دانلود رمان تجانس از زیبا سلیمانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قصه ای از دل تفاوت ها که به تجانسها ختم میشد دختری سرکش و جولانگر خط میزند معادلات مردی از جنس امنتیت را و سرمشق میشود برای شب هایی که چراغ های روشن شهر او را فریاد میزنند و او چه مقهور میشود در این عشقی که اگرچه از سراب تفاوت ها ریشه میگیرد اما به قصه همسان شدنها و تجانسها ختم میشود. آری داستانِ تلاقی دوخط موازی را شنیدهای؟ دو خطی که در تجانس ها سر خم میکنند برای یکی شدنها؟ اینجا رسم و الخط یکی شدن هاست میان تجانس اندیشهها …
خلاصه رمان تجانس
اوا (جوجو) به ضرب و زور ساعت ها بحث کامران را متقاعد کرده بودم که حضورم در کنارشان ضروری است. گفته بودم که پرهام اصلا” در وادی این بحث ها نیست که با او و رضا همراه شود برای رو به رو شدن با کسانی که گرشا را به قتل رسانده بودند او هم گفته بود که اصلا حتی نیازی به رفتن رضا هم نیست و حتی خودش هم به تنهای میتواند این کار را بکند و اگر خواسته تا یکی از ما همراهش شویم برای این است که میخواهد نشانی از رعد را بر جا بگذارد تا برسد به آنچه میخواهد و هدفش در واقع رونمایی از رعد
بود تا گِرا دست کسانی بدهد که خیالشان آسوده بود که کارشان در خفا پیش میرود و کسی روی عملکردشان زوم نشده است، رعدی که ما جان کنده بودیم تا پنهان بماند حالا به مصلحت باید رونمایی میشد. حاصل یک شب تا صبح دوندگی و جر و بحث ما به این رسید که دست آخر توی خیابان ایستادم و توی چشمانش نگاه کردم و گفتم: یا من هم می آم یا دیگه قدم از قدم بر نمیدارم. مفهومه؟ و او با چشمانی درشت به من نگاه کرده جواب داده بود: هی دختر فکر نکن میتونی من رو تهدید کنی و پون بگیری.
پس اول اون انگشت اشاره ات رو بیار پایین بعدش هم یادت باشه مفهومه رو مافوق به زیر دستش میگه من که زیر دست تو نیستم احیانا”؟ دندان به هم سابیده سعی کرده بودم آرامشم را حفظ کنم و شرایط را به قول آرش از بحرانی به حالت عادی تغییر بدهم بلکه از این تغییر موضع بتوانم به نفع خودم استفاده کنم. -تهدید نمیکنم فقط دارم شرایط کاریم رو توضیح میدم قرارمون هم به همکاری بود نه چیز دیگه. پرهام از این کارا نکرده خیالت راحت دو سوته سوتی میده. رضا هم باهوش تر از این حرف هاست …
دانلود رمان مهکام از زیبا سلیمانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مهکام دختری خود_ساخته و مغرور که مدعیه می تونه همه ی مشکلات زندگیشو خودش حل کنه، اما مردی به اسم مهران در بزنگاه حادثه سر راهش سبز می شه تا بهش ثابت کنه یه مرد حمایتگر و متعصب چطور می تونه چترشو سر یه زن یاغی باز کنه…
خلاصه رمان مهکام
در تقابل عشق و عقل، زاده م شود از دل آتش دختری به نام مهکام .این عاقلانه عاشق شدن است که او را ققنوس م کند میان ج ت روزگار .این پیمان ناگسسته ی عشق است که او را ما می کند از بین تمام منیت ها. مهکام؛ تکیه ام را به پشت صندلی دادم و نگاهشان کردم. درست چهار روز مانده بود به تولد چهار سالگی مهکام . تولدی که برایش برنامه ریزی بسیاری کرده بودم… از هزینه هایش که می گذشتم اعتبار مهکام وسط بود…
اعتباری که برا ی به دست آوردنش بگذریم… همچنان که داشتم نگاهشان می کردم و آن دو داشتند مشاجره می کردند رو به سوده کردم و پرسیدم: تو بگو سوده، این آبروریزی نتیجه ی چی می تونه باشه! سوده سرش را پایین انداخت و تا آمد لب از لب باز کند عسل پیش دستی کرد و یک قدم نزدیک تر شد و گفت: مهکام جون، دارید اشتباه می کنید مشتری داشت از کوپ موهاش ایراد می گرفت .منم فقط نگاش می کردم نه تاییدش کردم نه رد…
دانلود رمان فورهند از زیبا سلیمانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نیلا دختر شرو شیطونی که دل در گرو پسر همکار پدرش میده و ماکان مجبور به همسفر شدن با نیلا میشه و توی این سفر اتفاقات جذابی برای این دوتا می افته که نتیجهاش میشه عشقی که حالا نیلا و ماکان رو توی خودش حل کرده… اما امان از کلیشههای برعکسی که یقهی هر دوشون رو میگیره و اونها رو از هم جدا میکنه.
