دانلود رمان سلطنت خون از زهرا – بدون سانسور

دانلود رمان سلطنت خون از زهرا – بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سلطنت خون با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

وسوسه جنون سلطنت، دستان یک پادشاه اغشته به خون است… شرارت یک عفریت، قلب یک شهر را سیاه کرد.
غارت کردم، انسانیت را و جهنم را در زمین برپا کردم ابلیسی خونخوار از خود ساختم در تختِ خون پادشاهی کردم. رانده شدم از درگاه خدا و جهانی را به تباهی کشیدم شیطانِ مجسم امروز،حُکم دیروزِ چشمانِ توست. من جهان را برایت دوزخ می کنم …

خلاصه رمان سلطنت خون

دست روی کمرش قرار داد و خودش را به چپ و  راست کشید؛ حالا که فهمیدی می تونی بری. حتئ اگر قصد داشتم بروم حال با این حرکت، با این عضله هایی که برجسته می شد و رگ هایی که قصد داشت از پوست دستش بیرون بزند، امکان نداشت بروم. باید می رفتم اما نرفتم، چون هانای یاغی کاملا افسارم را گرفته بود و قبل از اینکه بفهمم چه می کنم با لحن چالش برانگیزی گفتم: ورزشکار حرفه ای به نظر میای. من توی خیلی چیزا حرفه ایم.

خب، بازی را شروع کردی جناب… لبخند زنان نزدیکش شدم و با لحن منظور داری گفتم: استقامت ورزشکار بودنت رو ثابت کن! و عقلم را خاموش کردم و قبل از اینکه پشیمان شوم، مقابل دو دستی که کفش روی زمین بود، نشستم …دستانش نمی لرزید، ثابت مانده بود اما صدایش وقتی گفت “داری چه کوفتی انجام میدی؟” از خشم و حرص می لرزید. نفس هایم کش آمده بود و دست خودم نبود. به زحمت گفتم: مقاومت سنجی. می خوام ببینم می تونی دو دقیقه مقاومت کنی و …

در من چه شده بود را نمی دانستم اما لبخندی زدم و هم شنای درست رو ازت یاد بگیرم. به چشمانم خیره شد، عمیق و خشمگین و من تمام تنم بی اختیار حرارتش بالا رفت. زمزمه کرد: که اینطور…و بعد بی هوا حرکت شنایش را شروع کرد. او رفت و مرا با تمام احساسات آشفته و جدیدم تنها گذاشت. نفس عمیقی کشیدم و چشمانم را بستم. من نمیدانم چه بلایی سرم آمده بود اما مطمئن بودم او از من، از ما فرار می کند.

 

دانلود رمان سلطنت خون از زهرا – بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رقص روی آتش اثر زهرا – به صورت رایگان

دانلود رمان رقص روی آتش اثر زهرا – به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رقص روی آتش از زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

لیلی اریایی دختر افسارگسیخته و سرکشی که شونزده ساله زمونه بدترین بازی ها رو براش رقم زده تبدیل به یاغی غیر قابل کنترل شده… درست شبی که با دوست صمیمیش تو یکی از مهمونی‌ های شبانه ست اتفاقی میفته که زندگی لیلی رو برای همیشه عوض می کنه… چشم کهربایی قصه، با عطر مریمش، ایمان و صبر یک مرد رو به چالشی از جنس عشق دعوت می کنه…

خلاصه رمان رقص روی آتش

امیرعباس؛ لیوان چای رو روی میز گذاشتم و پرونده رو امضا زدم. جرعه ای از چای نوشیدم..خسته بودم..از دیشب ستاد بودم و خودم رو با چای و کیک اشباع کرده بودم. نه حوصله غذا خوردن داشتم و نه اشتهایی برای خوردن… چشمام برای خواب التماس می کرد… باید چند ساعتی هم منتظر می موندم و بعد عازم خونه می شدم. از لیلی بی خبر بودم… بعد از روزی که امیرحسین رفت، اونقدر درگیر ستاد و کار بودم که نتونستم ببینمش… دیشب قبل از اینکه به ستاد بیام زنگ زده بود.

