دانلود رمان خانم بادیگارد اثر صحرا_۷۱ نگارش قوی

دانلود رمان خانم بادیگارد اثر صحرا_۷۱ نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خانم بادیگارد از صحرا_۷۱ با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره دختر فقیریه به اسم ماهان که پدر مادر نداره. بخاطر اینکه اجاره خونه اشو نداده از خونه اش میندازنش بیرون چون رزمی کاره بادیگارد یه نفر به اسم رهام میشه…

خلاصه رمان خانم بادیگارد

امروز دختر نیما و دریا به دنیا اومد اسمش و ماهان گذاشتن. منم دوتا به دارم به اسم رهام و رها ولی هیچکدومشون و به اندازه ماهان دوست ندارم. دریا بعد از به دنیا اومدن ماهان طاقت نیاورد و فوت کرد. کمرم خرد شد. من به دوری از دریا عادت داشتم اما نیما چی؟ اون طاقت نیاورد و ماهان و داد پرورشگاه. فکر می کرد ماهان باعث مرگ دریا شده. ماهان و از پرورشگاه اوردم خونه. اما کسی تو خونه ماهان و نمی پذیره بچه ها و انا. مامان و بابا هیچکدوم راضی نشدم ماهان رو تو خونه نگه داریم. اما منم تهدیدشون کردم. اگر ماهان وقبول نکنند از خونه میرم. چند وقتی می شد که انا به بچه

ها و مامان توجهی نمی کرد بیشتر با دوستاش می رفت بیرون بیش از حد ارایش می کرد. تلفن های یواشکی و نامه های عجیب. تو رستوران با یکی از وکلام قرار داشتم که انا رو با نیما دست تو دست دیدم. نیما دست انا رو بوسید. می خندیدن. باورم نمی شه. یه کاراگاه استخدام کردم تا مراقب انا باشه. از گفتن یه همچین چیزی خجالت می کشم اما من و انا یک سالی بود که با هم رابطه نداشتیم که یه روز به مادر گفت بارداره منفجر شدم. مخصوصا که کاراگاه عکس های از انا و نیما تو مهمونی های مختلف اورده بود تو یکی از مهمونی ها انا بالباس ناجور درحال بوسیدن نیما بود تو چند تا عکس دیگه یا

همدیگه رو می بوسیدن یا تو بغل هم بودن. یه روز نیما و انا رو به همون رستورانی دعوت کردم که انا و نیما به اونجا می رفتند. رستوران نقلی و قشنگی بود. رقص نور و محیط عاشقانه اش موزیک ملایمش به ادم ارامش می داد. به هردوتاشون نگاه کردم و گفتم: _یه سوپراز دارم براتون. هر دوتاشون خوشحال شدن.دریغ از اینکه این خوشحالی کم دوامه. عکس ها رو انداختم روی میز بعد از دیدنش انا گفت: __اینا ساختگی (اره لابد ۲۳ سال پیش فتو شاپ می کردن). نیما سرش و انداخته بود پایین گفتم: __برام مهم نیست که بهترین دوستم با زنم بهم خیانت کرده.برام مهم نیست که زنم به….

دانلود رمان خانم بادیگارد اثر صحرا_۷۱ نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دانشجوی دلبر من از محدثه بدون سانسور

دانلود رمان دانشجوی دلبر من از محدثه بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دانشجوی دلبر من از محدثه با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

“آیسان” من : مامان من چن بار بگم آخه… من خونه عمو رامسین نمی یام. مامان: دختر زشته عموت حالا به شب مارو برای شام دعوت کرده تو نیای. من: تو که میدونی من از حسام بدم می یاد. بگو فردا امتحان داشت نیومد. مامان: اون ک با تو کاری نداره همیشه تو دعوا رو باهاش شروع میکنی. من: واقعا ک… همه چیز افتاد تقصیر من. مامان: مگع دروغه… ما پایینیم زود آماده شو بیا پشت بند حرفش از اتاق بیرون رفت. هوففف کلافه ای کشیدم و به دیوار روبروم خیره شدم…

