دانلود رمان بلو (blue) با لینک مستقیم

دانلود رمان بلو (blue) با لینک مستقیم بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بلو (blue) از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار از مشکلات زندگیش به مجازی پناه میبره و یکی از شاخ های مجازی میشه و…

خلاصه رمان بلو

از ماشین پیاده شدم و ارسلان در خونه رو باز کرد رضا توی ماشین نشسته بود و منو نگاه می کرد حس می کردم هم رضا و هم باباجون سرم داد زدن و منو مجرم دیدن، حس مجرم بودن از هزار تا تحقیر و سرزنش و فریاد بدتر بود. خونه ی بابا جون اینا اینطوری بود که سطح حیاط پایین تر از خیابون بود و با دو سه تا پله به حیاط وصل میشد ارسلان درو تا ته باز کرد و گفت: کولت کنم. – نه میام. وای صدام چرا اینطوری شده می لرزه و بغض آلوده لعنت به زندگی کوفتیم.

اون زندگیمون که بابام زد الکی الکی یکی کشت و بدبخت ترمون کرد. حالا نه پول داریم و نه جا داریم نه بابا داریم بیا اونم از مادرم انگار از خداش بود یه اتفاقی بیفته و از شرمون راحت بشه از اولم شبیه زن بابا بود. اون از بچگیم که از هفت صبح تا شش غروب همیشه توی مهد بودم، انقدر که میومدم خونه یه ساندویچ میداد دستم تا سق بزنم و بکپم. مدرسه ای که شدم، مدرسه امو نزدیک خونه بابا جون گرفت که طاهر دنبالم بیاد بیارتم خونه ی باباجون و شب بابا از خونه ی بابا

جون بیارتم خونه که خانم به کلاس های مختلفش برسه به خونه و زندگیش برسه. الان که فکرشو میکنم احتمال میدم همون موقع ها پی… پگاه مادرته انقد تهتمت نزن، چه تهمتی؟ منو مادرجون بزرگ می کرد بابا هم ماشین پول ساز بود. من مادرمو هیچ وقت دوست نداشتم و همیشه از این حسم بیزار بودم اما واقعا دوسش نداشتم و همیشه این حسو انکار می کردم چون به هر حال مادرمه، همه مادرشونو عاشقونه دوست دارن… نوید روی تراس دست به کمر ایستاده بود و نگامون

می کرد حوصله ی اینو ندارم…. ارسلان-چپو راستت میکنم. برگشتم دیدم ارسلان انگشت تهدیدشو رو به نوید بالا گرفته باباجون آهسته گفت: پیش پیشت ارسلان. ارسلان برگشت باباجونو در حالی که طرف من میومد نگاه کرد. _باباجون نگید جریان قتل و اینا بوده همون فیلم عکس اینارو بگید. باباجون نیم نگاهی بهم کرد و گفت: میخوای ارسلان کولت کنه؟ سرد و تلخ و آروم گفتم: نه میام. فاصله‌ی ساختمون تا حیاطم با چهار پله جدا میشد و باید پله هارو بالا می رفتیم. دستام جون نداشت…

دانلود رمان بلو (blue) با لینک مستقیم بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان فرشته های گناهکار رایگان

دانلود رمان فرشته های گناهکار رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان فرشته های گناهکار از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

طلا رو تو بغلم جابجا کردم ، گرمش بود و مدام گریه می کرد، سرم خیلی درد می کرد هر طرف رو نگاه می کردم عذاب اور بود ، امیر سام سرشو بلند کرد و دید طلا همینطور بی وقفه داره گریه می کنه اومد طرفم و گفت : چرا ارومش نمی کنی؟ هوا گرمه ، گرمشه شاید شیر می خواد، شیر بهش دادی؟ اره. بده من برم بدم به مادرم به فرح خانوم نگاه کردم سرد به جمعیت چشم دوخته بود…

