دانلود رمان قرص آرامبخش (جلد دوم) از دریا دلنواز با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر و همکاری اجباری ای که بینشون شکل میگیره، نمیتونه رازش رو مخفی نگه داره… پای نامی به کارگاه مجسمه سازی دوران باز میشه اما همکاری و دوستیش با مهری رو از اون مخفی نگه میداره تا اینکه….
خلاصه رمان قرص آرامبخش
با رفتن مهمون ها، ریحانه کمک مادرم کرد… اون همه ظرف و نمیشد توی ماشین ظرفشویی ۴ نفره جا داد، تحمل نشستن روی مبل و نداشتم… _خانوما شما تا نصفه شب مشغول شستن این ظرفایید… من دیگه نمیتونم بشینم تازه سرشبه که. ریحانه هنوزم زن زندگی نبود تو و مامانم تا هروقت دوست دارید بیدار بمونید… من دیگه نمیتونم دستی توی هوا تکون دادم و در حالی که به سمت اتاق میرفتم لباسمو درآوردم. رکابی سفیدم و از روی بلند بالکن برداشتم، مجسمه ی دوران اونقدری چشم نواز بود که چند
دقیقه دوباره دستش بگیرم و نگاهش کنم. ریحانه بدون تق و توقی اومد توی اتاق… نامی واست به کرم آوردم… داروخونه گفته بمالی روی همون قسمت. دیگه داشت حالم داشت از انواع مالیدنی ها و خوردنی ها بهم میخورد. _ریحانه بیخیال فردا باهم میریم اون مرکز پزشکانی که آدرسشو گرفتم. یه روزه برمیدارن… من وقت درمان گیاهی و ندارم. بی خیال نمیشد. حالا یه امشب و مصرف کن دردت کم میشه. کرم دور چشمم و باز کردم و زیر پلکم زدم به جان نامی تا دیروز از جلوم بدم می اومد ، چرخ روزگار کاری
کرد که دیگه حالم از پشت و روم بهم میخوره. غش کرد از خنده و در اتاق و بست… احساس ناامنی کردم و من مریضما دستشو جلوی دهنش گرفت تا صدای خنده هاش بیرون تره. جنسش خراب بود و شیطنت از چشم هایش میبارید ولی نمیدونم چرا تو همه چی من باید زور میزدم! جون ریحون اینو بزن… کرم و گرفتم و رفتم توی حموم… تحمل با شلوار خوابیدن و نداشتم و ریحانه ام باید با حجم مردونگی که بیشتر توی موهای پام ذخیره شده بود عادت می کرد. کرم و زدم و دست هامو شستم از حموم که بیرون اومدم…
دانلود رمان سیاه سرفه (جلد اول) از دریا دلنواز با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر و همکاری اجباری ای که بینشون شکل میگیره، نمیتونه رازش رو مخفی نگه داره… پای نامی به کارگاه مجسمه سازی دوران باز میشه اما همکاری و دوستیش با مهری رو از اون مخفی نگه میداره تا اینکه…
خلاصه رمان سیاه سرفه
کار توی کارخونه اونقدر زیاد شده بود که به یه چشم بهم زدن، آخر هفته رسید… مانتوی کارخونه و روپوشم رو توی ماشین لباسشویی انداختم و تکیه دادم به کابینت، امروز از صبح کارم زیاد بود، حتی نرسیدم به درخواست جلسه ای که بزرگمهر داده بود رسیدگی کنم، فقط چند دقیقه توی راهرو باهم حرف زدیم و گفت تا هفته ی بعد موادی که سفارش داده میرسه و میتونیم سه شنبه کارو شروع کنیم. من با کار آزمایشگاهی اصلا جور نبودم، سال های دانشگاه هم همیشه با کسایی کار برمیداشتم که خودشون آزمایش
هارو انجام میدادن و من بیشتر نگاه می کردم. نمیدونم این ملکه ی عذاب از کجا رسید، ولی خیلی بدموقع بود… گوشی موبایلم و از شارژ بیرون کشیدم و پیام هامو چک کردم. خبری از دوران نبود… فقط توی همون گروه تلگرامی که داشتیم، نوشته بود پنجشنبه ساعت ۷ منتظرتون هستم. زرین خیلی اصرار کرد که همراهش برم، حتی گفت بیام خونه و هر وقت حاضر شدم باهاش تماس بگیرم تا دنبالم بیاد، ولی به هوای بار قبل که دعوتم نکرد و نرفتم… احتمال میدادم که دوران خودش باهام تماس بگیره و شخصا دعوتم کنه.
بدجور دلم لک زده بود برای دورهم بودن… بخصوص این هفته که توی محیط کار آرامشی نداشتم، لبخند تلخی روی لبم جا خوش کرد. دوست نداشتم آخر هفته هام غمگین باشه، زرین و به اصرار راضی کردم که بره مهمونی و به خاطر من نمونه خونه، البته دوران و زرین هم میونه ی خوبی با هم نداشتند. سشوارم و به برق زدم و موهامو خشک کردم. میتونستم خودم و دعوت کنم به چای یا قهوه، از همه مهم تر کیک آلبالویی… گاهی وقت ها خوب میشد آدم با خودش خلوت کنه، هرچقدر هم توی اون خلوت شماتت کنه…