دانلود رمان زندگی بدون اکسیژن با لینک مستقیم

دانلود رمان زندگی بدون اکسیژن با لینک مستقیم pdf بدون سانسور

دانلود رمان زندگی بدون اکسیژن از فائزه احمدی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مثل همیشه من بودم و سکوت شب با یه ماه بالا سرم، از وجود خدا خبر نداشتم این که میگن خدا همه جا هستم نمیدونم راسته یا نه پس ترجیح دادم فعلا فکرمو به حضور نفر سوم مشغول نکنم، به ماه خیره شدم دلم می خواست میتونستم دستمو دراز کنم از آسمون بکشمش پایین تا برا خودم باشه تا دیگه جرئت نکنه همزمان که بالا سر من هس بالا سر یه عالمه آدم دیگم باشه، ولی مگه میشه اون موقع من دیگه نمیتونستم ادعا کنم که تنهام چون حالا من شریک تنهاییه همرو داشتم!! «ماه»

خلاصه رمان زندگی بدون اکسیژن

پس بی خیالش شدم دستمو دراز نکردم ، نه بخاطر اینکه مهر باطل می خورد رو تنهاییم، نه بخاطر اینکه نمیخواستم ماه و بکشم پایین نه! فقط بخاطر اینکه ضایع نشم!! جلو تنهاییم…! راستش اصلا حوصله نداشتم بیاد بازم زبونشو در بیاره بگه: دیدی!؟دیدی!؟ فقط منم که برات میمونم، دیدی «هیچکس پیشت نمیمونه ، حالا هی بیا الکی تلاش کن…» حوصله غر غراشو نداشتم، یکیم نیست بیاد بگه، آخه نامرد من تنهام تو که خودتم خوب میدونی همه کسمی چرا هی میکوبی تو سرم و طعنه میزنی.

بازم مثل همیشه خودم خودمو بد تر از هر دشمنی خیط کردم. «آخه دیوانه اگه تنهایی اینقدر خوب و مهربون بود که هیچکس بغض نمی کرد بگه من تنهام، غر میداد میگف من تنهام…» دیگه داشت میزد به سرم، اومدم ادامه بدم و اصل ماجرا رو بنویسم، که نگهبان پارک این سکوت و تنهایی رو زیر ما هم به من زیاد دید و پرتم کرد بیرون البته پرت که نه دنبالم کرد که بگیره بدتم به پلیس اما من جیم شدم الکی که نیس ب من میگن…. لبه جدول نشستم، بعد از یه نفس عمیق دوباره اومدم شروع کنم.

مداد تقریبا پنج سانتی و دستم گرفتم و رو کاغذی که بخاطر جابه جایی های زیاد شبیه پول دست به دست شده، شده بود گذاشتم… (کجا بودم)، (آها) به من میگن! به تو چی میگن ها؟ با ناباوری سرمو برگردوندم! دختری تقریبا هم سن وسال خودمو دیدم که کنارم لب جدول اتوبان نشسته بود، چشماش خیلی غمگین و کم سو به نظر می رسیدن صورت و اندامش یکم از من تپل تر بود موهای قهوه ایش که خیلی بی نظم و آشفته از روسری پخش صورت گندمیش شده بودن نشونه این بود که عین دخترای امروزی…

دانلود رمان زندگی بدون اکسیژن با لینک مستقیم pdf بدون سانسور

دانلود رمان که عشق آسان نمود اول اثر نسیم شبانگاه بدون سانسور

دانلود رمان که عشق آسان نمود اول اثر نسیم شبانگاه بدون سانسور pdf بدون سانسور

دانلود رمان که عشق آسان نمود اول از نسیم شبانگاه با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

حکایت دختری شکننده و آرومه که گردونه روزگار چنان بر این دختر میتازه که به اشتباه تاوان بی آبرویی کسی دیگر رو ازش میگیرن و ناچار میشه با جنینی در شکم، بدنبال پدر بچه اش بره، پدری که خود نوعروسی در خونه داره…