خلاصه رمان فرشته های گناهکار

تمام ترس مامان این بود که طلا رو دیگه نتونه ببینه ، طلا رو با خودشون ببرن ؟ فرح خانم که بچه داری بلد نیست سی سال پیش بچه دار شده بلایی سر طلا نیاره… امیر سام صدام زد : نهال… نهال… با توام بچه رو بده به من بغل منو فرح خانم نداره هوا گرمه دیگه الان آرومش می کنم. نازی یهو جیغ زد: مامان… مامان… خاک بر سرم سیروس مامانم _بابا، مامان از حال رفت نازی_نوید … امیر سام … بدو بیا مامان از حال رفت _ وای خاک بر سرم مامان جون…

امیر سام آرنج منو گرفت و گفت: تو همینجا وایسا، با بچه نوزاد میری وسط جمعیت ؟ خودش پا تند کرد و رفت به طرف جمع کثیری که جمع شده بودن ، امیر سام با همون صدای رسایی که داشت گفت : یه کم دورشو خلوت کنید هوا بهش برسه، نوید اب بیار ببینم… مهتاج خانم… مهتاج خانم… نازی با صدای گرفته اش مامانو صدا زد نوید تا از جمع اومد بیرون با گریه گفتم : _نوید مامان چی شده ؟ نوید اینقدر گریه کرد که از حال رفت…

دانلود رمان فرشته های گناهکار رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شروق از نیلوفر قائمی فر – فایل pdf

دانلود رمان شروق از نیلوفر قائمی فر – فایل pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شروق از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره ی یه دختریه ک قد خیلیییی کوتاهی داره. عاشق یه پسری میشه که حامله میشه. بعد برای کمک میره پیشه دایی اردوان که اسمش ادیب کاتب و…

خلاصه رمان شروق

فریده بالشت بغلیشو برداشت… یعنی شهرام و ادیب اینجا می خوابن؟ به تشک ها که ردیفی کنار هم انداخته شده بود نگاه کردم. یعنی چی؟! صنم هم روی تشکش دراز کشید و خوابید. برای اینا مهم نیست کی کجا بخوابه؟! شهرام گوشیشو به شارژ زد و گفت: -بچه ها good night و رفت بین صنم و فریده خوابید. اینطوری که پتو روی سرش کشید و صاف انکارد شده خوابید. ادیب – یه چای بزنیم؟ فریده چای می خوای؟ فریده نه نوش؛ شب بخیر. فریده پشت به شهرام کرد و خوابید، یکه خورده با صدای آروم گفتم: همه اینجا اینطوری بغل هم می خوابید؟ ادیب به جمع نگاه کرد و گفت: آره دیگه،

پایین که کسی خوابش نمی بره، صدای عرفانو که می شنوی، بیرونم که الان سرده همه الان با پتوییم، دیگه جایی نیست. دوباره به جمع نگاه کردم – پس من اونجا می خوابم. به جلوی دستشویی اشاره کردم که با بقیه فاصله داشت. ادیب یه آن سکوت کرد و بعد گفت؛ نه چرا تو اونجا بخوابی؟ تشک آخرو کشید به همون سمتی که اشاره کرده بودم و گفت: این جای من، تو پیش فریده بخواب حله؟ -ببخشید آقا ادیب، خیلی اذیتت کردم. ادیب لبشو به دندون گرفت و ابروهاشو بالا داد و گفت: نه نه، بریم توی تراس بچه ها با صدای حرف بیدار نشن، یه پتو هم بردار سردت نشه. چرا اردوان به این دایی نرفته؟!

