دانلود رمان گرگ و میش (جلد اول) از استفانی مه یر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ﺍﯾﺰﺑﻼ ﺳﻮﺍﻥ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﺠﺪّﺩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﺪﺭﺵ می ﺮﻭﺩ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ. ﺑﻼ ﺍﺯ ﻓﻨﯿﮑﺲ ﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺍﺳﺖ. اﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻼ ﺑﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺁﺷﻨﺎ می ﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﺑﻼ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ می ﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﯿﻨﻬﺎﯾﺖ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﻣﯿ ﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﯾﮏ اﻧﺴﺎﻥ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﻼ ﮔﻮﺵ نمی ﮑﻨﺪ.
خلاصه رمان گرگ و میش
اولین نگاه؛ مادرم با ماشینی که پنجره هایش را پایین کشیده بود مرا به فرودگاه رساند.دمای هوای فنیکس،هفتاد و پنج درجه با آسمان آبی و خالی از ابر بود. پیراهن سفید رنگ مورد علاقه ام را که آستین حلقه ای بود به نشانه خداحافظی به تن کرده بودم و فقط یک کاپشن خزدار در دست داشتم در شبه جزیره المپیک که در شمال غربیه ایالت واشینگتن واقع شده است، شهر کوچکی به نام فرکس زیر پوشش نسبتا دائمی ابرها قرار دارد.
در این شهر دور افتاده بیش از هر جای دیگری در ایالات متحده آمریکا باران می بارد. زمانی که چند ماه بیشتر نداشتم مادرم به خاطر محیط خفه ای که بر روی شهر سایه انداخته بود با من از آنجا فرار کرد،از همان شهری که هر سال تا قبل از رسیدن به چهارده سالگی مجبور بودم یک ماه از تابستانم را در آن بگذرانم.این همان سالی بود که من پاهایم را در یک کفش کردم و در عوض، هر سه تابستان گذشته را با پدرم چارلی دو هفته ای تعطیلات را در کالیفرنیا گذرانده بودم…
دانلود رمان ماه نو (جلد دوم) از استفانی مه یر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ﺗﻮﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺑﻼ ﺟﺴﭙﺮ ﺑﻪ ﺑﻼ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻄﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻼ ﺭﻭ ﺗﺮﮎ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﻼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﺭ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺶ ﺑﻪ ﺟﯿﮑﻮﺏ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻩ ﻭ …
خلاصه رمان ماه نو
مهمانی: نود و نه ممیز نه درصد مطمئن بودم که خواب می بینم. دلایلی که تا آن حد اطمینان داشتم این بود که اولا در زیر پرتو درخشان نور آفتاب ایستاده بودم آن هم از نوع آفتاب واضح و خیره کننده ای که هرگز در زادگاه پر باران من شهر فورکس در غرب واشنگتن نمی درخشید و دوم اینکه در حال نگاه کردن به مادربزرگم ماری بودم. شش سال از مرگ مادر بزرگ میگذشت و این خود دلیل محکمی برای تایید خواب دیدن من بود! مادر بزرگ زیاد عوض نشده بود صورت او همان شکلی بود که به یاد داشتم.
پوست او نرم و پژمرده بود و از صدها چین و چروک ریز تشکیل میشد که با ملایمت به استخوان های زیرشان چسبیده بودند. شبیه به زرد آلوی خشکیده بود با این تفاوت که توده ای از موهای سفید پر پشت همچون ابری اطراف سرش را پوشانده بودند. دهان او همزمان با دهان من لبخند نصفه نیمه ی بهت زده ای را به نمایش گذاشته بود گویی او هم انتظار دیدم من را نداشت. خواستم سوالی از او بپرسم در واقع پرسش های زیادی داشتم! او اینجا در رویای من چه میکرد؟ پس از مرگش چه بر سر او آمده بود…