خلاصه رمان که عشق آسان نمود اول

به سمت یکی از میزهای آبی رنگ و صندلی های فلزی قدیمی اش رفتیم که زیر سایه نارون زیبایم که مساحت زیادی از حیاط را از سایه پاییزی خود مستفیض کرده بود، قرار داشت، و مکان مناسبی برای یک گپ رسمی به نظر می آمد. تیپ مرد صیاد نام، و کاری که می توانست با من داشته باشد، و چهره آشنایش به شدت کنجکاوم کرده بود… _بفرمایید… مرد قبل از نشستن ، صندلی را برایم بیرون کشید و منتظر ماند تا بنشینم. سعی کردم اعضای صورتم را کنترل کنم، تا واکنشی به این کنش آقا طورش نشان ندهم. اما خب ابروهایم خیلی عضو قابل کنترلی نبودند و به گمانم بالا پریدنشان از نظر او دور نماند.

در حال نشستن تشکر کردم و او در حال تنظیم کردن صندلی برای راحتی بیشترم گفت: -خواهش می کنم خانم… منتظر ماندم تا مرد هم جاگیر شود و بعد گفتم: خب! من در خدمتم… صیاد تکیه اش را به صندلی داد: -من صیاد فاتح هستم… -خوشوقتم.. منم که تمام و کمال می شناسین این طور که بوش میاد… با مهارت ابروی راستش را بالا داد… توضیحی که چشم هایش خواستند، اما لب هایش نه را دادم: خب مسلما آدم با کسی که نمی شناسه نمی تونه کاری تا این حد مهم داشته باشه که نتونه منتظر بمونه… -درسته… من هم از دیدارتون خوشوقتم خانم… -بفرمایید جناب فاتح… خب باید بگم علارغم این

که تا به حال همدیگه رو ملاقات نکردیم، خیلی هم غریبه نیستیم… البته شما منو نمی شناسی، اما من دورادور شما رو می شناسم و در جریان زندگیت هستم… همین حرف کافی بود تا هم اخم به میان ابروهایم بدود و هم بفهمم چرا به نظرم آشناست.. او شبیه کسی بود که هفته پیش دم در خانه ام دیده بودم… -خب؟ – گل قهر… -بله؟ -مثل گل قهر می مونی… حتى یکمم قهرتر از گل قهر.. من هنوز چیزی بهت نگفتم این طور گاردتو بستی و قهر کردی.. این خب یعنی حدس زدی که من کی هستم.. -از اقوام اون هستی… لحن راحت شده او، و خلق تنگ شده من باعث تبدیل ” شما ” به ” تو ” شده بود….

دانلود رمان که عشق آسان نمود اول اثر نسیم شبانگاه بدون سانسور pdf بدون سانسور

دانلود رمان گل همیشه عاشق  ن بدون سانسور

دانلود رمان گل همیشه عاشق ن بدون سانسور pdf بدون سانسور

دانلود رمان گل همیشه عاشق از نازنین محمد حسینی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رمان از زندگی میعاد موحد تک پسر سی و پنج ساله حاج موحد، یکی از بزرگ ترین فرش فروشای بازار تهران، بخاطر یک شوک ناگهانی در زندگی اش از شهر می رود و در چنگل های شمال زندگی می کند. یک روز که در جنگل در حال راه رفتن می باشد با دودی مواجه می شود و وقتی نزدیک می شود متوجه می شود یه ماشین که رانندش هم دختر جوانی است به دره افتاده، میعاد از ترس اینکه ماشین آتیش بگیرد و دختر بمیرد او را نجات می دهد و به منزل خود می برد…

خلاصه رمان گل همیشه عاشق

یک هفته ای از بودنم توی اون خونه می گذشت. خونه ای که دیگه زیاد هم توش جنجال پیش نیومده بود. میعاد همیشه معترض بود ولی منم جلوش کم نمی اوردم. یه مشت کتاب آشپزی و فیلم آموزش آشپزی در اختیارم گذاشته بود و هر روز مجبورم می کرد نگاه کنم و تمرین کنم. دست خودم نبود که باهاش لج می کردم و وقتی اون ازم می خواست کاریو انجام بدم انجامش نمی دادم. حتی وقتی دستور یه غذایی رو می داد من از روی قصد و غرض یه غذای دیگه درست می کردم. اصلا آبمون توی یه جوب نمی رفت ولی روال عادی شده بود.