ادیب حداقل که خوب بلد بود حرمت مهمون نگه داره به تراس رفتیم و ادیب چای آورد و روی میز گذاشت. پشت میز نشستم و ادیب ایستاده بود. انگار منتظر بود ببینه نشستن روی اون نیمکت که از صندلی سخت بود چون پشتی داشت نه جای پا، برام امکان پذیره یا نه، وقتی نشستم رفت روی صندلی روبروم نشست و استکان چای رو مقابلم گذاشت و گفت: – سرتاپا گوشم. لبخند تلخی زدم و گفتم: دوست نداشتم اینطوری با شما آشنا بشم، اردوان همیشه می گفت داییم شبیه غول چراغ جادوئه و همه چی توی کوله بار زندگیش هست. ادیب پوزخندی زد و گفت: نه خانم شایعه است، اون نقل منفعت خودش بوده…

دانلود رمان شروق از نیلوفر قائمی فر – فایل pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان یک زن وقتی… اثر نیلوفر قائمی فر – به صورت رایگان

دانلود رمان یک زن وقتی… اثر نیلوفر قائمی فر – به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان یک زن وقتی… از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

اصلا مهم نیس نژادت چیه دینت چیه تو چه قومی بزرگ شدی مهم اینکه زن که باشی پشت پرده ای از یک نمایشی تمام بازیگرای رو سن با تقدیر تو نمایشو اجرا می کنند تقدیری رو که حتما یک زن دیگه بانی رقم زدنشه. وقتی یک زن باشی در هر جایگاهی که باشی میشی یه ماده شیری که حتی وقت شکار نر هاهم ازش عقب میمونند! نگاهش دستای ظریفش صدای نازکش… همه میشن سلاح تا از داراییش دفاع کنه و وای به اون روزی که مدافع بچه اش بشه اون لحظه حتی اگر الهه ی عشقم باشه لباس رزم به تن میکنه تا بجنگه و پاره تنشو داشته باشه…

خلاصه رمان یک زن وقتی…

آسانسور ایستاد و ازش خارج شدم، در ضد سرقتی که خونه داشت اونو از طبقات دیگه مستثنا می کرد. یه تقه به در زدم، دوتا… زنگ… نه نیومد جلوی در. درو با کلید باز کردم خب خودش کلید داده بود، وقتی درو باز نمی کنه با کلید میام دیگه. درو باز کردم همون صحنه ای که اولین بار آورده بودتم خونش اومد جلوی چشمم.. چه قدر استرس داشتم.. چه قدر بغضم سنگین و خفت بار بود، تنم عین میت سرد و بی جون بود، روح نداشتم فقط یه جسم مجبور بود. خونه همون خونه، دکوراسیون همونی که من تغییرش داده بودم برای آخرین بار یه دسته مبل راحتی بنفش و کرم و صورتی، یه میز شش ضلعی

چوبی قهوه ای سوخته که روش لب تاپ ویه ظرف پر از آجیل میوه که چند تایی پرتقال ورق شده ی خشک روی میز افتاده بود. یه استکان چای خالی و یه جلد مچاله شده ی شکلات کنارش… روی  زمین یه خرس کوچولوی سفید افتاده بود با حسرت خرس رو از روی زمین برداشتم . برای دخترکوچولوی منه.. برای بچه ی من… به سمت اتاق رفتم ظاهرا هیچ چیز تو این خونه تغییر کرده بود پس حتما اتاق کاوه همون اتاق سابقه، همون که به پنجره اش کرکره آویزون بود. پس اتاق بچه اتاق کناریش میشه. دراتاق و باز کردم داخل شدم. از صحنه ای که دیدم هم خندم گرفت هم دلم سوخت، هم حرصم گرفت.

کاوه با اون لنگای درازش تو تخت بچه با زور جا شده بود وبچه ام تو بغلش بود و پاش از زانو از تخت بیرون بود و بچه رو سینه اش خوابیده بود. نمی تونستم صورتشو ببینم صورتشو تو بغل اون قایم کرده بود. -عزیزم، چه قدر ظریف، موهاش صاف وقهوه ای بود، قهوه ای سوخته که با تردید می شد از مشکی مجزاش کرد، پوست سفید، دستاش رو صورت کاوه بود، انگشتاش چال چال بود و تپلی دستشو نمکین می کرد. دلم داشت براش ضعف می رفت لبمو گزیدم که نرم جلو بغلش نکنم… اتاقش اصلا ظاهر اتاق بچه نبود فقط یه تخت بچه گونه داشت و چند تا عروسک همین! مادرت بمیره این بابات چی بلده پس؟؟!

