دانلود رمان پادشاه ماه از هانیه محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ماهورا شمس، دختری از جنس قدرت، که به دنبال قاتل خواهرش است، آیهان زرنگار، مردی از جنس غرور، به دنبال انتقام از خاندان شمس! دست تقدیر آنها را به هم وصل می کند، ماهی میداند، آیهان می داند و آن دو از سودای عشق خود را به ندانستن می زنند…
خلاصه رمان پادشاه ماه
“ماهورا” با بدبختی از خواب صبح دل کندم و راهی شرکت زرنگار شدم. برخلاف روز های قبل اولین نفری که آمده بود من نبودم. وارد سالن شدم و مشغول کار. خسته بودم و دلیل این حجم از خستگی را نمی فهمیدم. نازنین: ماهی… ماهورا.. کجاایی؟ نگاهی به او که بیش از حد ذوق داشت انداختم و گفتم: شرکتو گذاشتی رو سرت نازی، چیه؟ اخمی مصلحتی کرد و گفت: تو چرا با روزای اولی که اومدی انقدر فرق کردی؟ قبلا مهربون ترررر بودی الان شبیه رئیسا برخورد میکنی. سپس صدایش را کمی پایین آورد و گفت: شدی مثل آیهان، کمالش روت بد اثر کرداااا.
خندیدم و بی حوصله گفتم: تو دیوونه شدی نازی، حالا چیکار داری؟ نازنین: آها… انقدر حرف میزنی یادم رفت چیکار داشتم اصلا. لبخندم پررنگ تر شد و گفتم: من حرف میزنم؟؟ چشم و ابرویی آمد و خواست چیزی بگوید که با آمدن آیهان سکوت کرد. از جایم برخواستم و رو به او سلام کردم گویا از آن دنده بلند شده بود که نگاهش برزخی رو به من ثابت مانده بود. خواستم چیزی بگویم که عماد از پشت وارد شد. وصف حالم سخت بود گویی سطل آبی بر رویم خالی کرده بودند. آیهان: خانم ستوده، شما متاهل بودید و توی فرم مجرد رد کردین برای خودتون؟
عماد: ستوده؟! رو به او کردم تا بیش از این گند به کار هایم نزند و گفتم: ساکت شو عماد. آیهان هیستریک خندید و گفت: آره خانم ستوده؟ !پس متاهل بودید؟ خودم را نباختم و گفتم: خیر جناب زرنگار هر خاستگاری قرار نیست همسر آدم باشه، شما هم بهتر بود جای باور کردن حرف ایشون از خود من می پرسیدین. صدایش را بالا برد و گفت: پس ایشون چی میگن؟ ماهورا: فکر کنم مدارک کافی براتون آورده باشم. عماد: ماهورا تو اینجا چیکار میکنی اصلا؟ اومدی منشی شدی؟ باید باور کنم؟ داری با زندگیمون چیکار میکنی؟ خونم به جوش آمد…