اون شبانه روزی بالا بود و فقط برای خوردن غذا میومد پایین منم که همیشه پایین بودم. صدای اره و تیشه اش نمی ذاشت آرامش داشته باشم وهرچی هم که سعی می کردم چیزی یادم نمیومد. چند بار دیگه تا ماشینم رفته بودم ولی برام جالب بود که هیشکی نیومده بود سراغش. یه ماشین نیمه سوخته افتاده بود وسط جنگل و هیچکس هم پیداش نکرده بود. درسته اونجا اصلا توی دید نبود و هیچکس به ذهنشم نمی رسید که کسی بره توی این دره ولی خب برام خیلی عجیب بود که کسی دنبالم نگشته بود. شاید واقعا بی کس و کار بودم و نبودنم

واسه کسی اهمیتی نداشت! اون اتاق کوچیکه که روز اول ازم خواسته بود توش لباس عوض کنم برای من شده بود. اتاقی که مبل توش به عنوان تخت استفاده می شد و یه چوب لباسی داشت که می تونستم لباسامو بهش آویزون کنم. شلوار و بلوز هایی که برام خریده بود رو روی همون چوب لباسی آویزون کرده بودم و یدونه مانتو و شالی که داشتمم همون جا آویزون بود. لباسایی مثل تاپ و لباسامو تا کرده بودم و گذاشته بودم زیر مبل. روی تختم دمر دراز کشیده بودم که در همچین محکم باز شد که من از ترس سر جام نشستم و بهش خیره شدم…

دانلود رمان گل همیشه عاشق ن بدون سانسور pdf بدون سانسور

دانلود رمان پایان من رایگان

دانلود رمان پایان من رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پایان من از ملی_ر با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

صبح با صدای آلارم گوشی چشامو باز کردم. کش و قوسی به بدنم دادم و رفتم سرویس دست و رومو شستم و زود اومدم بیرون و لباسمو پوشیدم و کیفمو برداشتم رفتم پایین. سریع میز صبحانه رو چیدم تا وقتی گودزیلاها اومدن پایین، دعوام نکنن. داشتم واسه خودم چایی می ریختم که آرازم وارد آشپزخونه شد. دوتا چایی ریختم و نشستم سر میز چنتا لقمه کوچیک خوردم و پاشدم…

خلاصه رمان پایان من

+ داداش من دیگه میرم خداحافظ مثه همیشه جوابمو نداد و فقط واسم سر تکون داد. هوووف دیگه خسته شده بودم از اینهمه بی توجهیشون. با بی حوصلگی راهی مدرسه شدم. امسال سال آخر بودم بالخره این مدرسه لعنتی هم داشت تموم میشد. هیچوقت از مدرسه خوشم نیومد و همیشه به زور میرفتم. مدرسمون نزدیک خونمون بود، برا همین پیاده میرفتم وقتی مامان و بابا بودن خیلی حالم بهتر بود. حداقل اونا یخورده باهام محبت می کردن، ولی از وقتی که رفتن آزار و آرشام خیلی باهام بد رفتاری می کنن.

بعضی وقتا به سرم میزنه خودکشی کنم، ولی بعدش پشیمون میشم هووف… بعد چند مین میرسم به مدرسه بازم مثه همیشه دیر رسیدم. بچها رفته بودن سرکلس منم زود میرم سر کلاسم ک ناظممون نبینتم. وارد کلاس که میشم بی توجه به بقیه میرم صندلی آخر می شینم. هیچوقت دوستی نداشتم ک کنارم بشینه. چون همه بعد یه مدت دوستی از پیشم میرفتن و میگفتن تو چقد خشک و غمگینی. اهی میکشم و کتاب دفترمو درمیارم. اصلا هیچ شوق و اشتیاقی واسه درس خوندن نداشتم.