خلاصه رمان دانشجوی دلبر من

با صدای کوبیده شدن در توسط به وحشی آمازونی از خوابم بیدار شدم. خوب شد امروز پنجشنبه بود و کلاس نداشتم. حلما خره چرا درو بستی. خمیازه ای کشیدم و گفتم: چی شده الاغ جان… چرا نمیزاری بخوابم. حلما: الاغ جان عمه نداشتنه… بیا صبحونه بخور. من: عمه من عمه تو هم هست، چیزی نگفت… حتما رفته خواستم از جام بلند شم ک با یاد اتفاقات دیشب تو جام میخکوب شدم. خدا من چطور با حسام روبرو شم ؟؟؟ نه من پایین نمیرم. از جام بلند شدم تو اتاق قدم رو می رفتم هی با انگشتای دستم بازی می کردم. در باز صدا شد و صدای

دلنشین زن عمو اومد: زن عمو ایسان جان چیشده؟ دخترم بیا صبحونه . با هول گفتم، من: هی… هیچی زن عمو شما برید..ال … الآن منم می یام. زن عمو: باشه عزیزم. نمیشد ک خودم و برای همیشه تو اتاق حبس کنم. بالاخره باید باهاش روبرو می شدم چه دیر چه زود. موهام و درست کردم و شالم و تو سرم انداختم ک نگاهم به کبودی روی گردنم افتاد. با حرص کل گردنم و پوشوندم از اتاق بیرون اومدم و پایین اومدم. همه سر میز بودن به جز حسام. صبح بخیر گفتم ک همه به جز حلما. با خوشرویی بهم جواب دادن. پشت میز نشستم و شروع به

خوردن کردم ک حسام هم پایین اومد و به همه صبح بخیری ” گفت و جوابش و شنید اما من چیزی نگفتم. اومد روبروم نشست ک اخمی کردم… نگاهاش یجورایی خاص بود… تا حالا این نگاهاش و ندیده بودم. خم شدم تا بطری ابمیوه رو بردارم ک شال از سرم افتاد و از شانس گند من حسام سرش و بالا آورد و خیره گردنم شد. با شیطنت بهش نگا کرد و لبخندی زد. سری شال و رو سرم انداختم و چشم غره ای رفتم. بعد خوردن صبحونه به زن عمو کمک کردم تا میز صبحونه رو جمع کنه. امروز از کاری ک کردی بد پشیمون میشی …

دانلود رمان دانشجوی دلبر من از محدثه بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان پشت یک دیوار سنگی از aram_anid به صورت رایگان

دانلود رمان پشت یک دیوار سنگی از aram_anid به صورت رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پشت یک دیوار سنگی از aram_anid با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

از یه زندگی، شایدم ۲ تا. آشنا برای بعضی ها و غریبه و مجهول برای یه عده دیگه. کسایی که شاید دیده باشیم و شایدم نه. یه دختر و یه پسر که به دنیا اومدن و ساخته شدن برای زندگی مجردی و تنهایی. هیچ رقمه شکل و رفتارشون به مسئولیت و تعهد و… نمی خوره. زندگی های مستقل با عقاید و رفتارهای خاص خودشون که شاید برای بعضی ها قابل قبول نباشه. حالا تصور کنید این دوتا آدم سر راه هم قرار بگیرن. چه جوری با هم کنار میان؟؟….

خلاصه رمان پشت یک دیوار سنگی

جلوی آینه ایستادم و به خودم نگاه کردم. آه خوشم نمیاد. هیچ رقمه قیافه ام راضیم نمی کنه. هرچی هم به صورتم می مالم خوب نمیشه. همه اش کج و کوله میشه. مهمونی زوری رفتن همین میشه دیگه. همه کارهاش خراب میشه. به هر جون کندنی بود بزک دوزک کردم. زیاد اهل این کارها نبودم، معمولا ” هم به برق لب می زدم می رفتم اداره یعنی ماست تر از منم پیدا میشه؟؟؟ نه که وسیله نداشته باشم یا بلد نباشم نه. یادم میاد از وقتی ۱۳-۱۴ سالم بود به کیف گرفته بودم و توش و از رژای مامان که تهش مونده بود پر می کردم. ۱۵-۱۶ سالم که شد واسه خودم خانمی شدم. می رفتم برای

