه لزومی نداشت فعلاً تا این حد در جریان جزییات قرار بگیره. راه های دیگه ای هم بود برای رسوندن حرفام به گوشش. تو یه زمان دیگه که حتی اگه بعدشم ازم متنفر شد. دیگه نباشم و نبینم نفرت توی چشماش و.. واسه همین با سانسور قسمت ارث و میراث خانوادگیش ادامه دادم: از اول میدونستم پدر و مادرت کی ان! بابات.. دوست قدیمی بابام بود و من.. یه بارم توی بچگی تو رو دیده بودمت.

دانلود رمان زلاتا رایگان رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.