دانلود رمان آصلان اثر مائده قریشی به صورت رایگان

دانلود رمان آصلان اثر مائده قریشی به صورت رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آصلان از مائده قریشی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یک آتش سوزی بزرگ درست بعد از جدایی دو معشوق…
مردی که چشمانش از جنس یخ های آلاسکا هستند و وجودش طعنه به سنگ سخت می زند…
دختری که در مردمک هایش زندگی بیداد می کند و آرامش …
طعم خیانت معشوق، توانایی دل کندن ندارد…
هیچ کس نمی داند که آخر قصه ی عشق پر دردسرشان به کجا کشیده می شود…
جز دخترکی که امید دارد یه روز ققنوس شدن؟؟

خلاصه رمان آصلان

موس رو حرکت می دم تا ویندوز بالا بیاد و مشغول چک کردن اعداد و ارقام می شم. توی کارم غرق می شم و در نهایت این صدای زنگ گوشیمه که منو از بین جمع و تفریق حساب ها بیرون می کشه و توجهم رو به سمت خودش جلب می کنه. تماس رو وصل می کنم و بلافاصله صدای نعیم توی گوشم می پیچه:-الو ولوله؟ خسته لبخند می زنم و اکسل حساب ها رو برای ایمیل مربوطه میفرستم. با خیال راحت از اینکه کارم رو انجام دادم به صندلی تکیه می زنم: -از سیب کوچولو به ولوله ارتقا پیدا کردم؟صدای خندهش رو از پشت گوشی می شنوم و لبخند می زنم: -کجایی؟ جواب می ده:-بعد از کلی دوندگی با موکلم الان تکیه زدم به صندلی و منشی قراره برام چای با بیسکوییت بیاره!

خنده ی بی صدایی می کنم اما از بالا و پایین شدم ریتم نفسام متوجه می شه و اونم با یه لحن خنده دار می پرسه:-چیه؟ استراحتم نیومده به من؟-نه والا، از این خندم گرفت که شرایطمون مشابهه… له و لورده ایم فقط تفاوتش اینجاست که تو یه منشی داری که برات چای و بیسکوییت بیاره ولی من اینجا خودم باید واسه بقیه نقش منشی رو ایفا کنم و چای ببرم براشون! کمی سکوت می کنه و بعد با سوالی که می پرسه برای بار چندم به خودم تشر می زنم که چرا دهنتو نمی بندی آلما؟ همین مونده بود پیش نعیم هم سوتی بدم… نعیم به خاطر شغلش به همه چی زود مشکوک می شد و با هر دلیلی هم قانع نمی شد. -مگه تو حسابدار اونجا نیستی، پس واسه کی چای می بری؟

بهم حتی اجازه ی حرف زدن نمی ده و این بار با لحن جدی تری ادامه ی سوالاش رو می پرسه:-کسی که اونجا به کاری مجبورت نکرده؟ پوفی می کشم و جواب می دم:-بابا یکم امون بده نعیم… تو نمی دونی من واسه خودم چرت و پرت می گم؟ بعدشم اینو مطمئن باش که اینجا هیچکس نمی تونه به کاری مجبورم کنه. اصلا چه اینجا چه هرجا… من تا وقتی خودم نخوام هیچ کاری رو انجام نمی دم .نفس عمیقی می کشم و این بار با تُن صدای آروم تری ادامه می دم:-منظورم برای همکارا بود… هر از گاهی چای می ریزم با یکی از همکارام که باهاش صمیمی شدم می خوریم خستگی در می کنیم. دیگه چیزی نمی گه و اون صدای نفس آرومی که بیرون می ده نشون می ده که حرفم رو یا شاید بهتره بگم دروغم رو باور کرده …

دانلود رمان آصلان اثر مائده قریشی به صورت رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان مرواریدی در صدف اثر زهرا سادات رضوی

دانلود رمان مرواریدی در صدف اثر زهرا سادات رضوی pdf بدون سانسور

دانلود رمان مرواریدی در صدف از زهرا سادات رضوی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پارسا نیک نام، بازپرس سابق دادگستری، مردی که در برهه ای از زندگی پر تلاطمش به خواست و در واقع خواهش پدرش (حسین نیک نام) اجبارا و موقت به ازدواج با دختر آشنای قدیمی شان تن می دهد. ازدواجی که تبعات زیادی در پی آن است و…

خلاصه رمان مرواریدی در صدف

نمی دانستم امروز پارسا از صبح کجا رفته بود. اما اگر حرف های طنزآلودش در آشپزخانه را نا دیده می گرفتم خیلی سر حال به نظر نمی رسید. در بیشتر مواقع آرام و متین بود اما امروز بیشتر جدی و اخم آلود دیده میشد. این حالتش نمی توانست بدون دلیل باشد این طور فکر می کردم البته. احتمال می دادم به رستوران حاج حسین رفته بود.چراکه زمزمه هایی دیشب از زبان حاج حسین شنیده بودم. درب آسانسور باز شد و بیرون رفتم وسط پارکینگ ایستادم و نگاهم را در میان ماشین ها چرخاندم. با فشردن سوئیچ و روشن شدن چراغ