خودم رژ و اینام می خریدم. تو سن ۱۷-۱۸ سالگی کیف پر امکانات آرایشی داشتم، آرایش کردن به جونم بسته بود. بدون آرایش کامل تا سوپری سر کوچه امونم نمی رفتم. اما وقتی دانشگاه قبول شدم وقتی یکم بزرگتر شدم. وقتی خودمو شناختم فهمیدم که همچینم آرایش یکنی و نکنی فرقی نداره. “مثلا که چی به روز کلی به خودت بمالی و به خاطر اون چیزا به کوچولو خوشگل بشی که چی؟ اگه به وقت یه چیزی بشه و آب بریزه سرت یا بارون بیاد که باعث شه آرایشت پاک بشه اون وقت همون یه ذره خوشگلیت هم می پره قیافه خاصی نداشتم . آنچنانی نبودم . هیچ وقتم ادعای خوشگلی نمی کردم،

معمولی بودم رو به بالا. خودمو دارم تحویل می گیرم. خوب در هر حال زشتم نبودم. با یه کم آرایش و اینا خوشگل میشدم. اما در حالت معمولی به قیافه عادی داشتم این جور نبودم که یکی با دیدنم چشم هاش از زیباییم خیره بمونه و فکش بی افته و دردم عاشقم بشه نه این جوریا هم نبودم. پیشونی بلند. چشم های تیره و درشت با مژه های پر و ابروهای حالت دارم که چشم هام و قشنگتر نشون می داد. دماغی که به لطف ارثیه مامان کوچیک بود و خوب. لب های کشیده و متناسب. در کمدمو باز کردم . اوه الان رسیدم به قسمت سخت ماجرا من چی بپوشم ؟؟؟ یه نگاه به کل لباس هام کردم…

دانلود رمان پشت یک دیوار سنگی از aram_anid به صورت رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان در انتظار تو از اریانا ر.ش_مری ص.د نگارش قوی

دانلود رمان در انتظار تو از اریانا ر.ش_مری ص.د نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان در انتظار تو از اریانا ر.ش_مری ص.د با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان راجب دوتا دختره که با هزار تا مشکل تونستن به ترکیه برای تحصیل سفر کنن… هزارتام خاطرخواه دارن ولی اگه یروز داداش یکی از این دخترا بیاد ترکیه اونم به همراه رفیق شیشش فک می کنید چه اتفاقی میفته….؟! ایا میتونن باهم کنار بیان….؟! بریم ببینیم داستان این چارنفر به کجا میرسه….!

خلاصه رمان در انتظار تو

از ماشین پیاده شدم و رفتیم تو پاساژ که سیروان اومد جلومون. ایسا رف کنارش جوری که وسط منو سیروان بود هم دسته منو گرفت هم دسته سیروانو. کوهیار یه نگاهی انداخت: ای بابا یکیم دسته مارو بگیره خب. سیروان تک خنده ای کردو گفت: بیا داداشم خودم دستتو میگیرم. قرار بود اول برای ما لباس بگیریم بعدا پسرا. مغازه هارو یکی یکی رد می کردیم چیزی مد نظرم نبود همه لباسا زشت و بیریخت و هوار تومنم پولش بود واااای بیچاره ایسا که قراره برا کوهیارم بخره لباس اونم که موزی مصلما چیزای گرون گرون و مارک انتخاب میکنه.