چون داداش آرشام وقتی با ذوق داشتم واسش از رویاهام و دانشگاه رفتن میگفتم یهو بهم گفت ک حق ندارم دانشگاه برم و همین دیپلم کافیه .منم ازون به بعد دیگه اشتیاقی ندارم. امروزم مثه بقیه روزا به بطالت گذشت و چیز خاصی یاد نگرفتیم به لطف معلمای خوبمون بارون شدیدی میومد برا همین تصمیم گرفتم از کوچه پشتی مدرسه برم ک زودتر برسم خونه آراز همیشه منعم می کرد ک از اونجا برم چون می گفت خطرناکه. ولی بارون خیلی شدید بود نمیتونستم راهمو دور کنم وگرنه خیس میشدم…

دانلود رمان پایان من رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان خانم بادیگارد اثر صحرا_۷۱ نگارش قوی

دانلود رمان خانم بادیگارد اثر صحرا_۷۱ نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خانم بادیگارد از صحرا_۷۱ با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره دختر فقیریه به اسم ماهان که پدر مادر نداره. بخاطر اینکه اجاره خونه اشو نداده از خونه اش میندازنش بیرون چون رزمی کاره بادیگارد یه نفر به اسم رهام میشه…

خلاصه رمان خانم بادیگارد

امروز دختر نیما و دریا به دنیا اومد اسمش و ماهان گذاشتن. منم دوتا به دارم به اسم رهام و رها ولی هیچکدومشون و به اندازه ماهان دوست ندارم. دریا بعد از به دنیا اومدن ماهان طاقت نیاورد و فوت کرد. کمرم خرد شد. من به دوری از دریا عادت داشتم اما نیما چی؟ اون طاقت نیاورد و ماهان و داد پرورشگاه. فکر می کرد ماهان باعث مرگ دریا شده. ماهان و از پرورشگاه اوردم خونه. اما کسی تو خونه ماهان و نمی پذیره بچه ها و انا. مامان و بابا هیچکدوم راضی نشدم ماهان رو تو خونه نگه داریم. اما منم تهدیدشون کردم. اگر ماهان وقبول نکنند از خونه میرم. چند وقتی می شد که انا به بچه

ها و مامان توجهی نمی کرد بیشتر با دوستاش می رفت بیرون بیش از حد ارایش می کرد. تلفن های یواشکی و نامه های عجیب. تو رستوران با یکی از وکلام قرار داشتم که انا رو با نیما دست تو دست دیدم. نیما دست انا رو بوسید. می خندیدن. باورم نمی شه. یه کاراگاه استخدام کردم تا مراقب انا باشه. از گفتن یه همچین چیزی خجالت می کشم اما من و انا یک سالی بود که با هم رابطه نداشتیم که یه روز به مادر گفت بارداره منفجر شدم. مخصوصا که کاراگاه عکس های از انا و نیما تو مهمونی های مختلف اورده بود تو یکی از مهمونی ها انا بالباس ناجور درحال بوسیدن نیما بود تو چند تا عکس دیگه یا

همدیگه رو می بوسیدن یا تو بغل هم بودن. یه روز نیما و انا رو به همون رستورانی دعوت کردم که انا و نیما به اونجا می رفتند. رستوران نقلی و قشنگی بود. رقص نور و محیط عاشقانه اش موزیک ملایمش به ادم ارامش می داد. به هردوتاشون نگاه کردم و گفتم: _یه سوپراز دارم براتون. هر دوتاشون خوشحال شدن.دریغ از اینکه این خوشحالی کم دوامه. عکس ها رو انداختم روی میز بعد از دیدنش انا گفت: __اینا ساختگی (اره لابد ۲۳ سال پیش فتو شاپ می کردن). نیما سرش و انداخته بود پایین گفتم: __برام مهم نیست که بهترین دوستم با زنم بهم خیانت کرده.برام مهم نیست که زنم به….

