دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه…
خلاصه رمان لالایی برای خواب های پریشان
دریا: پشت چشم هایم از زور گریه درد می کرد. آنقدر تحقیر شده بودم که دلم می خواست بمیرم و یک جمله ی دیگر نشنوم. با اینکه تقریبا تنها فرد هوشیار بین این جماعت من بودم، ولی همه مان را با هم سوار ون کرده و به کلانتری آورده بودند. چند نفری مثل من گریه می کردند، چند نفر از دخترها آنقدر بی تفاوت رفتار می کردند انگار آمدنشان به کلانتری و شنیدن این حرف ها برایشان اتفاقی روزمره است. هرچه التماس کرده بودم که بگذارند بروم، قبول نکرده بودند. شمارهی اعضای خانواده ام را خواسته بودند. مجبور شده بودم شماره ی حاجی را بدهم
الان از همه می ترسیدم. از بهرام بیشتر از همه از بهادر از بهداد، حتی از مامان هم میترسیدم عاشقش بودم اما با او هم به اندازه ی حاجی راحت نبودم طوری غرق رسیدگی به احوالات حاجی بود که یادش رفته بود دختری هم دارد. کاش الان هم یادش برود و تنبیه من را به خود حاج بابا بسپارد. اخم و تخم حاجی چند روز بیشتر طول نمیکشد اصلا همین که جواب کنکور بیاید و ببیند که رتبه ام خوب شده نرم خواهد شد ولی بقیه نه. اصلا بهداد هم بیاید خوب است. نهایت یکی دو هفته با من قهر میکند و تمام با خودم عهد میکنم از این به بعد هرچه بهداد گفت،
حرف روی حرفش نیاورم. دریا مرادی پاشو بیا بیرون خانواده ت اومدن از روی موکت کثیف کف بازداشتگاه که آن را با حداقل پانزده دختر دیگر شریک شدهام بلند می شوم. نمی دانم مانتویی که تنم کرده اند مال چه کسیست و مانتوی من را چه کسی پوشیده است اهمیتی هم ندارد. همین که کیفم را پیدا کرده ام و دقایقی بعد تحویل خواهم گرفت، غنیمت است. با استرس جلو میروم زن چادری لاغری که با صدای تیزش اسمم را خوانده بود در را باز می.کند. من ترسیده ام و او بی حوصله است بالای مقنعهی سبز رنگش از چادر بیرون زده است….