دانلود رمان یک زن وقتی… اثر نیلوفر قائمی فر – به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آتش شبق از نیلوفر قائمی فر – بدون سانسور

دانلود رمان آتش شبق از نیلوفر قائمی فر – بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آتش شبق از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این داستان در مورد جامعه بزرگ بی دی اس ام (bdsm) است. شاید برایتان جالب باشد که به رفتارهای دگرآزاری (سادیستی) و آزار خواهی (مازوخیستی) می گویند که دو شخصیت متقابل وقتی درگیر یکدیگر می شوند یکی علایق سلطه پذیری (مازوخیستی) و دیگری سلطه گری (سادیستی) دارد و به توافق می رسند که در طول رابطه فرد سلطه گر، سلطه پذیر را مورد تحقیر و آزار جسمی و روانی قرار دهد، نکته فوق العاده جالب لذت و رضایت دو طرف به این اعمال است که در این رمان…

خلاصه رمان آتش شبق

توی حالت خواب و بیدار بودم خواب یه عروسی میدیدم که توش من یه بچه ی کوچیک هم سن وسال سلنا بودم، یه زنی منو بغلش گرفت و منو از محیط عروسی دور کرد، عروسی توی ایران بود. زن های توی عروسی همه چادر به سر داشتن، اون زن منو توی اتاق برد… من جیغ میزدم… جیغ میزدم… با وحشت از خواب پریدم و به دوروبر نگاه کردم، زیر گردنم باز سوخت، به رنج بازومو توی دستم گرفتم و به ساعتم نگاه کردم، بیست دقیقه به پنج بود. باز برای اسنپ اقدام کردم و اینبار سریع یک ماشین آنلاین شدو مسیرمو پذیرفت. از پاگرد نهایی ساختمون بلند شدم و بیرون منتظر ماشین ایستادم.

یه پژو ۴۰۵ نقره ای که راننده اش یه پیرمرد بود اومد. مدام از آینه سرک می کشید و با تعجب به من نگاه می کرد. بعد به ساعتش نگاه می کرد و زیرلب نوچ نوچ می گفت. اول گیج بودم، چرا اینطوری رفتار میکنه؟!!! بعد از چندی راننده نفس بلندی کشید و گفت: آدم اینهمه زحمت میکشه بچه اشو دسته گل میکنه بعد یه بی ناموس میاد پر پرش میکنه. یکه خورده گفتم: با منید؟ با اون نامردیم که سپیده نزده داری از خونه اش فرار میکنی، خوب کردی… برو خونه ی بابات و مهریه اتم اجرا بذار. – مهریه؟!!! یادم اومد مهریه چیه، آهان فکر کرده ازدواج کردم و دارم از خونه ی خودم فرار میکنم؟

مردم اینجا چرا اینقدر سرشون توی زندگی دیگرونه؟ حتی توی زندگی کسی که نمی شناسن. با لحن جدی گفتم: به لوکیشن نگاه کنید مسیرو اشتباه نرید. پیرمرد از حرفم مقصود اصلیمو فهمید و ساکت شد. ساعت شش و پنج دقیقه بود که جلوی خونه ی اعلا رسیدم. به زور چمدون هامو تا جلوی آسانسور آوردم. به نگهبان که انگار با نگاهش داشت منو اسکن میکرد نگاه کردم و گفتم: چرا اینطور نگاه میکنی؟ من با -دکتر جوزانی! میدونم دیروز دیدمتون. یکه خورده گفتم: به خدا که برای guard man بودن حق تو نبوده. _بیام کمک؟ _نه ممنون. نفس زنان دکمه آسانسورو زدم و گفت: الان دکتر خوابه..

