دانلود رمان عشق و انتقام از m.shebani – بدون سانسور

دانلود رمان عشق و انتقام از m.shebani – بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان عشق و انتقام از m.shebani با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

عشق و انتقام داستان زندگی زهرا از سال های دور تا زمانی نزدیک به حاله. داستانی از شرایط سخت زهرا در محیطی کاملا بسته و سوال های بزرگ بی جوابی در فکر زهرا که با تلاش زهرا برای فهمیدن جواب سوال هاش زندگی خیلی ها در اطراف اون محول میشه. داستان نشون میده که واقعیت میتونه خیلی دورتر از اون چیزی باشه که در نگاه اول بنظر میرسه و ماه همیشه پشت ابر باقی نخواهد ماند…

خلاصه رمان عشق و انتقام

توی خانواده ما فکر کنم کلمه خواهر و برادر معنی نداشت. شایدم اصلا توی این خونه، چیزی به اسم خانواده نبود. مونده بودم چجوری جواب مهوش رو بدم که صدای خانوم جون رو از تو حیاط شنیدم. – دختر ول کن اون کتابا رو، بیا برو ناهارو بذار که ظهر شد. دیوونه شدم از دست شما ورپریده ها !! مهوش هم با حرص نگاهم کرد و بیرون رفت. نگاهی به سجاد انداختم. گریه اش تموم شده بود. همینجوری که دو زانو رو زمین بود با سر پایین هق هق می کرد. دلم براش سوخت. من حداقل بی بی رو داشتم که آرومم کنه یا گاهی می تونستم جواب مهوش رو بدم و از خودم دفاع کنم.

اما سجاد بیچاره، محبت از کسی نمی دید. سرش رو بالا آورد. چشماش بهم افتاد. با لبخند و اشاره سر بهش فهموندم که جلو بیاد، بدون اینکه دمپایی ها پاشو در بیاره، همونجوری دو زانو دوزانو در حالی که هنوز بقیه تون توی دستش بود طول اتاق رو طی کرد تا رسید پیشم. دراز کش، آغوشم رو براش باز کردم که خودش کنارم دراز کشید و سرش رو روی شونه ام گذاشت. بی صدا و آروم. شیطونی زیاد می کرد ولی دوست داشتنی بود و قابل ترحم. بخاطر تمام نداشته هاش، با خانواده ای که داشتیم نمی شد ازش توقع بیشتری داشت و من اینو خوب درک می کردم.

کمتر می شد که حرف بزنه. بیشتر عمل می کرد!!! که آخرینش نصیب داداش جواد شده بود !!! دلم می خواست یه کم براش وقت می ذاشتم اما مگه توی این خونه از صبح خروس خون تا آخر شب که ظرف های شام رو هم می شستم و جمع می کردم وقت آزادی برام می موند که به فکر سجاد هم باشم. سرش رو بوسیدم. یه دفعه سرش رو بالا آوردم که خورد زیر چونه ام. با چشم های گرد نگاهم کرد. شاید براش عجیب بود. مگه از وقتی که به سنی رسیده بود که محبت دیگران رو درک کنه، کی شده بود کسی بغلش کنه یا ببوسدش؟ با تجسم آقا جون با اون سبیلای بزرگ و آویزونش که…

دانلود رمان عشق و انتقام از m.shebani – بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بن بست مهربانی بدون سانسور

دانلود رمان بن بست مهربانی بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بن بست مهربانی از شکوفه شهبال با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

محمد پلیسی که از آرمیتا متنفره و مجبوره باهاش هم خونه بشه تا جایی که پای آرمیتا به اتاق محمد باز میشه و محمد بخاطر پلیس بودنش شرایطی میذاره و …

خلاصه رمان بن بست مهربانی

آرمان لیوانی آب برای خود ریخت و پس از نوشیدن آن گفت: – مامانی. -جان مامانی؟ -مهمون نمی خوای؟ -مهمون؟! مهمون کیه؟ -والا می خواستم که… چه جوری بگم… آرمین سریع گفت: – مامانی من و آرمان تو یه اتاق با هم آبمون تو یه جوب نمی ره. خودتم می دونی چرا! مادربزرگ اخمی کرد و یک ابرویش را بالا انداخت. – اون جوری نگاه نکن دیگه مامانی. -بله، می دونم تو ایراد گیری. – من ایرادگیر نیستم این شاخ شمشادتون… حالا ولش کن اصلا، تصمیم گرفته که بیاد پیش شما. گل از گل پیرزن شکفت. لبخندی شیرین بر لبانش نشست.

