دانلود رمان افسون سردار از مهری هاشمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
افسون یه دختر متین و معتقده که واسه کمک به دوستش سر قراری میره که زندگیش رو به کل عوض میکنه. اون اطلاع نداره که دوستش کلی پول از مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار خشن ولی آسیب دیدهست دزدیده و حالا افسون رو جای خودش واسه تصفیه حساب فرستاده. افسون وارد عمارت سردار میشه و زندگیش به کل تغیر میکنه و مجبور میشه به خاطر اعتقاداتش بجنگه و آزارهای اون مرد با فوبیاهای عجیب و غریب رو تحمل کنه و این وسط پِی به رازهایی در مورد کشته شدن خانوادش میبره، اونم زمانی که وجودش سردار مغرور رو افسون کرده و شده نفس کسی که همه بهش انگ بد بودن میزنن چون از همه زن ها فراریه و فقط با افسون کنار اومده.
خلاصه رمان افسون سردار
گوشی رو روی پاتختی پرت کردم و به تاج تخت تکیه دادم، کلافه عینکم رو به چشمم زدم و کتاب رو باز کردم. هیچ کدومشون به درد بخور نیستن، لعنت بهشون. کتاب رو ورق زدم به جایی که آخرین بار ولش کردم رسیدم و شروع کردم به خوندن. نصف بیشتر فصلی رو که شروع کردم رو خوندم و نگاهی به ساعت انداختم از این که هر بار طولش میداد تا بیاد دیوونه میشدم. دست بردم سمت تلفن که تقه ای به در خورد. دوباره تکیه دادم و خشن صدام رو از حنجره ی زخمی از فریادام وی زخمی از بیرون دادم.
بیا تو. در آروم باز شد و با سر پایین انداخته وارد شد. توی همون نگاه اول هم میشد فهمید چقدر مریض بود قیافه ی رنگ پریدهش با اون چشمهای خمارش مهر تأیید به مریضیش. با من کاری داشتین؟ کتاب رو بستم و از بالای عینک نگاهش کردم. نگاهش کردم. از داخل چند تا موی بیرون ریخته از شالش رو داخل داد که توجهم بهشون جلب شد به جز اولین روز تا حالا موهاش رو ندیده بودم چی رو میخواست ثابت کنه با این مدل بقچه بستن روی سرش کم اهمیت ترین چیزی که میتونم بهش فکر کنم موهای این دختره ی چهل کیلوییه… نادون.
عینک رو برداشتم و پام رو روی پام انداختم مهم نبود واسم، خودش یه چاره ای واسه دردش پیدا میکرد الان مهم اینه اطلاعاتم ازش کامل بشه تا بدونم چیکار باید بکنم. رزمی کاری؟ با تعجب نگاهم کرد گلوش رو صاف کرد و سعی کرد خیلی محکم باشه اما وحشت و ترس رو از ارتعاش چشمهاش روی هیکل درشتم حس میکردم. چرا می پرسین؟ چشمهام رو محکم باز و بسته کردم مریضم که بود زبونش کوتاه نمیشد. فقط جواب بده، هیچی نپرس… حس کردم نمیتونست روی پاهاش به ایسته که این قدر این پا اون پا میکرد.