دانلود رمان حاملگی اجباری از ویدا دهداری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آوایی که اینقدر شاد و سر زندست که همه با دیدنش به وجد میان… این آوا خانم قصه ی ما با دوتا از دوستاش به اسم سارا و سحر جاهایی میرن که همزمان با اونا سه تا پسر، دیگه هم هستن.. کل کل های این سه تا، تا جایی ادامه پیدا میکنه که… این سه تا پسر هم دسته کمی از اونا نداشتن… مخصوصا این آقا رایان اخمو ولی مهربون… بعد از مدت ها آوا متوجه میشه که رایان همون…
خلاصه رمان حاملگی اجباری
دو هفته بود که تهران بودم اصلا حال خوبی نداشتم شب ها را کابوس می دیدم و با وحشت از خواب بیدار می شدم. با وحشت برای دست درازی به من و گریه های من و التماس هایم که هیچ توجهی نکرد با صدای نفس نفس های خودم بود که از خواب پریدم. احساس کردم ته زبانم تلخ است نگاهی به ساعت کردم ساعت ۳ نصفه شب بود. من با وحشت آن شب کابوسی بود و بر سر آرامش من آوار شده بود از خواب پریدم. دستم هیچ جایی بند نبود از آن روز به بعد هیچ وقت رایان و دوستانش را ندیدم هیچ رد و نشانی از او نبود، حتی ماشینی که با آن به شمال
آماده بودن هم اجاره ای بود نتوانستم نشانی از آن ها پیدا کنم. درمانده و عاجز بودم با بغض از روی تخت پایین آمده و لیوان آب را برداشتم. گلویم خشک خشک بود زیر لب زمزمه کردم: _ خدا تقاصمو ازت میگیره این نامردیه تو بی جواب نمیمونه. برای پایان نامه ام باید تمام تلاشم را می کردم اما این اتفاق آخر توانی برایم نگذاشته بود تمام انگیزه هایم را به باد داده بود حس و حالی برایم گذاشته بود نمی دانستم چه راهی پیش رویم است. من دختر همم غصه ها با این اتفاق تمام رویاهایم به باد رفت. ۲۳ ساله بودم اما این دوهفته قد تمام عمرم من کابوس
دیدم غصه خوردم اشک ریختم در خفا و کسی از ته دلم خبر نداشت حتی سحر و سارا هم از اتفاقات بی اطلاع بودند حرفی نزده بودم جرات گفتن نداشتم آن دو هم سخت مشغول کار روی پایان نامه بودند. در حال تحقیق و تفحص چند روزی گذشت با آنکه دلیلی برای کار نداشتم اما مجبور بودم برای اخذ مدرک دانشگاهی هم روی پایان نامه کار کنم. لپ تاپ روی پاهایم که چهار زانو رو مبل نشسته بودم که صدای مامان بود و گفت: _ آوا دخترم چایی نمی خوای برات بیارم!صدایش را نشنیده بودم انقدر غرق در لپتاپ و دکمه های آن بودم و صدای چیزی که…