-الهی قربونت برم من که خیلی وقته التماستون رو میکنم که یکیتون بیاد پیش من. آرمیتا که اغلب اوقات آنجا بود گفت: _مامانی خب من که خیلی وقت ها میام. ولی… -ها، صدای خروپفم اذیتت میکنه ها؟ خب می رفتی تو یه اتاق دیگه. -نه مامانی بحث این نیست، می گم شاید خلوتتون به هم بخوره. پیرزن لبخندی زد و گفت: – می دونم دخترم، دوست داری پیش مامانت باشی. عیب نداره هرجور راحتی، الانم که آرمان جان میاد قدمش رو چشم. اصلا خونه خودتونه، مهمون چیه پسرم! -خواهش میکنم. خب پس من برم وسایلم رو.

جمع کنم دیگه. آرمین گفت: -نه نه نه، تو دست نزن. بیا فقط من هرچی جمع می کنم می ذارم تو پذیرایی تو بردار ببر. دیگه اتاق اصلا نیا. آرمیتا خنده اش گرفت و گفت: – از اون به بعدشم اصلا خودت ببر می گم چون خیلی با سلیقه و منظمی با نظم خودت قشنگ اتاق جدید آرمان رو بچین. هوم؟ آرمین نگاه چپ چپی به خواهرش انداخت و لا اله الا الله گفت و از آشپزخانه خارج شد. در… پسرها وسایل آرمان را از اتاق ها خارج می کردند شهناز که می خواست با مادرشوهرش صحبت خصوصی داشته باشد گفت: – دخترم برو کمک داداشات…

دانلود رمان بن بست مهربانی بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان گلبرگ شقایق اثر سمیرا موسعلی – به صورت رایگان

دانلود رمان گلبرگ شقایق اثر سمیرا موسعلی – به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان گلبرگ شقایق از سمیرا موسعلی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یک دختر ساده و معمولی به نام (شقایق) که به عنوان منشی استخدام یک شرکت می شود؛ بعد از مدتی رئیس شرکت(ارسلان) و شقایق عاشق هم می شوند. شقایق میفهمد که ارسلان متاهل است. رابطه شان را تمام می کند، چند سال میگذرد شقایق ازدواج می کند، یک شب مهمانِ آشنای همسرش می شوند و صاحب مهمانی کسی نیست جز ارسلان. حالا یک بچه هم دارد…
رمان گلبرگ شقایق
اون چند روز همه سخت مشغول کار بودن و حتی وقتی کسی کارشو تموم می کرد می رفت سراغ همکار دیگه ش.خوبه این وضعیت همکاریم بهشون یاد داد.سوری هم تونسته بود بازم اعتماد طرف مقابلشو بخره و مدام می رفت بخش می فهمیدم کار آخرشه چون دونه دونه کارمندا ازم خداحافظی می کردن و می رفتن فقط خودش و فیاضی مونده بودن. نصرتی هم نظافت اتاق سوری و سالنو تموم کرده بود و برای تمیز کردن سالن نموند. اون روز و روزای قبل زنگ میزدن برای قرار داد و سفارشات. منم بدون گفتن به سوری، بهشون میگفتم: فعلا سرمون شلوغه اگه سفارشی دارید… بیا. زیاد تماس گرفتن

خلاصه رمان گلبرگ شقایق

اون چند روز همه سخت مشغول کار بودن و حتی وقتی کسی کارشو تموم می کرد می رفت سراغ همکار دیگه ش.خوبه این وضعیت همکاریم بهشون یاد داد.سوری هم تونسته بود بازم اعتماد طرف مقابلشو بخره و مدام می رفت بخش می فهمیدم کار آخرشه چون دونه دونه کارمندا ازم خداحافظی می کردن و می رفتن فقط خودش و فیاضی مونده بودن. نصرتی هم نظافت اتاق سوری و سالنو تموم کرده بود و برای تمیز کردن سالن نموند. اون روز و روزای قبل زنگ میزدن برای قرار داد و سفارشات. منم بدون گفتن به سوری، بهشون میگفتم: فعلا سرمون شلوغه اگه سفارشی دارید… بیا. زیاد تماس گرفتن خلاصه.