چند لحظه ای تلفنی صحبت کرده بودیم. دیگه هیچ خبری نداشتم. به صداش و انرژی اش نیاز داشتم… خواستم شماره اش رو بگیرم که اسمش روی صفحه نقش بست. تله پاتی داشتم نه؟ ایکون تماس رو وصل کردم و گفتم: -سلام عزیزم . -سلام جناب همسر..خوبی؟ جناب همسر گفتنش خیلی دلچسب بود… گفته بودم به انرژی اش نیاز دارم. -خوبم… تو خوبی؟ خندید: -عاالیم… کجایی عشقم؟ گردنم رو ماساژ دادم و گفتم: -هنوز ستادم… تو کجایی؟ سوالم رو با سوال جواب داد:

-امیرعباس نهار خوردی؟ انقباض معده ام یاداوری کرد که هیچ چیز نخوردم. -می خورم… وقت هست. چند لحظه سکوت کرد و گفت: -پس نخوردی… حتما بخوری ها باشه؟ خیله خب من باید برم امیر… کاری نداری؟ تماسش کمی مشکوک نبود؟ -نه مراقب خودت باش. -باشه… تو بیشتر… بوسیدمت اونم زیااااد. لبخندم رو حفظ کردم: -به خدا سپردمت . تماس رو قطع کردم و روی صندلی ام نشستم… فقط صداش برای بهتر شدن حالم کافی بود… اخ چه قدر نیاز داشتم عطرش رو از گردنش بو بکشم…

دانلود رمان رقص روی آتش اثر زهرا – به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خلافکار متجاوز اثر زهرا – نگارش قوی

دانلود رمان خلافکار متجاوز اثر زهرا – نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خلافکار متجاوز از زهرا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

با بغض نالیدم: _من دیگه دوستت ندارم فهمیدنش چرا انقدر سخته برات؟ سه سال به پات موندم که یکم تغییر کنی اما هیچ تغییری نکردی… وضعتو ببین!.. پشت هم بهم دروغ میگی، تو یه قاتلی! زیرلب غرید: _نکنه بخاطر اون دکتر عوضی داری منو میپیچونی؟ همون سگ صفتی که پنج بار اومد خواستگاریت جواب رد شنید ولی ولت نمیکنه! نکنه با اون میپری؟ بخاطر اون داری منو رد میکنی؟ با گریه گفتم _آرمان به خودت بیا.. داری چیکار میکنی؟! بس کن داری می ترسونیم!

خلاصه رمان خلافکار متجاوز

صدای چرخش کلید رو حس کردم. بغض کرده دستی به صورتم کشیدم و یواش یواش به سمت در رفتم. دستگیره رو پایین بالا کردم اما قفل بود. هراسون به سمت پنجره رفتم. از پنجره بزرگ اتاق به بیرون نگاه کردم. این عمارت رو مثل کف دستم میشناختم. فاصله ی خیلی کمی با زمین داشت. به راحتی میتونستم از پنجره برم.. از تو کمد یه هودی سفیدرنگ بیرون کشیدم. لباس خوابم رو با هودی عوض کردم، کلاه هودی رو روی سرم گذاشتم و شلواری از تو کشو برداشتم. شلوارو هم پام کردم و پنجره رو باز کردم به سختی از پنجره پایین پریدم. چهار تا نگهبان جلوی در عمارت ایستاده بودند.

سعی کردم عادی رفتار کنم، مثل همیشه.. به سمت در رفتم هر چهارتاشون با دیدنم سلام دادن. لبخند مصنوعی زدم و خواستم از در خارج بشم که سلیمان، اونی که از همه هیکلی تر بود جلوم ایستاد و گفت _خانم متاسفیم، آقا گفتن اجازه ندارید عمارت رو ترک کنید. اخمی کردم و گفتم: _از سر راهم بکش کنار. سرش رو پایین انداخت و گفت: _بهتره برگردید به داخل عمارت. عصبی پوزخندی زدم و با جدیت گفتم: _شوخیت گرفته؟ تو روی من وایمیسی؟ بزار ببینم جلوی آرمانم انقدر زبون داری! آرمان خودش بهم اجازه داده که میتونم عمارترو ترک کنم. بزار ببینیم وقتی بشنوه نزاشتی برم و منو

معطل کردی چیکار قراره بکنی. دستم رو جلوش دراز کردم و گفتم: _گوشیتو بده می خوام بهش زنگ بزنم حوصله ندارم برگردم عمارت. وقتی جدیتم رو دید با تردید به نگهبان کناریش نگاه کرد مثل سگ از آرمان میترسیدن. سلیمان با تعلل از جلوی راهم کنار رفت و گفت: _معذرت میخوام خانم. بدون اینکه حرفی بزنم از عمارت خارج شدم. کمی که از عمارت دور شدم شروع کردم به دوییدن. نه کیف پولم همراهم بود نه گوشیم. هوا هم خیلی سرد بود و بارون شروع به باریدن کرده بود.. این طرفا تاکسی پیدا نمیشد. عمارت یه جای خیلی پرتی بود.. لعنتی.. چیکار میخواستم بکنم.. همینطوری به راهم ادامه دادم…