دانلود رمان خانم بادیگارد اثر صحرا_۷۱ نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان انگور نارس اثر پگاه مرادی نگارش قوی

دانلود رمان انگور نارس اثر پگاه مرادی نگارش قوی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان انگور نارس از پگاه مرادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مهراز دختریه که با عماد برادرزاده اش و زن برادرش زندگی میکنه، زن برادرش توانایی حرکت کردنش رو بعد از تصادفی که منجر به مرگ همسرش شده از دست داده، مهراز نون آور خانوادست. با دوستی عماد با آرمان، پسره پولداره مدرسه، زندگی این خانواده زیر و رو میشه…

خلاصه رمان انگور نارس

عماد با آن هیکل گوشتی اش از آشپزخانه تا سالن پذیرایی در رفت و آمد بود. مریم سلام و تشهد را زیر لب خواند و شروع به نجوای ذکر کرد. سعی می کردند به چشم های هم نگاه نکنند. مهراز زمزمه کرد: قبول باشه. مریم خواهرانه نگاهش کرد: قبول حق. مهراز مهر را بوسید منو که دعا می کنی؟ مریم چشمک زد: هر روز هر شب. عماد از آشپزخانه با صدای بلندی گفت عمه؟ نمیاین؟ مهراز به مریم نگریست دوست داری بریم تو سالن شام بخوریم یا اینجا؟ مریم نالان با خودش حرف زد: آخه سخته منو ببرید تو پذیرایی. مهراز آه عمیق کشید و لبخند زد: مسئله ای نیست. میگم عماد سفره رو پهن کنه

تو اتاقت. مریم بغضش را قورت داد: باشه. مهراز خم شد و پیشانی نرمش را بوسید. مانند خواهر نداشته اش دوستش داشت و خاطرش برایش عزیز بود. از جایش بلند شد تا به کمک عماد سفره را در اتاق مریم پهن کنند که مریم خطابش کرد: مهراز؟ آرام برگشت. آخر می دانی جور خاصی صدایش می کرد سبک بال می شد. -جانم؟ مریم به سختی گفت: ناراحتی؟ مهراز سرخوش خندید. چقدر سخت بود خنده ی تلخ تر از گریه اش. -خدایا باز خل شدی؟ ناراحتی واسه چی آخه؟ مریم اشک از گوشه ی چشمش چکید می دانست دل مهرازش قده یک گنجشک نازک است. مگر می توانست ناراحت نباشد؟

-من می دونم چقدر با دیدن ماهان داشتی پر و بال می گرفتی واسه پرواز. اشک آمد تا همه وجودش را به آتش بکشد اما شکستن مقابل مریم از توانش خارج بود! آن هم برای چندمین بار در امشب. سرش را خم کرد: نبینم با این افکار خودت رو اذیت کنی مریم جونم؟ قسمت منم ماهان نبود. می تونم با قسمت بجنگم؟ مریم آب دماغش را بالا کشید. چقدر حرف های مهراز دلش را پر پر می کرد مرتعش گفت: عباس همیشه می گفت این ما هستیم که قسمتو می سازیم. لب هایش را تر کرد. عباس همیشه راست می گفت و نمی توانست حاشا کند! چند لحظه به هم نگاه کردند. پر حرف! پر معنی زمزمه کرد…

دانلود رمان انگور نارس اثر پگاه مرادی نگارش قوی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان روزهای خاکستری

دانلود رمان روزهای خاکستری pdf بدون سانسور

دانلود رمان روزهای خاکستری از هانیه حدادی اصل با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره ی دختر و پسری به اسم سها و سیاوشه که از بچگی به اسم هم بودند و قرار بوده که باهم ازدواج کنند.در عین حال که اطرافیان اصرار داشتن که این دو تا با هم ازدواج کنند .این اصرار باعث میشد که تنفر این دو نفر از هم بیشتر بشه.تا اینکه سها عاشق پسری به اسم کامیاب میشه و …