داشتم همینجوری مغازه هارو دید میزدم که یه لباسه سبز نظرمو جلب کرد رفتم طرفه مغازه و از پشت ویترین نگاش کردم دوسش داشتم رفتم تو بچهام پشت سرم اومدن تو بعد از سلام و خسته نباشید با فروشنده گفتم بره لباسو برام بیاره بچها داشتن لباسارو دید میزدن منم منتظر بودم. وقتی لباسو اورد ازش گرفتم و تشکر کرد‌م. +ایسا سوییشرتمو نگه دار تا بیام. بعدم یه چشمک بهش زدم و رفتم تو اتاق پرو. لباسو پوشیدم بنظرم عالی بود خیلی تو تنم نشسته بود. یه سرهمی که تاپ بود و رو قسمت هاش کار شده بود تا زانو بود و دامنش چین داشت.

درو بازکردم و ایسارو صدا زدم پشت سرشم اون دوتا اومدن. ایسا به محض اینکه منو دید سوتی زدوگفت: جون بابا خوردنیه کی بودی تو؟! خندیدم و یه چرخ زدم: چطوره؟! بخرم همینو؟! ایسا: عالیه عزیزم خیلی بت اومده.سیروان یه نگاهی انداخت بهم و گفت: خیلی بهت میاد.+خیلی مچکرم. در ادامه این حرف منتظر جوابی از جانبش نشدم و درو بستم تا لباسو در بیارم. بعد از حساب کردن از مغازه اومدیم بیرون چنتا مغازه جلوتر که رفتیم ایسام لباسشو انتخاب کرد، یه سرهمیه مشکی که پر از پولکای مشکی بود و استینش کج میشد و یه طرفشم لخت بود …

دانلود رمان در انتظار تو از اریانا ر.ش_مری ص.د نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شوفر اثر ناشناس نگارش قوی

دانلود رمان شوفر اثر ناشناس نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شوفر از ناشناس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رمان درباره ی دختری به اسم هانا که با اینکه دختره ولی شیطنت هایی میکنه. یه شب تشنه از اتاقش بیرون میاد که با حضور مردی که نمی‌شناسش غافلگیر میشه. از قضا اون مرد از فردای اون روز مهمون خونش میشه و راننده شخصی هانا و هر روز با سوپرایز هایی از جانب اون همراه میکنه …

خلاصه رمان شوفر

همیشه از کلاسای سر صبحی متنفر بودم ولی چاره ای نبود. بیدار شدم و برای رفتن به دانشگاه خودمو آماده کردم. از لحظه ای که چشم باز کرده بودم دیشبو مرور می کردم. من شدیدا به یه دوست پسر نیاز داشتم. از اتاق بیرون زدم و بسمت میز صبحانه اماده که بابا یه سرش نشسته بود رفتم. بابا لبخندی بهم زد:صبح بخیر هانا، دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟ سر میز نشستم و همونطور که کوله مو روی صندلی کناری میذاشتم جوابشو دادم: -امم یه صداهایی شنیدم و ترسیدم، همین. صدایی تو ذهنم گفت :”از صدای ناله های خودت ترسیدی؟ اینکه کسی بشنوه؟”

غرق تو افکارم چای داغو سر کشیدم و جیغم هوا رفت. بابا تشر زد: -آرومتر دختر ! نگهبانا نگاه کردن دیروز! خبری نبوده! سری تکون دادم و بحثو عوض کردم: -ماشینم چی شد؟ بابا بدون نگاه بهم گفت: -عزیزم دیگه از ماشین خبری نیست! دفعه بعدی که تصادف کنی هیچ میدونی چه اتفاقی میفته؟ دنیا همیشه مهربون نیست. ابروهام توهم رفت: -نمیتونی باهام اینکارو کنی! بابا از اون لبخندای حرص درآرش تحویلم داد: -من این کارو کردم! و بلند ادامه داد: -آقای خٌرم! و من نگاهم به سمت مردی کشیده شد که داشت به سمتمون میومد. چشمای روشنی