دانلود رمان آتش شبق از نیلوفر قائمی فر – بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان اغواگر اثر نیلوفر قائمی فر – pdf

دانلود رمان اغواگر اثر نیلوفر قائمی فر – pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان اغواگر از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ساسان برای گرفتن انتقام از حاج هاتف توانگر که تاجری موفق و مذهبیه دخترش ملودی حامله میکنه و درست وقتی که ملودی عاشقش شده رهاش می کنه… علی رفیعی، مردی سنتی و مذهبی که پناه ملودی ای میشه… که بخاطر بارداری نامشروع خودشو از همه غایم میکنه، دختری که با عشق اشتباه باردار شده، ملودی برای مجبور کردن علی به ازدواج صوری نقشه میکشه و وانمود میکنه بهش دست درازی کرده اما..

خلاصه رمان اغواگر

بابا مرد خوبی بود، نمیگم خطا نداره، مطهره، نه! حداقل اینکه نسبت به مامان خطا داشته. ۱۳ سال پیش بود شاید کمی کمتر یا بیشتر! من بچه بودم که مامان خودش به زمین می زد، به خودش آسیب می زد همون آسیب هایی که بعدها مهتاب برای اینکه حرفش و به کرسی بنشونه به خودش میزد تا بابا تسلیمش بشه مامان عاشق و شیدای بابا نیست اما دو چیز هست که مامان و بیش از عشق کنار بابا نگه می داره اول اینکه به بابا عادت داره سن و سالش خیلی نبوده که شوهرش دادن مامان می گفت : ” پدر بزرگم همیشه نقل دهنش بود که دختر تا سر از تخم در نیاورده و نفهمیده دور و برش چه خبره

باید شوهرش داد وگرنه زبونش دو متر میشه و دلش هزار راه میره ” با همین فرمون دوتا دختراشو هم به دو تا پسر پولدار داد چون دستشون به دهنشون می رسید و حتما دختراش خوشبخت می کردن! یه داماد بازاری یه داماد رئیس بانک. مامان به کنار، خاله با یه مرد خسیس و سرسخت سال ها زندگی کرد این قدر خسیس که جون به اسرائیل هم نمیده. وقتی یه دختری رو کم سن و سال شوهر میدن به شوهرش عادت میکنه مثل مامان. الان ۳۰ سال داره با بابا زندگی میکنه این سال ها که فهمید یه زنه دیگه تو زندگی بابا هست خیلی پر پر زد. یادمه به بابا بزرگ که گفت، بابابزرگ سریع گف : ” برو ببین

چی برای شوهرت کم گذاشتی. عزیز هم یه حرصی میخورد می گفت: مرد، اون که تنبون بی صاحابش دوتا شده دامادته، نه دخترت! جایی که دامادمونو گوشمالی بدی داری ازش دفاع می کنی؟ ” بابابزرگ که گوشش بدهکار این حرفا نبود، مامان هم آدم رفتن نبود، فقط ما سه تا بچه رو عین گوشت قربونی اینور و اونور پخش می کرد تا مثلاً آسایشش به دست بیاره! یکی نبود بگه زن حسابی؟ بشین با خودت دودوتا چهارتا کن ببین کجای زندگی هستی! بچه هاتو آواره خونه ی فامیل میکنی که سر کوفت و قضاوت و سرزنش بشنوند که تو آسایش داشته باشی؟ بعد هم که ما رو می آورد خونه، یا با بابا دعوا می کرد یا…

دانلود رمان اغواگر اثر نیلوفر قائمی فر – pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان اوهام عاشقی اثر نیلوفر قائمی فر – نگارش قوی