داشتم لیستی آماده می کردم که تحویل حسابدار بدم که سوری در بخشو نیمه باز کرد. شقایق اینجایی… رفتم داخل._بله؟ بیا اینجا برای دسته بندی، باز تو حواست جمعه. حواسم جمع نبود. فکرم درگیر بود. درگیر شقایق گفتناش. چرا انقدر این روزا به اسم کوچیک و انقدر راحت صدام میکنه. اون همیشه فاصله مناسبو باهام رعایت می کرد، ولی… حس میکنم باهام صمیمی شده. _فردا تو هم بیا محمد. یعنی نمیخوای خودت توضیح بدیش؟ _انقدر آمدن خستت میکنه؟ _باشه، جهنمو ضرر. _دیدی تمومش کردیم، این همه نگران بودی. _مرده حسابی خدا بهت رحم کرد… آبرومون در خطر بود.

ارسلان سرشو تکون داد و خندید و بین خنده هاش نگاهم کرد.فقط تونستم لبامو بکشم. _ریسک کردن از واجبات کاره. اینو از من داشته باش. _خب، ریسکا با تو، ما که رفتیم. فردا باهات میام و بعد دیگه باهام کاری نداشته باش لطفا. هفته ی بعدم نیستم. خودت کارای منو انجام میدی. منم از حرفش تعجب کردم. ارسلان جدی گفت: با رئیس اینطور حرف میزنن؟؟؟ زد تو بازوی ارسلان_گم شو بابا… بعد باهم زدن زیر خنده و از در بخش زدن بیرون. من با چشمای گردم به افق خیره بودم. چی شد؟ فکر کنم از فشار کاره… اگه خیلی باهم دوستم باشن، جلوی من نباید اینطور برخورد میکردن. ارسلان خوشحال آمد داخل…

دانلود رمان گلبرگ شقایق اثر سمیرا موسعلی – به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان انتقام خشن از Black Thunder  – بدون سانسور

دانلود رمان انتقام خشن از Black Thunder  – بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان انتقام خشن از Black Thunder با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره شایان هستش که فکر میکنه مانیسا که دوستش داشته و باهاش بوده بهش خیانت کرده و با دوستش رفته و ازدواج کرده. و الان که شوهر دختری که دوستش داشته مرده برگشته تا از دختره بخاطر اینکه بازیش داده انتقام بگیره و …

خلاصه رمان انتقام خشن

اشکای روی صورتم و با سرانگشتاش پاک کرد که جا خوردم. من کی اشک ریخته بودم؟ _برای چی گریه میکنی؟ هوم؟ تو که از خدات بود؟ تو که اصلا من برات اهمیتی نداشتم چی شد؟ هوم چرا گریه میکنی؟ -وای….وای…! بی حواس از سرم توی دستم روی تخت نشستم و جیغ خفه ای از فرو رفتن سوزن توی دستم کشیدم و سوزنش و سریع از توی دستم بیرون کشیدم. شایان هنوز روی تخت دراز کشیده بود که به سمتش خم شدم و گفتم: چرا شهیاد به من نگفت؟ شهیاد مدام

با من در ارتباط بود ولی اصلا نگفت که تو این همه بلا سرت اومده. پوزخندی زد و گفت: مهم نبوده که بگه! نگاهش نکردم و گفتم: شهیاد هیچوقت ازطرف من چیزی بهت نگفته؟ شایانم روی تخت نشست و سرم و به سمت خودش چرخوند و گفت: منظورت چیه؟ شهیاد چی رو باید به من می گفت؟ _خوبه… خیلی خوبه که حداقل سر این یه مورد شهیاد روی قولش مونده و چیزی به تو نگفته. -چی باید می گفته که نگفته _شایان… مهراد من و همیشه کتک می زد… شکنجه می داد…