خلاصه رمان فورهند
محنا فقط خواهرم نبود یک طورهای جانم شده بود. یک طورهای شده بود نفسم. این لایو حاشیه ساز اگر شهر را بهم می ریخت برایم هیچ کس به اندازه ی محنا مهم نبود. محنای که می دانستم تاوان سختی بابتش خواهد داد. متکا را بیشتر روی صورتم فشار دادم و با صدا هق زدم. ای کاش فردایش محنا مرا نمی دید. چشمانم که گرم شد من بودم و او روی پل معروف نیویورک در حال قدم زدن بودیم. پل بروکلین پلی که منهتن را به بروکلین وصل می کرد. بطری کوچکم را سر کشیدم و او دست در جیب آرام آرام همراهی ام می کرد. -زخم معده می گیری! تای ابروی بالا انداختم. بطری را بالاتر گرفتم
و به آن اشاره کردم: -دیس ایز شرابا” طهورا… همین رو بهش می گید دیگه.. نه….؟ چپ چپ نگاه کرد اما اخم نکرد. ماکان اخم بلد نبود… خدا من را از روی زمین محو کند که اخم کردن به ماکان یاد دادم: اونطوری نگاه نکن صبح تا شب و شب تا صبح، آسه میری آسه میایی که گربه شاخت نزنه بعد بری یه دنیای که اصلا” معلوم نیست هست یا نه، از اینا بخوری دیگه… اینطور نیست پسر آمریکایی؟ سرش را به سمت دیگری برگرداند. دوچرخه سواری از کنارمان با سرعت رد شد و کمی دسته اش به من اثابت کرد. ماکان نگران برگشت: -چیزیت نشده که؟ همانطور که آرنج دستم را ماساژ می دادم
غر غر کنان گفتم: -یابو رفت انگار نه انگار زد دهن آرنجم رو صاف کرد. حالا اگه ایران بود می گفتن جهان سوی خاک تو سر… خندید و به بطری افتاده ام روی زمین اشاره کرد: -کوفت. خنده داره؟ -ببینم دستت رو! خودم را عقب کشیدم: -دست بهم بزنی باید منو بگیری! دستی به صورتش کشید. خنده اش را به زور مهار کرده بود. -لوس نشو ببینم دستت رو… -هییییییییی بهم دست زدی پسر حاجی دستی، پای، مهر کن جون عزیزت. به کمم راضی ام یه تار سیبل هم باشه خوبه فقط عقدم کن. عقدم کن دیگه لعنتی… با صدا خندید: خدایا صبر! -نگفتی خوش تیپ، خوش فیس، جیگر، می خوای بری…
دانلود رمان رقص تاس از زیبا سلیمانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی رزانا دیار که برای پاس کردن چک ها و پرداخت بدهی زیادی که دارد، مجبور به قبول انجام پروژه ای می شود که تا قبل از این ، از انجامش سر باز میزده است، رامو اواکیان صاحب پروژه ایست که از رزانا دعوت به همکاری کرده و رزانا زمانی برای مذاکره پنج شرط تعیین می کند که یکی از آنها پرداخت ۹۰ درصد حقوقش در ابتدای کار میباشد و واکنش رامو به این شرط و …
رمان رقص تاس
زندگی رزانا دیار که برای پاس کردن چک ها و پرداخت بدهی زیادی که دارد، مجبور به قبول انجام پروژه ای می شود که تا قبل از این ، از انجامش سر باز میزده است، رامو اواکیان صاحب پروژه ایست که از رزانا دعوت به همکاری کرده و رزانا زمانی برای مذاکره پنج شرط تعیین میک ند که یکی از آنها پرداخت ۹۰ درصد حقوقش در ابتدای کار میباشد و واکنش رامو به این شرط و …
خلاصه رمان رقص تاس
زندگی رزانا دیار که برای پاس کردن چک ها و پرداخت بدهی زیادی که دارد، مجبور به قبول انجام پروژه ای می شود که تا قبل از این ، از انجامش سر باز میزده است، رامو اواکیان صاحب پروژه ایست که از رزانا دعوت به همکاری کرده و رزانا زمانی برای مذاکره پنج شرط تعیین میک ند که یکی از آنها پرداخت ۹۰ درصد حقوقش در ابتدای کار میباشد و واکنش رامو به این شرط و …
خلاصه رمان رقص تاس
– چک اَوت لطفا “!!! – بله !!! چیزی نگفته بودم که برای او قابل فهم نباشد: – برای چک اوَت اومدم سوئیت ۱۰۵ !! – اون که متوجه شدم منتها به این سرعت از هتل ما خوشتون نیومد ؟! حوصله هر که را داشتم حوصله او را نداشتم – لطفا کارتون رو انجام بدید! چشمانش قد پیاله گرد شد : – مشکلی پیش اومده؟ خدای من او دیگر از کجا پیدایش شد همین را کم داشتم سرو کله زدن با مدیر داخلی هتل.