خلاصه رمان روزهای خاکستری

روی پشت بام نشسته و به ستاره ها خیره شده بود و به اینده ای که در پیش رو داشت فکر می کرد اریا او را که در این حالت دید اهسته پشت سرش ایستاد و گفت: واقعا زیباست سیاوش که متوجه او شده بود گفت: اریا تویی؟ -اره سلام شب بخیر بیا بشین اریا مقابلش نشست و گفت: چی شده اومدی این بالا؟ همبن طوری کی اومدی؟ -همین الان مادرت گفت اینجایی می خواست صدات کنه گفتم خودم میرم پیشش خوب کردی اومدی دلم گرفته بود – دیگه چرا؟ کلافه ام خیلی سردر گم شده ام

-چه مرگت شده سیا چند روزیه که اصلا حال و حوصله درست و حسابی نداری هی می خوام ازت بپرسم باز میگم ولش کن اگه خبری باشه خودش میگه حالم خوب نیست چرا؟ مشکلی برام پیش اومده اریا نگاهی به اسمان و بعد به سیاوش انداخت و زیرکانه گفت: اومدنت به اینجا و خیره شدنت به ستاره ها و تو فکر فرو رفتنت هم به همون مشکل برمی گرده؟ منظور؟ این رو باید تو بگی سیاوش تو منظورت از این کارهایی که داری می کنی چیه؟ سیاوش تا خواست سخن بگوید اریا دستانش را بالا اورد و گفت: بهم نگو مشکلت سهاست.

چون اصلا باورم نیشه اجازه میدی حرف بزنم بفرمائید درست حدس زدی ربط چندانی به سها نداره اریا من… بلند شد و به طرف لبه پشت بام رفت نظرت راجع به خانم قدیری چیه؟ اریا با شنیدن همین جمله کوتاه متوجه همه چیز شد بلند شد و کنار سیاوش ایستاد و با تعجب گفت: سیاوش چی داری میگی؟ جوابم رو بده منظورت ترانه قدیری همون مهماندار است اره به نظرت چطور ادمیه؟/دختر خیلی ساکتیه من زیاد باهاش برخورد نداشتم ولی روی هم رفته دختر خوب و با شخصیتیه ولی این چیزا چه ربطی به تو داره…

دانلود رمان روزهای خاکستری pdf بدون سانسور

دانلود رمان نامزدبی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) اثر ی با آقای بریجرتون (جلد چهارم)  جولیا کوین بدون سانسور

دانلود رمان نامزدبی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) اثر ی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) جولیا کوین بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نامزدبازی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) از جولیا کوین با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پنه‌لوپه دختر مو قرمز و ساده‌ای است که هیچ وقت در جشن‌ها دیده نمی‌شود. از طرفی سال‌هاست که عاشق کولین است! جذاب‌ترین پسر لندن! کسی که پنه‌لوپه برایش مثل خواهرش است. تا اینکه روزی…

خلاصه رمان نامزدبازی با آقای بریجرتو

کولین بریجرتون درحالی که جرعه ای نوشیدنی اش را مینوشید، فکر کرد برگشتن به انگلیس خوب بود. عجیب بود همانقدر که دوست داشت به خانه بگردد که دوست داشت از آن دور شود. چند ماه دیگر، حداکثر شش ماه دیگر، برای دوباره رفتن بی تاب می شود اما برای الان، انگلیس در ماه آپریل کاملا عالی بود. -خوبه. مگه نه؟ کولین سرش را بالا برد. برادرش آنتونی به جلوی میز ماهونی اش تکیه داد بود و با لیوان برندی اش به او اشاره می کرد. کولین سرش را تکان داد: تا وقتی که برنگشتم نفهمیده بودم که چقدر عالیه. اوزو هم جذابیت های خودش رو داره…