های ماشین پارسا، به سمت راست چرخیده و به همان سمت رفتم. حواسم به اطراف نبود اما قبل از اینکه درب ماشین را باز کنم بند کیفم توسط دستی به عقب کشیده شد که حیرت زده به پشت سر چرخیدم تحلیل اتفاق افتاده کمتر از چند ثانیه طول کشید که با چشمان فراخ شده خیره شخص رو به رویم شدم: خدای من امکان نداشت چهره اش تقریبا یکپارچه خون بود و انگشتانش بند کیفم را در مشت های بزرگش می فشردند. بلند غرید: -کجاست؟ کجا قایمش کردید پست فطرتا. این مرد دیوانه بود. سکوتم را که دید عربده کشید: میگم کجا

قایمش کردید عوضی های ناموس دزد. زبانم بند رفته بود و سرگیجه ای که برطرف شده بود با شدت بیشتری به سراغم آمد تنها عکس العملی که توانستم از خود نشان دهم رها کردن کیفم بود تا فاصله ام را با او زیاد کنم. اما قصدم را فهمید که بازویم را محکم گرفت و به بدنه ماشین کوبیدم. جیغی کشیدم و دست دیگرم را حائل صورتم کردم احساس کردم مهره های کمرم خرد شدند و فرو ریختند. -خوشت میاد یه حرفی رو چند بار تکرار کنم نه؟ میگم کجا قایمش کردی؟ دیروز خوب زنمو تو بغلت گرفته بودی و آرومش می کردی کجا فراریش دادی …

دانلود رمان مرواریدی در صدف اثر زهرا سادات رضوی pdf بدون سانسور

دانلود رمان جان من است خنده شیرین تو اثر معصومه طاهری

دانلود رمان جان من است خنده شیرین تو اثر معصومه طاهری pdf بدون سانسور

دانلود رمان جان من است خنده شیرین تو از معصومه طاهری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان حول زندگی یاس که استعداد عجیبی در طراحی دارد و خانواده اش میچرخد .. یاس که برای شرکت معروفی در حوزه طراحی درخواست داده با هیجان در حال آماده کردن خودش برای شرکت جدید است غافل از اینکه رییس این شرکت همان….

خلاصه رمان جان من است خنده شیرین تو

لحظه ای به ذهنم خطور کرد که اگر این حس اتفاق خوبی را در پی داشته باشد چه؟ اگر مرا وارد بهترین دوران زندگی ام کند؟ سرم را تکان دادم .. نمی دانستم که این حس برای زندگی ام خوب است یا خیر .. زیرا این را زمان و اتفاقات پیش رو مشخص می کردند .. تنها از جمع بندی تمام تفکراتم در این چند وقت به این نتیجه رسیدم .. که هر چه می خواهد بشود بالاخره میشود .. و در این میان حذف واکنش های اشتباهم … بیشترین کمک را به شغلم .. خواهرم .. قلبم و زندگی ام می کند .. خدایا من وظیفه ام را در قبال زندگی ام .. قلبم انجام میدهم .. خودت صلاحم را پیش بیاور دیگر تنها خداست که می داند عاقبت من با چشمان او چه می شود … با انجام این تصمیم قرار است فصل جدیدی از زندگی ام اغاز شود … ( در مغز یاس این تفکر به عنوان منطقی ترین تصمیم به تصویب رسید ..)  از پله های مرمری شرکت بالا رفتم و خطاب به زهرا پشت خط گفتم : متوجه ام چی می گی ..

اما من هنوز هیچ کاری نکردم .. حتی یه خط سیاهم نکشیدم ..حتی هیچ ایده ای هم ندارم _ خیلی خب باشه برو سر کارت .. بعد بهت زنگ میزنم پ.ن: یکی از ویژگی های یاس جدال های تمام نشدنی اش با مغزش است .. یعنی به درستی و نادرستی تصمیمی که گرفته هزاران بار فکر می کند و از روش های مختلف آن را بررسی میکند .. تا مطمئن شود که بهترین راه را در پیش گرفته .. _ خیلی خب باشه برو سر کارت بعدا بهت زنگ میزنم … تماس را که قطع کرد موبایل را در کیفم انداختم .. مانده ام او چرا کله سحر از خواب پا میشود .. من باید سر کار بروم … نیم ساعت است مرا به حرف گرفته و حتی هنوز صحبت هایش تمام هم نشده بودند .. چشم هایم را به هم زدم تا خواب آلودگی را از خود دور کنم … با اینکه دست خودم نبود (تقصیر چشمان او بود ) اما دیگر نباید آنقدر بیدار بمانم .. اب آن مال ادم بیکار است .. نه منی که عملکرد و بازدهی کارم استراحت کافی گره خورده است …