داشت و موهای خاکی رنگ. بلند قامت با شونه های پهن. همراه اون کت و شلوار مشکی واقعا مرتب به نظر می رسید. و چشماش نفسمو بند می‌آورد بس که آشنا بود. ما که به راننده‌ها اینجا اسکان نمی‌دادیم؟ می دادیم؟ سلام که داد دلم ریخت پایین. لعنتی صداش چقدر شبیه‌ش بود. به وضوح رنگم پریده بود ولی واسه حفظ ظاهرم شده با همون لحن غد گفتم:بابا من میتونم تصمیم بگیرم چی خوبه چی بد! بابا چشم غره ای بهم رفت که خودمو جمع و جور کردم. می خواستم تا ضایعم نکرده جیم بزنم واسه همین قدم تند کردم برم که از پشت صداشو شنیدم …

دانلود رمان شوفر اثر ناشناس نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دختران شیطون و پسران مغرور  ن با لینک مستقیم

دانلود رمان دختران شیطون و پسران مغرور ن با لینک مستقیم pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختران شیطون و پسران مغرور از نازنین. سارا. سوگل.رها با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

۴تا دختر شیطون و خوشگل باوضع مالی توپ و ۴تا پسر جذاب و شیک خوشگل و پولدار که باهم تو یه دانشگاه درس میخونن حالا دیگه چطوری به هم میرسن رو دیگه خودتون میتونین بخونین….
رمان دختران شیطون و پسران مغرور
“ترانه” منو صحرا دیشب تا صبح مشغول تماشای تلوزیون بودیم. البته فقط من چون صحرا داشت با یکی اس ام اس بازی می کرد مهدیس هم که خیلی خسته بود و زودی رفت خوابید… اصلا… کی چشمام گرم شد…

خلاصه رمان دختران شیطون و پسران مغرور

“ترانه” منو صحرا دیشب تا صبح مشغول تماشای تلوزیون بودیم. البته فقط من چون صحرا داشت با یکی اس ام اس بازی می کرد مهدیس هم که خیلی خسته بود و زودی رفت خوابید… اصلا… کی چشمام گرم شد… خلاصه دیشب همون رو کاناپه خوابم برد… حالا هم که بیدار شدم میبینم از سرما دارم یخ میزنم… بی انصافا نکردن یه پتویی چیزی بندازن روم… سریع از روی کاناپه بلند شدم و دویدم طرف آشپزخونه و کره و پنیر و خامه و… آماده کردم… چند تا تیکه نونم برداشتمو گذاشتمش بیرون تا یخش وا بره… تو این زمان کوتاه هم خودم رفتم تو

دستشویی و بعدشم به اتاقم رفتم و یه صفایی به این قیافه ی زرد و رنگ و رو پریده ام دادم !… وقتی بر گشتم تو آشپزخونه قیافه صحرا رو دیدم که از تعجب چشماش گشاد شده بود… __ صحرا _ تران… همه این کارا رو تو انجام دادی؟!… _پ ن پ همسایه ها آمدن انجام دادن! _صحرا…! جدی کار خودته.. یا مهدیس؟.. نذاشتم حرفشو تموم کنه و پریدم وسط حرفش. _معلومه که کارمنه… تو چی فکر کردی… فکر کردی اون مهدیس خابالو اینارو درست کرده ؟!… صحرا راست میگی ؟!… _نه پس کج میگم!… _صحرا… _ اه بس کن دیگه بیاید سریع صبحونه

رو بخوریمو کارامونم بکنیم بریم…. این مهدیس کجاست… _مهدیسس. در همین موقعه در اتاق مهدیس باز شد و مهدیس با قیافه ای آرایش کرده آمد بیرون… صحرا: کجا به سلامتی شالو کلاه کردی؟!… مهدیس: شما که هنوز آماده نشدید… بابا دیر شد. _حالا بیا صبحانه اتو بخور… مهدیس امدو سر سفره نشست… و شروع به خوردن صبحانه کردیم… بعد از کمی صبحانه خوردن به کمک همدیگه سفره رو جمع کردیم و ظرفارو گذاشتیم وقتی که برگشتیم بشوریم… سپس من و صحرا به اتاقمون رفتیم تا آماده بشیم… من یه مانتو سفیدو شلوار جین سفید پوشیدم…