لیوانش را بالا برد: اما این خود بهشته… آنتونی لبخند خشکی زد: و این بار چقدر میخوای بمونی؟کولین به طرف پنجره رفت و وانمود کرد بیرون را نگاه می کند. برادر بزرگترش تلاشی برای پوشاندن بی صبری اش نسبت به سفر دوستی او نمی کرد. گاهی اوقات نامه دادن به خانه سخت بود و به نظرش خانواده اش اغلب اوقات باید یکی دو ماهی باید صبر کنند تا خبری از او بگیرند. و با اینکه می دانست نمی خواست جای آن ها باشد اینکه ندانی یکی از عزیزانت مرده است یا زنده و مدام منتظر باشی قاصدی در را بزند، اما این موضوع برای اینکه او را در

انگلیس نگه دارد، کافی نبود. هرچند وقت یکبار باید دور میشد. نمی توانست توضیحش بدهد. باید از تُن که فکر می کرد او فقط یک ولگرد جذاب است نه چیز دیگری، از انگلستانی که پسران جوانتر را تشویق می کرد تا در ارتش و یا حوزه روحانیت که هیچ کدام به روحیه او نمی خورد، فعالیت کنند، دور میشد. حتی از خانوادهاش که بیچون و چرا او را دوست داشتند اما اصلا نمی دانستند که واقعاً چه می خواهد و با اینکه در عمق وجودش کاری وجود داشت که باید بکند هم باید دور میشد. برادر بزرگترش آنتونی مقام وایکنت را داشت که به همراهش…

دانلود رمان نامزدبی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) اثر ی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) جولیا کوین بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سقوط عاشقانه از محیا داوی بدون سانسور

دانلود رمان سقوط عاشقانه از محیا داوی بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سقوط عاشقانه از محیا داوی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شهریار یه خواننده معروفه که با پناه که دختری ساده و بی ریاس ازدواج میکنه حتی برای پناه عروسی هم نمیگیره! طی تصادفی شهریار مقصر میشه اما پناه به خاطر عشقش به شهریار مسئولیت تصادف رو قبول میکنه و در حالی که بارداره یکسال میفته زندان و….

خلاصه رمان سقوط عاشقانه

زمان به سرعت برق و باد گذشت و فردایی که منتظرش بودیم رسید. صدایی تو گلو صاف کردم، قرار بود واسه اولین بار این آهنگ با صدای من ضبط بشه، همه نگاه ها به سمتم بود. بیرون این اتاق لبخند قشنگ پناه از پشت دیوار شیشه ای دلم و قرص می کرد، باور داشتم که می تونستم عالی بخونمش، معشوقه ای که این آهنگ براش ساخته شده بود درست روبه روم بود… با شروع شدن موسیقی چشم هام رو واسه لحظه ای باز و بسته کردم و درست به موقع شروع به خوندن کردم، بی عیب و نقص… بهتر از هر وقتی! ضبط که تموم شد نگاهم بین آدم هایی

که داشتن نگاهم می کردن چرخید، لبخند رضایت بخش روی لب هاشون حالم و جا آورد و بالا اومدن دست های آقای تابش و تشویق کردنم باعث شد تا با خنده سری تکون بدم و بعد آقای تابش و توی اتاق و کنار خودم ببینم: _عالی بود پسر، انقدر خوب بود که فکرش رو هم نمی کردم! قبل از اینکه بخوام چیزی بگم دستش و جلو آورد، همزمان با فشردن دستش گفتم: _خوشحالم که نظرتون جلب شده. دست آزادش و روی ریش های پروفسوریش کشید و نیمرخ صورتش و به سمت عقب چرخوند و بعد از نگاه گذرایی به پناه، با دقت نگاهم کرد: _فکر میکنم