دانلود رمان اوهام عاشقی اثر نیلوفر قائمی فر – نگارش قوی pdf بدون سانسور

دانلود رمان اوهام عاشقی از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ساقی دختری که در شانزده سالگی به اجبار و نیرنگ برادرش، تن به ازدواج می دهد و در دام یک زندگی اشتباه می افتد. پس از گذشت هفت سال، ساقی قصد طلاق دارد و برای امرار معاش خود مجبور به رقصندگی در مجالس می شود، همه چیز خوب پیش می رود تا اینکه یک شب در یک بزم عروسی، داماد…

خلاصه رمان اوهام عاشقی

با یه دستم دلمو گرفته بودم و از باغ خارج شدم و به جاده ی اصلی رسیدم. جاده تاریک بود، کاش درد نداشتم و این جاده میشد بهترین مسیر برای رانندگی. ضبط ماشین خراب بود و همیشه وقتی با سحر و آنیتا توی ماشین می شستیم  خودمون آهنگ می خوندیم. لبخندی زدم و شروع به خوندن کردم: قسمت نبود مال هم باشیم، بگردم دور چشمات عین پروانه، من تنها کسی بودم که ضربه خوردم و هنوز تموم کارام عین حرفامه. یهو دیدم یکی جاده داره تکون میده. از کنارش رد شدم. یهو چشمم بهش افتاد که کت و

شلوار تنش بود. ترمز کردم… نکنه دزد باشه! یا ارازل؟ اوباش که کت و شلوار تنش نمی کنه! برو ساقی! خطرناک نباشه… از آینه نگاه کردم که داشت سمتم می دویید. تاریکی فقط قامتشو نشون می داد. چه قد و قواره ی بلندی داشت! غیر معمول بلند بود! بهم رسید و در ماشینو باز کرد و نفس زنان سوار شد. هاج و واج نگاهش کردم، کت و شلوار دامادی تنش بود! یعنی نه یه لباس رسمی و معمولی، از سر و وضعش مشخص بود که داره از عروسی میاد. به طرفم نگاه کرد و … چشماش… چشماش… شبیه اشک بود،

اشکی افقی که با همه فرق داشت. انگار زبونش توی چشماش بود و با چینی که به ابروهاش داده بود گفت: -چرا نمیری؟ من عجله دارم! با حرف زدنش لبش به اندازه ی یک بلند انگشت داخل می رفت. انقدر مشهود بود که توی تاریکی توجهمو جلب کرده بود. دوزاریم سریع افتاد و گفتم: تو داماد نیستی؟!! داماد باغ… با لحن عصیانگری گفت: -میشه بری؟ یا الان اینقدر اینجا می ایستی که بیان پیدام کنند؟ از آینه نگاه کردم و از ته جاده چندتا چراغ ماشین دیدم. دستی رو خوابوندم و حرکت کردم. گوشیشو در آورد…

دانلود رمان اوهام عاشقی اثر نیلوفر قائمی فر – نگارش قوی pdf بدون سانسور

دانلود رمان چشم ها رایگان

دانلود رمان چشم ها رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان چشم ها از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آلا مدل معروف ، طی تصادفی که با سردار پسر طلا ساز معروف شهر دارد تمام زیبایی خود را از دست می دهد. به جبران تقاص زیبایی اش طبق قانون تقاضای ازدواج با سردار را دارد اما …

خلاصه کتاب چشم ها

روی صندلی ننویی نشسته بودم و آروم آروم تکونش می دادم و به ساعت نگاه کردم.ساعت هفته، دور تا دورم پر از طرح هامِ،پر از پارچه، پر از مانکن هایی که لباسای نیمه کاره تنشونه. به دوربینم نگاه کردم.کنار لپ تاپه، هنوز اوستا نشدم، به خودم نهیب زدم: به همه ثابت می کنم که موفقیت هام تموم نمیشن حتی اگه مثل قبل همین”آلا” نباشم… دست رو صورتم گذاشتم، روبند روی صورتمه… تموم آینه های خونه پوشیده است. وقتی “سردار”خونه نیست، باز هم اون روبند رو صورتمه… همه جا…