داد و بیداد می کرد… اون من و یه جورایی اصلا کنیز خودش کرده بود. من و مهراد هیچوقت زندگی نکردیم. شایان با اخم نگاهش و بین چشمام چرخوند و گفت: مهراد که عاشقت بود کدوم شکنجه؟ این دروغا رو از کجا میاری؟ چرا میخوای دلم برات بسوزه؟ شهیاد همیشه میگفت شما حالتون باهم خوبه… خیلی هم خوشبختید… زندگی اروم و بدون دردسری هم دارید… حتى.. قراره بچه دار بشید. شوکه بهش نگاه کردم و تا خواستم حرفی بزنم دستش و روی بدنم گذاشت و خوابوندم …

دانلود رمان انتقام خشن از Black Thunder  – بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عاشقم کن از مینا.ج – pdf

دانلود رمان عاشقم کن از مینا.ج – pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان عاشقم کن از مینا.ج با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نوا با خانواده مادریش داخل یک ساختمان ۴ واحدی زندگی می کنه پدر بزرگش مشکات پاکزاد از نوا که نوه دردونه اش بوده می خواد تا با مهره انتخابی خودش ازدواج کنه نوا سعی می کنه از حرف پدر بزرگش که در حقش بیش از پدر نداشته اش پدری کرده سر باز بزنه ولی در طی داستان به چیزهایی بر می خوره که می تونه مسیر زندگیش و تغییر بده ولی اقا بزرگ هنوز روی شخصی که برای نوا مجهوله اصرار داره…

خلاصه رمان عاشقم کن

حساس کردم چیزی روی صورتم وول می خوره با یک خیز از روی تخت بلند شدم و در حالی که پتومو بغل گرفته بودم کنار اینه ایستادم و نگاهی به سرتاسر تخت کردم چیزی ندیدم در عوض مهراد و دیدم که روی صندلی کنار تخت نشسته بود ! مهراد جدی گفت: چی کار کردی باز؟ با ترس و لرز گفتم: چی شده مگه ؟ مهراد: خونه خاله دیبا آشوب شده ! در حالی که آب دهنمو قورت می دادم گفتم: ای دهن لق ! مهراد: با منی؟ -نه اون فرنامه کله خرو می گم البته فرق خاصی ندارید کپی برابر اصل با هم مو نمی زنید. مهراد:اون که بله ولی قضیه جدی تر از این حرفاست! با کلافگی گفتم:به خودم مربوطه!

مهراد: نوا تو وقتی می خوابی هنگ می کنی نه؟ -چطور؟ مهراد: اخه بدجور با خودت درگیری من میگم خونه عمه دیبا آشوبه به فرنام فحش میدی میگم قضیه جدیه میگی به تو مربوط نیست! روبه روش روی تخت نشستم و در حالی که موهامو از روی صورتم کنار می زدم گفتم : مهراد خواهش می کنم مثل بچه آدم بگو چه اتفاقی افتاده! مهراد: دلم به حال زارت سوختا؟ -آقایی! مهراد جدی گفت: وقتی برگشتم دیدم از خونه عمه دیبا صدای جر و بحث می یاد خودم که جرات نکردم برم به جونه خودم خاله دیبا یه نعره هایی می زد نوا نزدیک بود خودمو خیس کنم ! خندیدم و گفتم: تو به خاله دیبا هم

رحم نمی کنی؟ مهراد: به جونه خودم بابا هزار رفت پشت درشونو و برگشت! -مهراااد! در حالی که کنارم روی تخت می نشت خندید گفت: بالاخره با مامان و روجا رفتیم و بابا رو به زور خنجر و نیزه فرستادیم تو ! -خوب؟ مهراد: خوب به جمالت بابا هنوز برنگشته واسمون خبر بیاره ! به زور از روی تخت بلندش کردم و پتو رو روی سرم کشیدم و با عصبانیت گفتم: واسه ی نعره های خاله دیبا منو بیدار کردی؟ پتو رو از روم کشید و: نه خیر برای اینکه اتاقمو غصب کردی بابا ساعت ۱۰ شبه پاشو برو خونتون! مثل برق گرفته ها بلند شدم و دنبال ساعت گشتم: ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر و نشون می داد از حرص…

