دانلود رمان ان دی ای (جلد دوم) از blod با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در علم پزشکی به تجربه ی نزدیک به مرگ، NDE گفته میشه. مرگ ناگهانی حسام همه رو شوکه کرده. سیاوش، فرید و علی که به این مرگ مشکوکن؛ دنبال دلیل اصلی این اتفاق می گردن. پدرام، پسر مرموزی که ادعا می کنه دوست حسام بوده، دنبالشون راه میوفته تا اونا رو از خطر دور نگه داره. اما چرا؟ جوابش فقط سه کلمه است؛ پدرام همون حسامه.
خلاصه رمان ان دی ای
هول و ترسیده چشمامو باز کردم و نگاهی به اطرافم انداختم. با دیدن فضای آشنای اتاق مانی، نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم. پشت لبم می خارید. دستی بهش کشیدم و خون لخته شده ای رو حس کردم. پوف کلافه ای کردم و از جا بلند شدم. هوا گرگ و میش بود و مانی هنوز بیدار نشده بود. طاق باز خوابیده بود و اخم عمیقی رو صورتش بود. در اتاق رو باز کردم و سرکی تو هال کشیدم. نمی خواستم کسی منو با اون صورت خونی ببینه. مخصوصا مامان مانی که اگه منو این ریختی می دید، بی برو برگرد زنگ می زد مامان و احتمالا یه داستان جنایی تحویلش می داد! صورتمو شستم و هوله
دستشویی رو برداشتم و همونطور که صورتمو خشک می کردم، از دستشویی بیرون اومدم. صدایی از کنار گوشم بلند شد: -سحر خیز شدی. از جا پریدم و با چشمای گرد شده به مانی نگاه کردم. دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم: -سکته کردم. این چه وضع اومدنه؟ خنده ی خواب آلودی کرد و از کنارم رد شد و رفت تو دستشویی. قبل از اینکه درو ببنده، هوله رو انداختم رو شونه اش و رفتم تو آشپزخونه. بدجور ضعف کرده بودم. از تو یخچال یه تیکه شیرینی پیدا کردم و خوردم. در یخچال رو که بستم، با دیدن مانی که دقیقا پشت درش ایستاده بود، از جا پریدم. نفس حرصی کشیدم و گفتم: -چرا
اینجوری می کنی؟ -چه جوری؟ -دو بار تا حالا منو ترسوندی. -تو روحیه ات حساس شده فرت و فرت می ترسی؛ به من چه؟ سرکی تو یخچال کشید و با اخم گفت: نمی دونم چه حکمتیه که تو این یخچال کوفتم پیدا نمیشه. ساعت چنده؟ نگاهی به ساعت روی فر انداختم و گفتم: -شیش و نیم. -پایه ای بریم استخر؟ قرار دیروز رو که کنسل کردی رفت. امروز پاشو بریم. زنگ میزنم بچه ها هم بیان. نشستم پشت میز و گفتم: -تو کار و زندگی نداری مانی؟ ظرف پنیر و مربا رو گذاشت رو میز و گفت: -چرا اتفاقا. کارم اینه جنابالی رو به زندگی برگردونم. خوشم نمیاد انقدر نچسب و بیشعور شدی. -مرسی واقعا!
دانلود رمان محله ممنوعه (جلد اول) از blod با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد پسری به اسم حسامه. این آقا یه روز با رفیقش سیاوش میره یه مهمونی. اونجا دختری رو میبینه و ناخواسته دل میبنده. بدون این که بدونه اون دختر چیه و کیه. بعد از اون مهمونی اتفاق هایی برای حسام میوفته که خیلی هم خوشایند نیستن و حسام بارها و بارها راهی بیمارستان میشه. با حقیقت هایی رو به رو میشه که براش غیر قابل باورن اما راحت اونا رو میپذیره. حقیقت هایی که باعث میشه حسام بفهمه نصف بیشتر وجودش انسان نیست. با کمک دوستاش میخواد بفهمه که چیه. در این بین سحر و دوستانش هم به کمک حسام میان.
خلاصه رمان محله ممنوعه
هیچ نوری وجود نداشت. راهرو تاریک تاریک بود… تنها صدایی که شنیده می شد، صدای قدمای من بود پاهام سست بودن و می لرزیدن اما من مصرانه به راهم ادامه می دادم جلو چشممو نمی دیدم… نمی دونم چطوری اما برای حرکت تو اون راهروی تاریک مشکلی نداشتم و مطمئن بودم به دیواری نمی خورم… دستام می سوخت و مایع غلیظی که از دستم رو زمین می ریخت رو حس می کردم… حتى شکل زخم دستم رو می تونستم تصور کنم.. با اره برقی بریده و تقریبا دستم به دو نیم شده بود و فقط با یه تیکه گوشت کوچیک بهم وصل شده بودن… حتی استخون هام هم از بین رفته بود اما
اون لحظه اینا اصلا برام مهم نبود… اینکه هر لحظه امکان داشت دستم کنده بشه و رو زمین بیوفته، برام اهمیتی نداشت و حتی سعی نمی کردم دست دیگه مو برای نگه داشتنش جلو بیارم… برای من فقط رسیدن به ته این راهرو مهم بود هر چقدر جلوتر می رفتم، راهرو طولانی تر و تاریکی، بیشتر و تیره تر می شد… قلبم تند تند می کوبید و من قشنگ ضربانشو حس می کردم… با هر ضربان، نفس نفسم بیشتر می شد… سر گیجه داشتم و کل هیکلم نبض می زد… می دونستم تنها کسی که می تونه کمکم کنه، انتهای راهرو ایستاده و من به امید رسیدن به اون به پاهای سست و لرزانم دستور حرکت می دادم.
صدای خرخر نفسای کس دیگه ای رو که شنیدم، با تردید ایستادم… گرمای نفس های کسی رو کنار گوشم حس می کردم. تو اون تاریکی هیچی نمی دیدم اما می دونستم اگه به سمتش برگردم، می تونم ببینمش. می دونستم همون کسیه که این بلا رو سرم اورده… اگه همین طوری می ایستادم، معلوم نبود دیگه چه بلایی سرم میاورد… تو یه تصمیم آنی چشمامو از ترس بستم و با بیشترین سرعتی که پاهای خسته ام بهم اجازه می داد، دویدم…. اونم پشت سرم دوید… صدای قدم هاشو می شنیدم…. خرخر نفس هاشو می شنیدم…. گرمای نفس هاشو حس می کردم…. قلبم تندتر از قبل می تپید…