بخش مهمیش بخاطر اون خانم جوونه، دیروز انقدر با حس نمی خوندی! با تکون دادن سرم حرفش و تایید کردم و با صدای آرومی گفتم: _می خواستم بعد از تموم شدن ضبط معرفیش کنم، ایشون همسرمنه. ابرویی بالا انداخت: _خیلی خب، پس بریم بیرون خانمت هم تنهاست. جلوتر از من راهی شد، پناه هنوز لبخند به لب داشت، چهره اش حسابی ذوق زده بود و به محض ورودم به اون اتاق بیرونی به سمتمون اومد و با خوشحالی گفت: _کیف کردم از شنیدن صدات شهریار! آقای تابش تک خنده ای کرد تک خنده ای که به موجب سن و سالش که…

دانلود رمان سقوط عاشقانه از محیا داوی بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان قصر نفرین شدگان (جلد سوم) از دارن شان بدون سانسور

دانلود رمان قصر نفرین شدگان (جلد سوم) از دارن شان بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان قصر نفرین شدگان (جلد سوم) از دارن شان با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

لارتن کرپسلی با اوقات تلخی روی تپه یخی و نا مطمئنی آمد به دریای یخ زده درون قله های ناهموار خیره شد. در دهه های زندگی اش به عنوان یک خون آشام بیشتر مکان های جهان را دیده بود، اما اینجا ناگوارترین سرزمین ناآرامی بود که او تا به حال تجربه کرده بود. فلاتی از فلفل های یخی با نمای صخره های عظیم تازیانه های برف یک مرد را…

خلاصه رمان قصر نفرین شدگان

طوفانی در حال خروشیدن بود بدون اینکه هشداری بدهد، تازیانه اش را کشید و برای ساعت ها وزید لارتن درون آن تقلا می کرد، صورتش زیر شنل ضخیمی که او از پشم خرس قطبی ساخته پنهان شده بود. کودک کاملا پوشیده شده و در گرمای چسبان و تاریک با خوشحالی غرغره می کرد چندین بار لارتن پایش لیز خورد و تقریبا به درون شکاف های یخ افتاد اگر نمی شد واضح دید، اینجا سرزمینی مرگبار محسوب می شد. خیلی راحت بود که آدم با سرگردانی به لیه صخره ای رفته و به درون ژرفای یخ بیفتد احتمالاً بهترین کار ممکن نشستن بود، تحت پوشش پشم های خرس و منتظر ماندن برای

اتمام طوفان، ولی کودک به زودی دوباره گرسنه می لارتن مقداری گوشت با خود به همراه داشت می توانست آن ها را بجود و مانند یک پرنده که به بچه اش غذا می دهد در دهان او بگذارد ولی نمی دانست که کودک توانایی هضم کردن آن را دارد یا نه کودک نسبت به ضیافت حال به هم زن دیروز، مطابق رضایت واکنش نشان نداده و بیشتر آن را بالا آورده بود لارتن از فکر کردن به اینکه سرنوشت کودک هلاکت است دست شسته، ولی از فکر اینکه کودک در بازوهایش از گرسنگی بمیرد نفرت داشت بنابراین با تمام تلاش می کرد، او ایده انداختن کودک به درون یک دره را به هلاک شدن او از گرسنگی

ترجیح می داد. لارتن وقتی صورت مردگان را مجسم نمود رو به جلو تلوتلو خورد، اور هورستون، تراز، خانواده وستر، زولا پون و البته صورت مردم درون کشتی، مسافران و خدمه محکوم شده همگی در خاطراتش تازه بودند و بیشتر از بقیه به افکارش رخنه می کردند. ولی بیشترین چیزی که لارتن خود را در حال تمرکز روی آن یافت صورت ماورای بیچاره بود وقتی به یاد می آورد که دختر چگونه برای محافظت از او به آغوش مرگ پناه آورد و چگونه تمام ساعاتی را که به دختر نیاز داشت و او از هیچ چیز دریغ نورزید، هدر داده بود احساس گناه و پشیمانی می کرد. او هیچ گاه خود را نمی بخشید چرا که‌…

دانلود رمان قصر نفرین شدگان (جلد سوم) از دارن شان بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.