دانلود رمان عاشقم کن از مینا.ج – pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان طرد شده (جلد اول) از جیمن ایو – فایل pdf

دانلود رمان طرد شده (جلد اول) از جیمن ایو – فایل pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان طرد شده (جلد اول) از جیمن ایو با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پدرم مرتکب یه اشتباه وحشتناک شد و فقط من باقی موندم تا تاوان کارش رو پس بدم! به عنوان گرگینه‌ای که تو یه گروه قدرتمند بزرگ شده؛ من باید به بهترین شکل ممکن زندگی می کردم. اما بعد از اینکه پدرم سعی کرد رهبرمون رو به قتل برسونه، به من برچسب یه خائنِ منفور، طرد‌شده، کثیف و به درد نخور زده شد! وقتی دیگه نتونستم زندگی بین گرگینه‌های گروه رو تحمل کنم، فرار کردم؛ اما ظاهرا اون‌ها دوست نداشتن کیسه بوکسشون که من بودم رو از دست بدن. تورین، پسر رهبر گروه، اومد دنبالم تا قبل از اولین تغییر شکلم، منو به گروه برگردونه. با اولین تغییر شکل معلوم میشد که جفت واقعی من کیه…

خلاصه رمان طرد شده

گرگم از تسلطی که جکسون رو ی من داشت، خوشش نمیومد و مدام خرخر می کرد. قبل از اینکه بتونم حتی به این موضوع فکر کنم، خیلی سریع و با ظرافت تمام، روی پاهام ایستادم. البته به کمک گرگم! چون با وضعی که الان دارم، بدون کمک گرگم، اصلا نمی تونستم تعادلم رو حفظ کنم. خیلی مشتاق بودم که هرچه زودتر تغییرشکل بدم و ارتباطم با گرگم محکمتر بشه. اینطوری قدرت بیشتری به دست میارم و توانایی هام تقویت میشن. به خودم زحمت ندادم که برای جکسون و حرف های به شدت غیر منصفانه اش تره خُرد کنم در عوض ازش رو برگردوندم تا وضعیت اونجا رو بررسی کنم

و ببینم گرگینه ها بهمون نزدیک شدن یا نه؟! جکسون عصبی فریاد کشید: شنیدی چی گفتم؟؟ اینطور که جکسون سعی داره با حرف های رو اعصابش تحریکم کنه کاملا مشخصه که تمام این ده سال منتظر همچین دعوایی بوده تا با استفاده از تسلطش، پیروز بشه. اما حقیقت اینه که من سال هاست جکسون رو کنار گذاشتم و توقع هر چیزی رو ازش دارم اینطور که معلومه جکسون قصد نداره کوتاه بیاد؛ بنابراین آهی کشیدم و گفتم: درسته؛ میتونم تصور کنم که بعد از تیکه پاره شدن پدرم زندگی برای تو و خانواده ات چقدر سخت شد جکس! هر وقت دعا میکنم تو رو تو اولویت قرار میدم.

آره براش دعا میکنم، هر شب به سایه وحشی متوسل میشم به این امید که وقتی جکسون خوابه جونش رو بگیره خب میشه گفت که یه تهدید خاموش محسوب میشه… اما این چیزیه که دلم میخواد به حقیقت بپیونده بنظر میرسه جکسون از اینکه سروکله زدن باهاش رو رد کردم شوکه شده؛ اما خب چرا خودم رو درگیر بحثی کنم که میدونم نمیتونم پیروز بشم؟؟ اوایل این ده سال لعنتی من خیلی باهاشون درگیر میشدم. بارها و بارها! و این باعث میشد که اون ها بیشتر آزارم بدن من به گریه کردن ترسیدن و حتی التماس کردن هم رو آوردم فقط به این امید که بالاخره یه راهی پیدا کنم تا این قلدرها آروم بشن و….