دانلود رمان دختران شیطون و پسران مغرور ن با لینک مستقیم pdf بدون سانسور

دانلود رمان آغوش سرکش از ژرژی pdf

دانلود رمان آغوش سرکش از ژرژی pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آغوش سرکش از ژرژی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری به نام یاسی که سال آخر دبیرستانه و یه دختر سرزنده و شیطونه تو راه برگشتن از مدرسه با یه اتفاق ساده خیلی تصادفی با مردی (فرید) آشنا میشه که بعدا متوجه میشه که این آقا پسر صاحب کار مادرشه که یه کارخونه داره و مادرش بعنوان سر پیشخدمت اونجا کار میکنه و چون برخورد اولیشون خوب نبوده باعث میشه که پسر صاحب کارخونه به فکر تلافی باشه که در نهایت با برخوردهای بیشتر و پی بردن به مشکلات یاسی سعی میکنه که بهش کمک کنه تا به رویاهاش که قبول شدن تو رشته پزشکیه برسه…

خلاصه رمان آغوش سرکش

اه یاسی بسه دیگه اینقدرفکر و خیال کردی به کجا رسیدی پاشو غذاتو بخور برو کپه ی مرگتو بزار که امتحان زیست داری. با یادآوری امتحان سریع مشغول شدم و غذایی رو که از دیشب مونده بود گرم کردم. اما اینقدر خسته بودم که میلم به غذا نمی رفت پس به زور دو سه قاشق غذا رو فرو دادم و بساط نهار رو جمع کردم البته اونقدر خسته بودم که بیخیال شستن ظرفا شدم و تصمیم گرفتم که بعد از خواب آشپزخونه رو مرتب کنم. با این فکر به اتاق خوابم رفتم و سریع روی تخت ولو شدم و پتو رو روی خودم کشیدم.

تو هوای آذر ماه زیر پتوی گرم آخ که چقدر خواب می چسبه. به ثانیه نکشید که به عالم خوش بی خبری فررفتم. با صدای آلارم گوشیم ازخواب بیدارشدم. ساعت رو روی سه گذاشته بودم .با اینکه هنوز احساس خستگی می کردم و دلم می خواست بخوابم اما باید بلند می شدم. با کرختی از تخت بیرون اومدم و بعد از شستن دست و صورتم کتری رو آب کردم و روی اجاق گذاشتم و بعد مشغول شستن ظرفاشدم.  بعد از مرتب کردن آشپزخونه یه لیوان چایی خوش رنگ براخودم ریختم وبه اتاق خواب رفتم.

روی تخت نشستم و کتاب زیستم رو باز کردم. کم کم چایی می خوردم و در حین چایی خوردن روی مطالب کتاب هم می خوندم. بعد از اتمام چایی با جدیت شروع کردم به خوندن. تقریباً سه ساعتی بود که مشغول خوندن بودم ودو صفحه دیگه داشتم که تموم بشه که با صدای زنگ گوشیم دست از درس خوندن کشیدم و گوشی رو برداشتم.–الو –سلام یاسی. –سلام مونا چطوری؟ –بد، خراب، افتضاح –آخه چرا؟ –چرا نداره، هیچی تو مغزم نمیره یاسی، چقدراین زیست سخته دختر، تو چطوری این حجم از مطالب رو تو اون کله کوچیکت جا میدی…

دانلود رمان آغوش سرکش از ژرژی pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان گریزلی محبوب من با لینک مستقیم

دانلود رمان گریزلی محبوب من با لینک مستقیم رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان گریزلی محبوب من از سارا فروغی زاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ماجرای بهار دختر دانشجوییه که برادرش بهادر بدلیل ارتکاب قتل متواری شده و خانواده مقتول او را به عنوان خونبس به عقد برادر مقتول در میارن تا برادرش خودشو معرفی کنه. و برادر مقتول کسی نیست جز جهان ایلچی استاد زبان فرانسه ی بهار…