به خاطر اون یا دیگران نیست به خاطر خودمه. « یه بار دایی گفت: رفته بودم برای معاینه پروستات، نمیتونستم اجازه بدم که دکتر معاینه ام کنه، خجالت می کشیدم… آخرم پاشدم اومدم. » به دایی گفتم: این دفعه رفتی چشاتو ببند وقتی خودت نبینی حس میکنی دکتر هم نمیبینتت، مغزتو از نظر غریزی گول میزنی. این شده حکایت من، خودم صورتمو نبینم کسی نمیبینه. از شیشه ی در تراسی که روبروش بودم خودمو می دیدم… موهام آشفته و بلند دورم ریخته، پیشونیم هنوز صافه، با همون پوست آینه ای و سفید، ابروهام…

دانلود رمان چشم ها رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان رویاهای طاغی

دانلود رمان رویاهای طاغی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رویاهای طاغی از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

گلاره زنی بدکاره و بدنام با ذهن و عکس العملی متفاوت هست که در خونه ی زنی بنام” حریر اجاره “کار میکنه ،مردی بنام حمیدرضا مصّر و با تهدید ،گلاره رو در ازای مبلغی هنگفت برای یک شب اجاره میکنه،گلاره در طی مسیر میفهمه او پزشک و از یک خانواده سرشناس هست و مردی محترم اما با رازهای ناگفته وپنهان و مشکوک هست، حمید رضا بعد یک شب به گلاره پیشنهادمیده با او به شهر دیگه ای بره و باهم زندگی کنند و از این پس اسمش” دریا” باشه ، اما.. فکر می کنید چرا؟ پشت تموم این داستان، رویاهای طاغی نشسته، رویاهایی سرکش و طغیانگر.

خلاصه رمان رویاهای طاغی

موهامو جمع کردم و شالمو جلو کشیدم و به بیرون اشاره کرد و پیاده شدم، به طرف محضر رفتم، یکی دو بار نظیر این اتفاق افتاده بود، دوست داشتم یه بار جلوی اون سفره بشینم، دوست داشتم با یکی باشم، خیلی… خیلی عذاب آوره که چیزی نداشته باشی جز تنت و اونو بخوای حراج کنی تا شکمت سیر بشه تا سقف بالا سرت باشه، سخت تر اینکه باید پشت به خدا بشینی و هر اتفاقی که برات می افته صداش نکنی، توهین ها و خاری ها همیشه رو قلبت می مونه، کسی فکر نمیکنه اگر من بدکاره شدم چون مردهای هرز هستن، چون مردهایی هستن که برای امر خیر پول خرج نمی کنه ولی

واسه یه وجب زیر شکمشون مثل این یارو هفت میلیون هم خرج می کنند برای یه شب شاید برای یکی دوبار… من دلم زندگی میخواد ، بچه میخواد ، دلم میخواد یکی کنارم باشه که بقیه بهم تهمت نزنن ، از کنار زن های محل رد میشم بهم فحش مادر ندن ، مردا نگن : جوون ، جان ، اینطوری کنم ، اونطوری کنم. منم دلم… همه چیو درست میخواد اما انگار من و امثال من از یه سیاره ی دیگه اومدیم ، نمیشه ، نمی تونیم هیچ وقت شبیه بقیه بشیم ، بعضی وقتا که یه زن و مرد تو ماشین کنار هم می بینم یا گامی بچه ای تو ماشینه ، دلم غنج میره ، ضعف میره ، هزار بار خودمو جای اون زن میذارم.