دندان قروچه ای کردم و گفتم : – نه عزیزم فقط می خوام از اینجا برم همین ، مدارکم رو میخوام! چرا شمرده شمرده حرف می زدم ، یعنی نمی فهمیدند که من آن طور حرف می زدم : – سوئیت شما برای ۵ روز زورو … اجازه ندادم حرفش تمام شو : -بله می دونم ، تمام هزینه رو از کارتم کم کنید فقط سریع لطفا چشمان او هم قد پیاله شد نچی کرد و به سمت فرد بعدی رفت کلافه شدم چشمانم را بستم تاکمی تمدد اعصاب بگیرم و خودم را کنترل کنم…
دانلود رمان بوی جنگل های افرا از زیبا سلیمانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قصه سه دوست و سه خانواده است که گذشته مشترکی با هم دارن و فرزندانشون دوستی عمیقی با همدارن که در خِلال این دوستی، سیاوش و ارسلان از افرا خواستگاری میکنن.. سیاوش و افرا عاشق و معشوقن و ارسلان حاضر به درک این مسئله نیست چون خودش هم عاشق افرا شده… جواب افرا شیرازه زندگی هر سه خانواده رو از هم میپاشه و حوادثی رخ میده که رازهای گذشته رو میشه و…
خلاصه رمان بوی جنگل های افرا
“افرا” مقابل آینه ایستادم و رژ لب کالباسی رنگم را چند دور روی لبم کشیدم .مامان از پشت نزدیکم شد و همانطور که شالم را از روی تخت بر میداشت گفت: -واسه ارمى چند بسته آجیل و خشکبار گذاشتم رفتنی اونم با خودت ببر. در رژ لب را چفت کردم و صدای تق بسته شدنش آمد و من از توی آینه ی خیره به مامان شدم و پرسیدم: -مامان شده دو دل باشی اما بدونی تهش چطوری یه دل میشی بعد دل بزنی چطوری این یه دله شدن رو به یکی که برات خیلی عزیزه توضیح بدی که دل چرکین نشه از این یه دل شدنت؟! چشمان زمرد نشانش گرد شد و با تعجب پرسید: -خودت فهمیدی چی گفتی مامان؟
خندیدم و رژ لب را پرت کردم ته کیفم، به سمتش چرخیدم و لبم را روی گونه اش گذاشتم. محکم بوسیدمش و جای لبم روی گونه اش به تکاپو افتاد و خندان به او گفتم: -الهی قربون اون تعجبت بشم .چی میشه جای گیر دادن همیشه در حالت تعجب بمونی؟ دستش را روی موهایم کشید و گفت: -خودت رو لوس نکن هنوز دلخورم که تا عصر جوابم رو ندادی! -سرم شلوغ بود جان افرا… پشت دستش را جلوی چشمم گرفت و دستش را به طرفین تکان داد و گفت: -فلفل بریزم دهنت یا بزنم تو دهنت که چپ و راست جون بچه ام رو قسم میخوری؟ قد یه پیامک دادن هم سرت شلوغ بود؟
دروغ چرا سرم آنقدرها هم شلوغ نبود بلکه چیزی که مهم بود این بود من دوست نداشتم مامان مدام چکم کند.شالم را از دست مامان گرفتم و همانطور که روی سرم می انداختم جوابش را دادم: خب چیکار کنم؟ بدم میاد یه سره مثل بچه دبستانی ها چکم میکنی! به خدا حرصی میشم از دستت مامان. سری به تأسف تکان داد: -مادر نیستی نمیدونی هزار سال هم که بگذره بچه ات برات همونیه که روز اول دادن دستت! یک کف دست بچه که دهنش مثل ماهی تکون میخوره دنبال وصل شدن به تو میگرده! چه می دانستم یک روز با گوشت و پوست و استخوانم، اصلا با ذره ذره ی وجودم حرفش را درک می کنم؟