دانلود رمان فصل توت ۲ از منیر کاظمی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تقریبا یک سال از دانشگاه رفتنشون میگذره که ورودیای جدید میان دانشگاه که دختر خیلی خوشگلی به اسم سوده هم بینشون بوده، توجه میعاد بهش جلب میشه و قضیه خیانتو اینا پیش میاد، فیروزه شکست بدی میخوره ،میعاد پشیمون میشه و….
خلاصه رمان فصل توت
بوی باران که بینی اش را پر کرد، فهمیده پنجره باز است. سرش را از روی لپ تاپ برداشت و به لباس های روی آویز وسط بالکن نگاه کرد. لک باران تقریبا هیچکدام را بی نصیب نگذاشته بود. پنجره را بست و آمد به بالکن. لباس ها را نگاه کرد برای اواسط مهرماه باران کمی تند و وحشی به نظر می رسید. بخصوص که مسیرش را کج انتخاب کرده بود .لباس ها را رها کرد. به نظرش دو سه لکه با بیست لکه خیلی فرقی نداشت .حالا که کثیف شده بود توفیری نمی کرد اگر از این بدتر هم میشد. باید دوباره همه را از
اول می انداخت داخل ماشین. و قبلش حواسش را جمع می کرد که بر اساس رنگ و نوع پارچه و جنس از هم تفکیکشان کند. شاید هم همه را با هم می ریخت .لکه ی باران باید به این چند تا لباس عقبی که کم نصیب مانده بودند هم می رسید. همه شان یک دست بارانی می شدند. لکه ای. لکه های سر تا سری. با بوی خاک آب خورده. به ضربات تند و شلاقی باران روی بشقاب زنگ زده ی ماهواره نگاه کرد. به حوضچه ی آب کثیفی که یک گوشه جمع شده و یک رود باریک از انشعاباتش تا زیر وسایل دور ریز و بدرد نخور رفته بود نگاه کرد.
وسایلی که هیچ حوصله نکرده بود از هم جدایشان کند. اصلا این بالکن اتاق او بود، دلش میخواست اینطور کثیف و بههم ریخته باشد.رو به بالکن های ردیفی بلوک های رو به رو ایستاد. دست به سینه.نگاه کرد به زنی در بالکن بلوک روبرویی که به سرعت داشت لباس هایش را از روی آویز جمع می کرد. از این دور پیدا بود عصبی و کلافه است”به بالکن شما که چپ نمیزنه. لباس هات خیس نشدن. فقط وسواس داری خیسن نشن. تو هم وسواس داری .” زن لباس ها را زیر بغل زد و با سرعت پرید داخل خانه….
دانلود رمان فصل توت ۳ از منیر کاظمی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
فیروزه دختر عمه ای داره به اسم سپید که ۱۵ سالشه، سپید تو بچگی مادرشو از دست میده و باباش یه مدت گموگور میشه و سپید یه مدت پیش فیروزه که اونموقع ۸سالش بوده زندگی میکنه واسه همین خیلی دوسش داره سپید که در جریان رابطه میعاد و فیروزس با بچه بازی و حسادت رابطه اینا که داشت دوباره جون میگرفتو به گند میکشه جوری که همه تو لجنه کاراش فرو میرن…
خلاصه رمان فصل توت
موزیک ملایم بود. حتی ولوم آنقدر پایین بود که به زور شنیده می شد. فیروزه برای بار چندم سر جایش جا به جا شد. انگشت میان ابروهایش کشید و دست ها را بهم چسباند. میعاد یکی دو بار زیر چشمی نگاهش کرد. -چیه؟ -هان؟ -چته؟ -هیچی. دلواپس عقب چرخید تا دوباره دایان را در صندلی مخصوصش چک کند. -چرا انقدر نگرانی؟ به میعاد نگاه کرد که به جاده ی رو به رویش زل زده بود. هر چند لحظه به خواهر زاده ی بلوندش که از شیشه های عقب ماشین خودشان آنها را نگاه می کرد لبخند می زد. و برایش دست تکان می داد. -نگران نیستم. نه. -خانم من شما رو حفظم واسه ما لایی نکش. خودش خندید.
فیروزه لبخند زد: -لات شدی. -نزدیک اومدن عماد که میشه میرم تو پوسته ی اصلیم. فیروزه لبخندش عمیق تر شد: -اوهوم. بعد به حلقه اش ور رفت. -خب حالا بگو چرا نگرانی؟ واسه خواستگاری و این صحبتا؟ فیروزه حلقه را چند دور اضافه چرخاند: -نمی دونم. -دقیقا نگرانی کجاشی؟ -نمی دونم خب… نمیدونم برخورد فریبا چطور ممکنه باشه. هنوزم فکر میکنم باید بهش می گفتیم. اینطوری… فکر نمیکنم خوشش بیاد. یا اصلا… برخورد خوبی داشته باشه. -خب دیگه خواسته ی خود عماد بوده. هر چی بشه هم مسئولیتش با خودشه. -اگه برخوردش بد باشه چی؟ -مثلا پا میشه فحش میده؟
-نه…نه خب ممکنه… نمی دونم. فقط خیلی اضطراب دارم. فریبا از اولشم رک بود. دیگه فرهنگ اونور هم که غالب شده. هیچی دیگه. امیدوارم یه چیزی نگه که مامان بابا ناراحت بشن. میعاد آرنج به شیشه تکیه داد. به فیروزه نگاه کرد و لبخند زد: -یجوری حرف میزنه انگار این خواهر بزرگتره اونه. خب حالا هر جوری هم حرف بزنه ربطش به ما چیه؟ -بلاخره خواهر منه. -اولا که حساب تو از اون جداست. اصلا حساب شما از همه دنیا جداست. فیروزه حلقه را تکان می داد. لبخند نرم و پر استرسی زد. -دوما هم که مطمئنا مامان توقع هر چیزی رو داره. -مگه عماد بود؟ به هر حال یه پیشنهاده ممکنه هم اوکی نشه….