به آینه سفره عقد نگاه کردم ، خودمو می دیدم، لاغر و قد بلند، موهای مشکی و صورتی که آرایش ملایمی داره، کاش گلاره نبودم ، مثلا مریم بودم، مریم دختر به پدر و مادری که یه گوشه زندگی می کنند، مریم هم مدرسه رفته بعد خواستگار میاد میگیرتش، شوهرشم آدم خوبیه، همین، حتی آرزوهای بزرگ هم در خور خودم نمی بینم مثل اینکه.. مثل… مثل… این یارو دکتر بشم یه به هنرمند بشم یا… یه آدم مشهور بشم، زندگیم تو تهران باشه تو خیابون فلانش که خونه های آنچنانی داره یا ماشین فلان داشته باشم، هه، زهرخندی به خودم زدم و باز تو دلم گفتم: «نه اینا رو حتی نمیخوام اما دوست دارم زندگی کنم…

دانلود رمان رویاهای طاغی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان وسوسه های شورانگیز با لینک مستقیم

دانلود رمان وسوسه های شورانگیز با لینک مستقیم بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان وسوسه های شورانگیز از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

زندگی دختری به نام مایاست که با وجود داشتن پدر مادری بیخیال و بی مسئول، خودساخته و مستقل بار میاد اما پر از عقده و کمبود، در بیست و دوسالگی به اجبار پدر و مادرش مجبور به عقد پسری پولدار با جرایم پوشیده در میاد، دوماه بعد عقد پس از ملاقات با منصور دوست پدرش و وکیلی زبده، تصمیم میگیرند از کسری، همسرش جدا بشه و در این طی عشقی شورانگیز سر تاسر لحظه هایی پر از هیجان و احساس پیش میاد اما این عشق یک جا در فرازو نشیبی غیر قابل پیش بینی قرار میگیره، اتفاقی که نمیشد حتی بهش فکر کرد…

خلاصه رمان وسوسه های شورانگیز

رسیدم به دم خونه ی ماندانا، ریموت پارکینگُ داشتم، ماندانا بعد مامانی و بابا بزرگ و تقسیم ارث و میراث بعد کلی دعوا بین خودش و مامان، این خونه رو خریده بود، یه واحد از یه آپارتمان سه طبقه ای که زیادم نوساز نبود اما جای خوب و بکری بود، تو یه کوچه بن بست که انتهای همون کوچه یه جوب بزرگ پر از آب بود که شنیده بودم آب رودخونه یا چشمه است یه چیز شبیه این، اتفاقاً همیشه هم زلال بود و عاشق اون صدای شرشرش بودم! ماندانا مربی ایروبیک و فیتنس و TRX( تی آر ایکس) بود و از این نظر

که هر دو تربیت بدنی خونده بودیم خیلی به هم شباهت داشتیم. ماندانا فقط چند سال از من بزرگتر بود، بیست و نه سالش بود و سه سال بود که با «مسیح» دوست بودند و قرار بود به زودی ازدواج کنند. ماشینو تا پارک کردم، ماندانا از پله ها اومد پایین، با نگرانی گفت: – چی شده؟ بابات زنگ زد گفت: «مایا اونجاست؟» گفتم: «من شمالم». چشمامو گرد کردم و بغلش کردم و گفتم: الهی من قربون توی خاله بشم دَمت گرم. ماندانا نگام کرد و گفت: فهمیدم گند زدی یه جا. – من؟! خواهرت و شوهرش، تو که

قاطی ما نمیشی نمیدونی چه اتفاقی افتاده. ماندانا: چی شده؟!!! کشتی منو که! -میخوام از کسری جدا بشم، به طرف ماشین اشاره کردم و گفتم: «اومدم قهر برای چند وقت.» ماندانا با تعجب و بلند گفت: چی؟!!! تو دیروز عقد کردی امروز جدا بشی؟! – مگر من خواستم؟ تو که می دونستی من نمیخوام. ماندانا: انقدر خری خب، بهت گفتم روز عقد بپیچون. – نمیشد. ماندانا: الان چطور اومدی اون موقع هم می اومدی، الان چطور می خوای از اون مرتیکه جدا بشی؟ با پولش همه رو میخره، ننه بابای تو رو خریده…

دانلود رمان وسوسه های شورانگیز با لینک مستقیم بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.