خلاصه رمان گریزلی محبوب من

ساعت هفت که بیدار شدم جهان رو ندیدم و نگران شدم … مگه چه اتفاقی افتاده بود که هنوز به خونه برنگشته بود ؟؟ چون ساعت ۹ کنفرانس داشتم باید هرچه زودتر آماده می شدم ،حتی با آنکه شب قبل بیشتر از دو سه ساعت نخوابیده بودم . از جام بلند شدم و در حالیکه روی در و دیوار می افتادم به سمت توالت رفتم که چشمم به اتاق بغلی و جهان افتاد که روی تخت خوابیده و پتو را بخودش پیچیده بود. بی اختیار از دیدنش خوشحال شدم و لبخند بر لبم نشست . حضور او بمن حس امنیت می داد.

من این حسو دوس داشتم. نمی دونم کی برگشته و خوابیده بود که هیچی نفهمیده بودم. بعضی وقتا (بقول مادرم ) نمی خوابیدم ،بلکه به کما می رفتم که اگر زلزله هفت ریشتری هم می زد بیدار نمی شدم … و ظاهرا دیشب یکی از اون شبا بود! درِ اتاقشو به آرومی بستم که صدای پام بیدارش نکنه و بخوابه . مطمئنا شب سختی را پشت سر گذاشته بود …اول اعصاب خردی با داداش نفهمش ،بعدشم اینجوری …. فکری مثل برق و باد از سرم گذشت اما سعی کردم محلش نذارم ،همچین چیزی غیر ممکن بود .
کتری را به برق زدم و به توالت رفتم سپس خمیازه کشان به آشپزخونه رفتم تا چای آماده کنم . آشپزخونه ،بزرگ و مجهز بود و واسه هر چیزی جای مخصوصی در کابینت درنظر گرفته شده بود… حتی یخچال و لباسشویی… سرامیک کف و دیوارها سفید و بعضا با گلهای مشکی بود و کابینتها مشکی بانوار سفید… در مجموعه ای از دو رنگ سیاه و سفید قرار داشتم و به هر چی که نگاه می کردم ترکیبی از این دو رنگ بود … اینقدر سفید که می ترسیدم مبادا جای انگشتام روشون بمونه…

دانلود رمان گریزلی محبوب من با لینک مستقیم رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان کی گفته من شیطونم رایگان

دانلود رمان کی گفته من شیطونم رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان کی گفته من شیطونم از SHADI_73 با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق پسر عموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

خلاصه رمان کی گفته من شیطونم

وقتی رسیدیم در ماشین رو محکم بستم پیاده شدم… آروم شنیدم که میگفت: – دختر ی دیوانه زد در عزیز رو شکست… خنده ام گرفت راست میگفت تمام عصبانیتم رو سر در بیچاره در آوردم… صبری خانم تو اشپزخونه داشت شام رو آماده می کرد…. – سلام. برگشت چشم های اونم قرمز بود معلوم بود گریه کرده – سلام دخترم به سلامتی مامان و بابا رفتن… -اره صبری خانم. – باشه بیاید شام رو آماده کردم. -شما بخورید من کارم طول میکشه. – پس به آقا میگم منتظر بمونه تا شما هم بیاید… رفتم وضو گرفتم بعدش رفتم تو اتاق لباس هامو عوض کردم… بعد از مریضی بابا تصمیم گرفته بودم که همه ی

نماز هامو بخونم تا خدا بیشتر بهم کمک کنه… یک هفته از رفتن مامان و بابا میگذشت دیگه کم کم داشتم به نبودنشون عادت می کردم… همین که از مامان میشنیدم بابا حالش داره بهتر میشه برام کافی بود… داشتم جزو هامو نگاه می کردم که گوشیم زنگ خورد… شماره اش نا آشنا بود… – بله؟ – سلام خانم خوش اخلاق. – شما؟ – دستت درد نکنه دیگه من رو نمیشناسی ده روز پیش زنگ زدم یادت نمیاد؟؟؟ اهان این همون پسر منگولست که زنگ زد من رو بیدار کرد نصفه شب… – کارتون رو بگید؟ – وای باز که تو خشن حرف زدی؟ – آقای محترم زنگ زدی به من میگی تو خشنی… خدا همه ی عریض