دانلود رمان طرد شده (جلد اول) از جیمن ایو – فایل pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان برای نفسم اثر نغمه جنتی – به صورت رایگان

دانلود رمان برای نفسم اثر نغمه جنتی – به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان برای نفسم از نغمه جنتی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مهرداد زندگی خودشو داره هیچوقت کم و کسری رو حس نمیکنه به نظرش دخترا لیاقت عشق رو ندارن، طرز تفکرش هم برمیگرده به شکستی که چند سال قبل خورده…برای همین همه دخترا رو به بازی میگیره، شخصیتش، یه شخصیت کاملا خاکستریه، نه سفیده سفیده نه سیاهه سیاهه، اما…

خلاصه رمان برای نفسم

نگاهی از پنجره به بیرون انداختم، زمستون بود و برف می‌بارید… روی زمین رو، لایه ی کلفتی از برف پوشونده بود، نگاهم رو از برفای سفید گرفتم برگشتم روی صندلی نشستم و گفتم: – هیچی باید یه سری از پرونده ها و نقشه ها رو چک کنم -امروز دیگه شرکت نمیری؟ نه صبح رفتم… لازم نیست الان دوباره برم، چطور خاله جون؟ -می خوام ببینم می‌تونی بری دنبال پریسا؟ هوا برفیه، می‌ترسم ماشین گیرش نیاد نگاهی به ساعت انداختم و گفتم: -آره، کی کلاسش تموم میشه؟ تا سه ظهر کلاس داره.

-باشه یه ساعت دیگه میرم دنبالش. نگاهی از سرقدردانی به چشمام انداخت و گفت: -مرسی پسرم. لبخندی به روش زدم و نگام رو ازش گرفتم…معلوم نبود چه نقشه یی تو سرشون بود هم خاله ناهید هم مامانم… ‌‌یکم روی نقشه ها کار کردم، باید اعتراف کنم به حرفای مامان فکر کردم و از سادگیش خندم گرفت چون یه بار پریسا رو تو بغلم دیده بود فکر میکرد حالا دیگه بین من و اون چیزیه و ما شدیم لیلی و مجنون! بعد از خوردن ناهار، که اکرم خانوم زحمتشو کشیده بود، از خونه اومدم بیرون.

هوا خیلی سرد شده بود یه ژاکت مشکی رنگ تنم بود و روشم یه پالتویی پوشیدم که تا بالای زانوم بود، شلوار جین سرمه یی پام کردم با کفشای مشکی رنگ، شال گردن مشکی طوسیمو هم دور گردنم انداختم، دره پورشمو باز کردم و سوار ماشین شدم و درو سریع بستم هوا خیلی خیلی سرد بود ماشینو روشن کردم چند تا گاز بستم بهش تا سریع تر گرم شه. گوشیمو درآوردم و شماره پریسا رو گرفتم بعد چند تا بوق جواب داد، الو مهرداد…سره کلاسم بهت زنگ می‌زنم.- نه خانم کوچولو من دارم میام دنبالت صبر کن…

دانلود رمان برای نفسم اثر نغمه جنتی – به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان اقدس پلنگ از مریم چاهی – نگارش قوی

دانلود رمان اقدس پلنگ از مریم چاهی – نگارش قوی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان اقدس پلنگ از مریم چاهی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

اقدس مرغ پرور چورسی دختری بی زبان و‌ساده اهل روستای چورس ارومیه وقتی پا به خوابگاه دانشجویی در تهران می گذارد به خاطر نامش مورد تمسخر قرار می گیرد و به جای درس خواندن مسئول فروش لوازم بهداشت زناشویی در داروخانه با نام مستعار سوزان می شود. این وسط عشق دوران کودکی اش که همه او را در روستا کاظم دَلی(کاظم دیوانه) صدا می زدند نوه صاحب داروخانه و‌ مشتری اجناس اقدس است…

خلاصه رمان اقدس پلنگ

اگر بخواهید کشور پهناور ایران را یک گربه تصور کنید من در سوراخ گوش این گربه جان، چشم به جهان گشودم. کافیست دستتان را مستقیم در گوش راستش فرو کنید به شهر خوی و دهستان چورَس می رسید. نام مرا اقدس گذاشتند. این هدیه گرانبها را در یک کشمکش خانوادگی بین پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها، عمه ها و خاله ها، عمو ها و دایی ها، پدر و مادر بالاخره عمه پدرم که از وقتی یادم می آید پیر بود و هرچه من بزرگتر شدم همچنان پیر بود بر من نهاد. هنوز نمی دانم وقتی پیشنهاد داد این نوزاد بخت برگشته را اقدس صدا بزنید.