دانلود رمان خلافکار متجاوز اثر زهرا – نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا – بدون سانسور

دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا – بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ماوا حسینی پناه، روانشناس قَدَر و نازداری است که زنانگی و جذابیت با تار و پود او سرشته شده دخترکی دلبر که نازِ صدایش، تن ظریفش ارامش بخش یک مرد است. یک توطئه و یک دزدی… او حالا در اسارت قدرتی شوم است. گروهکی مخوف، تاریک و غارتگر گروهکی که اشک و خون یک دختر را تقدیم مردهای قدرتمندی می‌کند. مردهای قدرتمندی که جسم و روح یک دختر را دریده و خشم بی نهایتشان را با وجود نازدار دخترها ارام می کنند …

خلاصه رمان خرمن ماه

“ماوا” دستمال گردن را به سمت چپ کشیدم و پشت گردنم گره زدم کمی عقب رفتم و با دقت به تصویر خودم در آینه نگاه کردم بد نبود تا حدودی توانسته بود اثر کبودی ها را پوشش دهد. آب دهانم را به زحمت بلعیدم. بلعیدن کمی برایم سخت شده بود اما از سوزش و درد وحشتناک شب گذشته خبری نبود. با اطمینان نگاه از آینه گرفته و سمت تخت حرکت کردم که بی سر و صدا در باز شد و بالاخره آمد. خب خداروشکر حداقل برای خواب آمده بود. -سلام. حتى سر بلند نکرد کتش را روی میز پرت کرد و سمت تخت حرکت کرد رنگ پریده و

عضلاتش منقبض بود. با گام های بلندی سمت تخت رفت و روی لبه نشست. حالتِ چهره اش درد کشیدن را فریاد می زد. عرق های سردی روی پیشانی و شقیقه اش خودنمایی می کرد هر لحظه حدسم بیشتر به یقین تبدیل میشد. نگران گامی به سمتش برداشته و همانطور که دست سمت پیشانی اش دراز می کردم گفتم: سرت درد می… توقع اش را داشتم، اما خب باز امیدوار بودم که به این شدت دستم را پس نزند به نشانه تسلیم دستانم را بالا بردم و با آرامش گفتم: کاری ندارم فقط می‌خواستم ببینم تبم داری. _به تو مربوط نیست. خش صدایش بیشتر

هم شده بود حالا واقعا صدایش با زوزه گرگ هیچ فرقی نداشت بود. چه بلایی سر صدا یا تارهای صوتی اش آمده بود؟ قصد اطاعت نداشت من هم قصد عقب نشینی نداشتم. کنارش روی تخت نشستم و بدون اینکه غوغای درونم را آشکار کنم گفتم:مربوطه و برام مهم نیست چقدر بخوای پسم بزنی اما وقتی کاری ازم برمیاد نمیتونم بی تفاوت باشم. برای همین … به نرمی دست روی شانه اش قرار دادم که بی حوصله مچ دستانم را گرفت و با غیض به سمتم چرخید و غرید: سرت به تنت زیادی میکنه؟ باید گردنتو بشکنم تا یاد بگیری تو هرچیزی دخالت نکنی؟

دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا – بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نیلوفر آبی اثر زهرا – pdf

دانلود رمان نیلوفر آبی اثر زهرا – pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نیلوفر آبی از زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

از آغوش یه هیولا به آغوش یه قاتل افتادم… قاتلی که فقط با خشونت آشناست وقتی آلوده به دست های یک قاتل بشی، فقط می خوای تو دستای اون و توسط اون لمس بشی، قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه، زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به نفس نفس می ندازه…

خلاصه رمان نیلوفر آبی

صدای شلیک گلوله و جسمی که مقابل زانوم، به زمین افتاد. تموم شد. به چشمای نیمه بازش که زندگی رو وداع می کرد، نگاهی انداختم و گفتم: -قانون بازی رو نباید دور می زدی.. اخطار رو گرفته بودی، هوم؟ خرخر کرد… سری تکون دادم و منتظر شدم تا نفس اخرش رو بکشه و با چشمای خودم شاهد مرگش باشم. کار باید بهترین شکل انجام می شد. این یه قانون بود. وقتی فرشته مرگ، جسمش رو به اغوشش کشید، ماموریتم تموم شد. دستم رو روی گردنش قرار دادم و بعد از اینکه چیزی حس نکردم, لبخندی زدم و از جنازه خونینش دور شدم.