های اسلام رو شفا بده… تلفن رو قطع کردم… دوباره زنگ زد… اه اگه گذاشت درس بخونم الان فردا آرمان پدر من رو در میاره… جواب دادم… – آقا لطفا مزاحم نشو من درس دارم… – ای جونم داشتی درس میخوندی… خوب کی قرار بذاریم همو بینیم… -چی داری برای خودت قرار میذاری منم اصلا شما رو نمیشناسم چه برسه به این که بخوایم قرار بذارم اگه یک بار دیگه مزاحم بشی من میدونم و تو… قطع کردم گوشیم رو هم گذاشتم سر سایلنت… صدای ترمز ماشین آرمان اومد… وای عزائیل اومد… کم کم داشتم بهش یه حسی پیدا می کردم… نمیدونم چه حسی بود ولی خدا کنه حس عاشق شدن نباشه…

دانلود رمان کی گفته من شیطونم رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ناعادلانه به قضاوتم ننشین اثر آسایا آریایی به صورت رایگان

دانلود رمان ناعادلانه به قضاوتم ننشین اثر آسایا آریایی به صورت رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ناعادلانه به قضاوتم ننشین از آسایا آریایی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

راجع به دختر تنهای که باید تاوان خیانت خواهر ناتنیشو بده دیگه چیزی نمی گم اخه داستان لو می ره…

خلاصه رمان ناعادلانه به قضاوتم ننشین

مشغول گشت و گذار تو پاساژ بودیم که سمانه گفت: ایسان من یه لباس دکلته می خوام تو چی تو فکرته؟ من لباس باز نمی پوشم سمانه نگاه به خودت نکن شوهر داری و هواتو داره نمی زاره کسی چپ نگاهت کنه، من تنهام دوست ندارم لباسم باز باشه. همین جوری که ویترین مغازه ها رو نگاه می کردیم یه لباس آبی درباری نظرمو جلب کرد. لباس قشنگی بود با یقه کج که یه سمت از سرشونه امو نشون می داد ولی آستین دار بود خوشم اومد با سمانه رفتیم داخل و از فروشنده خواهش کردم لباس رو بده تا پرو کنم.

فروشنده سایزمو پرسید و لباس رو برام آورد به سمت اتاق پرو رفتم و لباسو پوشیدم لباس کاملا قالب تن بود. آستیناشم جذب جذب بود. سمانه رو صدا کردم تا لباس رو تو تنم ببینه و نظر بده. لباس در عین سادگی شیک بود. سمانه لباس رو که تو تنم دید یه سوت کشید و گفت دختر چی شدی مثل یه پرنسس شدی مخصوصا که همخونی با رنگ چشماتم داره چه هلویی شدی تو. به شونه ی سمانه زدم و گفتم بی حیا شدی چشم یاسین رو دور دیدی. خندید و گفت آیسان بی جنبه نباش بابا دارم ازت تعریف می کنم.

ولی آیسان بی شوخی خیلی بهت می یاد همینو بگیر اندامتو خیلی قشنگ نشون میده. لباس رو در آوردم و به فروشنده دادم گفتم می خرمش. فروشنده بعد از اینکه رقمشو حساب کرد لباس رو داخل کاورش گذاشت و داد. از مغازه زدیم بیرون حالا نوبت سمانه بود که لباسشو بخره تقریبا تمام پاساژ رو دوباره گشتیم. -سمان تو رو خدا یه چیزی بگیر پاهام تاول زد دختر شوهرت حق داره با تو نمیاد خرید. -آیسان بخدا این دیگه آخرین دوره بیا بریم همون لباس قرمزه که دیدیم پرو کنم اگه خوب بود همونو می خریم…

دانلود رمان ناعادلانه به قضاوتم ننشین اثر آسایا آریایی به صورت رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.