دانلود رمان آتش عشق من از گیسوی پاییزی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان آتش عشق من درباره ی دختریه که تو زندگیش ضربه می خوره ولی سعی می کنه راهش رو ادامه بده و بشه همون آدم سابق با تجربه های جدید و خدا هم یه آدم خوب رو سر راهش قرار میده. داستان از زبون تمنا و مهبد گفته میشه.
خلاصه رمان آتش عشق من
“تمنا”عمو سعی می کرد آروم صحبت کنه… فکر می کردن تو اتاقم خوابم… دیگه نمی دونستن این چشما انقدر اشک برا ریختن داره که جایی برای استراحت نمی مونه… صدای عمو آروم بود ولی از طرز صحبتش معلوم بود عصبانیه… صدای آروم گریه هم میومد…. عمو – واقعاً خجالت نمی کشن… راست راست تو روم نگاه می کنن می گن زندگی خودشونه شما دخالت نکن… داداش می خوای بذاری تمنا با این پسره زندگی کنه؟… با این چیزایی که شما تعریف کردین و حرفای بهناز… اصلا به صلاح نیست بیشتر از این صبر کنین…. صدای بابا نمیومد… معلوم بود ساکته… صدای گریه ها تموم نمی شد…
بابا – الان وضع فرق می کنه… یعنی وضع تمنا فرق کرده… من نه می تونم بهش بگم طلاق بگیر و نه می تونم بگم برو باهاش زندگی کن… در هر دو صورت روزگار خوشی در انتظارش نیست… خودش باید تصمیم بگیره… کاش این حرفا رو که الان گفتین زودتر می دونستم… اونوقت اجازه نمی دادم این اتفاقا بیفته و ته تغاریم این بلاها سرش بیاد… مامان – بچم تو این چند روز شده پوست و استخون… فقط گریه می کنه… خدا ازشون نگذره… گریه امونش نداد… فقط صدای اروم گریش تو صداهای دیگه گم شد…. زن عمو – بسه بنفشه جون… به خدا داری خودتو از بین میبری… تو باید به اون بچه دلداری بدی…
باید مرهم دردش باشی… عمو – من نمی دونم این دوتا دختر چه فکری کردن که ماجرای تو باغ رو برای ما نگفتن… د آخه تمنا ساکت بود تو چرا هیچی نگفتی؟ بهناز – به خدا فکر نمی کردم کار به اینجا بکشه… فکر می کردم خود تمنا یه کاری می کنه… بهناز هم گریه می کرد… عمو – حتماً باید این اتفاقا می افتاد؟ شما چرا داداش اجازه دادین عقد کنن؟ آقاجون یه چیزی گفت شما چرا به حرفش گوش دادین؟ شما که این پسره رو می شناختین… بابا – به این پسره اطمینان نداشتم… گفتم میاد اینجا می خواد دست تمنا رو بگیره یا ببرتش بیرون به هم محرم باشن… الان میگم این بلا ها رو شوهرش سرش آورده…