اشاره ای به دو مرد همراهم کردم تا جنازه اش رو به جایی که مشخص کرده بودیم ببرن. سمت ماشین رفتم و دستکشم رو از دستم بیرون کشیدم. به جنازه ای که روی زمین کشیده میشد، نگاه دوختم و شماره اش رو گرفتم. -بله؟ نفسی کشیدم و به خاکی که روی جنازه ریخته می شد خیره شدم. -عروسی تموم شد به رییس بگو خیالت راحت، عروس به دامادش رسید. لحظه ای سکوت و بعد: خسته نباشی… بهش خبر میدم و قطع کردم. چشمام می سوخت نیاز به خواب داشتم…سرم رو به پشتی تکیه دادم و چشمام رو بستم … “آرامش” کاردکس رو امضا

کردم و رو به دختر بچه شش ساله ای که با دقت به من نگاه می کرد لبخندی زدم و گفتم: خب مهدیه خانوم اگه امروزم قبول کنی و مهمون  ما باشی فردا صبح زود زود مرخص میشی… باشه عزیزم؟ مادرش لبخند محبت آمیزی زد و مهدیه با شک گفت: تو ام اینجا می مونی خاله؟ دستی به سرش کشیدم و گفتم: اره عزیزم. من شب میام پیشت خوبه؟ سرش رو تکون داد. خدافظی گرمی با مادرش کردم و به سمت استیشن رفتم. خسته نباشیدی به بچه ها گفتم و برای تعویض لباس، سمت رختکن حرکت کردم. تقه ای به در زدم و به آرومی در رو باز کردم …

دانلود رمان نیلوفر آبی اثر زهرا – pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شرط دلبری اثر زهرا –

دانلود رمان شرط دلبری اثر زهرا – بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شرط دلبری از زهرا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من رایانم… پسری که توی پوکر و شرطبندی حرف نداره، کسی که خیلی از دخترا به خاطر ثروتش و جذابیتش حاضرن براش هرکاری بکنن… اما دل من فقط پیش یه نفر گیره، یه نفر که یه شب تو یکی از شرطبندیام دیدمش و دیگه نتونستم ازش بگذرم؛ ماهزاد، دختر باهوش و لوندی که رقیبمه و هیچ جوره باهام کنار نمیاد و دم به تله نمیده  اما من باهاش شرطبندی می کنم و بدستش میارم و اون بالاخره مال من میشه…

خلاصه رمان شرط دلبری

سیگار رو گوشه لبم جا به جا کردم و پای راستم رو روی پای چپم انداختم. نگاه هیز و حریص شاپور روی پاهای خوش تراشم لغزید. بی توجه بهش پاسور گیشنیز رو روی میز انداختم. احتشام با دیدن پاسور نیشخندی زد و پاسور حکم ها رو از روی میز کنار زد. جرعه ای از شراب توی گیلاس نوشیدم و رو بهش گفتم _این دور هم مال ما شد! اخمی میان ابروهای شاپور نشست و به یارش نیوشا نگاه کرد. اشاره ای به من و احتشام کرد و گفت _چی شد؟

نیوشا پوزخندی زد و موهای دکلره شده اش رو روی شانه های برهنه اش ریخت. _وقتی حواست به دید زدن بعضیا پرت بود نمی فهمیدی چی داری روی میز میندازی. از پشت میز بلند شد و کف هردو دستش رو محکم روی میز کوبید. با صدای بلند و عصبی ای غرید _من دیگه از دست تو و احمق بازی هات خسته شدم! بعد از گفتن این حرف به سرعت از ما دور شد و سالن رو ترک کرد. شاپور پیپ رو از گوشه لبش برداشت و عصبی و مستأصل به باختی که مسببش شده بود فکر کرد.

با چشم و ابرو به احتشام اشاره کردم که پلک هاش رو به معنای چشم روی هم گذاشت و با کمی مکث رو به شاپور گفت _طبق قراری که گذاشتیم اگر ما باختیم قرار بود ویلای ساحل قشم رو به نام تو و نیوشا می زدیم. و اگر شما باختید… نیم نگاهی به من انداخت و رو به شاپور ادامه داد _باید باغ ویلای کیش رو به نام من و ماهزاد بزنی. شاپور با عصبانیت دستش رو مشت کرد و نفسش رو پر فشار بیرون فرستاد .وقتی دلیل قانع کننده ای برای سر باز زدن پیدا نکرد گفت _اما تو هیچی بلد نبودی…

دانلود رمان شرط دلبری اثر زهرا – بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.