چگونه تلفظش کرد؟ عمه خاتون که می گفت: “اقدس” بی اختیار دندان های مصنوعی اش همراه با تف فراوان بیرون می افتاد و صحنه حال بهم زنی راه می انداخت. می گویند عمه بهجت گفت می خواهد نام تو را انتخاب کند، راست و دروغش با خودشان، ولی من که ندیدم حتی یک بار بتواند بگوید: “اقدس”!  هر که پیشنهاد داد دستش درد نکند فقط نمی فهمم چطور دلش آمد وقتی نام همسن و سال های مرا پوپک، نیلسا یا فریال می گذاشتند این پیشکش را تقدیم قدم نورسیده ام کرد…

دانلود رمان اقدس پلنگ از مریم چاهی – نگارش قوی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان در از مریم پیروند – به صورت رایگان

دانلود رمان در از مریم پیروند – به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان در از مریم پیروند با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دانلود رمان در از مریم پیروند – به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان هویت پنهان از والا و پدیده – بدون سانسور

دانلود رمان هویت پنهان از والا و پدیده – بدون سانسور pdf بدون سانسور

دانلود رمان هویت پنهان از والا و پدیده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان در مورد دختری است که خودش را شبیه پسرها تغییر قیافه می دهد و از خانه فرار می کنید و برای جنگ به جبهه می رود… اما از بخت بد اسیر نیروهای عراقی می شود…

خلاصه رمان هویت پنهان

در را بهم کوبیدم اما مادرم دوباره آن را باز کرد و با عصبانیت گفت: _فائزه تو هیچ جا نمیری، فهمیدی چی شد؟! _مامان مگه تو نمیگی خواسته های من خواسته های توئه؟پس- حرفم را قطع کرد و داد کشید: _اینی که تو میگی بازی با جونته بیچاره، میفهمی؟ فکر کردی خونه خاله پریه بری با دختر خاله ت تفنگ بازی کنی برگردی؟! _مامان من میخوام برم و توئم- دوباره پرید وسط حرفم و داد کشید: _چرا فائزه، می تونم و این کارو می کنم… من نمیذارم تو بری! دختر تو فقط ۸۱ سالته و اونوقت…

دیگر ادامه نداد. استیصال را در چشمانش می دیدم. آرام گفت: _عزیزم من خوبیتو میخوام… این کارو با من و بابات نکن! وقتی دیدم مادرم ارومه با التماس بهش گفتم: مامان من همه کارامو کردم خواهش میکنم بزارین برم _اصلا به من بگو تو چه جوری می خوای میون این همه پسر بری؟ _به اونجاشم فکر کردم تو فقط اجازه بده؟ _نه مثل اینکه خودت فکر همه چی رو کردی دیگه چرا داری از ما اجازه میگیری؟ بعد از این حرف در را بهم کوبید و رفت نمی دونستم چی کار کنم.

چه جوری مامان و بابامو راضی کنم دلم می خواست برم خرم شهر اینقدر فکر کردم که نفهمیدم چه موقع خواب افتادم وقتی بیدار شدم ساعت ۷:۵۵ بود صدای بابامو شنیدم که به مامانم میگفت: چه جوری یه دختر میتونه بره جنگ مگه عقلشو از دست داده؟ موقعی که از پله ها اومدم پایین در حالی که خیلی عصبانی بود یه نگاه به من کرد و از در بیرون رفت. صدای مامانمو شنیدم که به من می گفت: _ببین یه الف بچه چه جوری اعصاب همه رو با این کاراش ریخته به هم…

دانلود رمان هویت پنهان از والا و پدیده – بدون سانسور pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.