نسبت به روز های قبل شادابی کمتری احساس میکردم و شاید مربوط به تصمیمی بود که گرفته بودم .. از در وارد شدم … کارکنان همینگونه در رفت و آمد بودند و سریع به اینور و انور یا آسانسور میرفتند… چشم فروبستم و راه اتاقم را در پیش گرفتم .. اینجا هر روز همینگونه بود .. مهتاب را که دیدم سلامی به او کردم اما مثل همیشه در حال صحبت با تلفن بود و به نشانه سلام سر تکان داد .. به سمت در رفتم .. قفل بود .. کارت الکترونیک را جلوی سنسور گرفتم و در با صدای تیکی باز شد.  کیف را در دستانم جابهجا کردم و با آرنج در را هل دادم و وارد شدم .. سایه را دیدم که پشت میزش نشسته بود و درحال کشیدن طرح بود .. لبخندی بر لبانم نشست .. جلو رفتم و کیف را روی میزم گذاشته و با لبخند گفتم : سلام .. سایه جان .. حالت خوبه؟ انگار که در فکر بود .. زیرا متوجه صدای در نشد و با شنیدن حرف های من سرش بالا پرید.

دانلود رمان جان من است خنده شیرین تو اثر معصومه طاهری pdf بدون سانسور

دانلود رمان خورشید خونین شده اثر محدثه کمالی به صورت رایگان

دانلود رمان خورشید خونین شده اثر محدثه کمالی به صورت رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان خورشید خونین شده از محدثه کمالی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سهیل پشت پا زد به همه چیز و رو گرداند از عشقی که می‌توانست تسلایش‌ باشد اما نمی‌دانست پنج سال بعد چشمانی را می‌بیند که او را به یاد تمام نداشته هایش می‌اندازد. آنقدر شبیه، آنقدر همتا که عشق را در دلش زنده کرد، اما رازی مگو در چشمان آن دختر هویدا بود. رازی که…

خلاصه رمان خورشید خونین شده

با حالی خراب و دلی لرزان خاطرات را مرور کردم، سکوت اتاقک بر یادآوری آن خاطرات افزود. یک سکوت کر کننده. بی اراده به سمت چراغ خواب قدیمی و گرد و خاک گرفته رفتم. صدای آواز گنجشک ها از روی شاخه ها بلند شده و جیرجیرک ها هم پای آنان سرودشان را همخوانی می کردنداما این ساز و آوازها هم انگار کافی نبودند. -چی می خوای به مادر و شوهرت بگی؟ تمام مدت لبخند پر استرس یسنا مثل یک پازل در ذهنم کم کم کامل شد. آن روز کذائی آمده بود تا بگوید ما به درد هم نمیخوریم. گنجشک ها و جیرجیرک ها سکوت کردند و درست موقعی که دکمه چراغ خواب را زدم،

لامپش روشن شد و آخرین قطعه پازل سرجایش نشست. – بذار اول به مادرجون بیاد بعد میگم. در چند قدمی اش، درست زیر سایه نور چراغ بالای دیوار ایستادم و به چهره رنگ پریده و سفیدش خیره شدم. – چی شده که باید هر دومون باشیم؟ نگاهم معطوف به الماس نتراشیده چشم هایش بود که چه طور در تاریکی شب با لرز خفیفی در حدقه می درخشیدند. – نه. فقط الان یکم دستپاچه شدم. حضور مادرجون باعث میشه آروم تر باشم. چادرش را زیر بغلش زد، قسمت انتهایی اش را با دست جمع کرد. به پلک هایش زل زدم که با هرتکان می توانستم جهش مژه های بلندش را ببینم.

– چرا دستپاچه شدی؟ به خودم مسلط نبودم، جلو رفتنم را حس نکردم. فقط عقب رفتن یسنا را می دیدم که ترسیده بود و گوشه دیوار گیر افتاده بود. -میشه فاصله رو رعایت کنی؟ با هرنفس تندی که می کشید بیشتر من را در خلسه فرو میبرد. تکان خوردن لب هایش وادارم کرد پنبه گیج شدگی را از گوش هایم بیرون بیاورم و سعی کنم بفهمم که چی میگوید. – عجیبه که من و تو محرمیم اما تازگی ها مدام ازم فرار میکنی. غریبه ام مگه؟! کف دستم را به کمد کنارش چسباندم. دست هایش را عقب برد و از زیر چادرش به کمد چسبید. هیچ چیز حواسم را از حالت صورتش پرت نمی کرد….

دانلود رمان خورشید خونین شده اثر محدثه کمالی به صورت رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بیگانه ای با من است رایگان

دانلود رمان بیگانه ای با من است رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بیگانه ای با من است از جوی فیلدینگ با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بیگانه ای با من است! به ناگاه دنیای او در فراموشی غرقه شد… مات و مبهوت و سرگردان در بوستون… با لباس هایی خون آلود و جیب هایی پر از اسکناس… و برای «جین ویتاکر» این آغاز راه بود… «نیویورک تایمز»: «جوی فیلدینک» توانایی شگرفی در به تصویر کشیدن زندگی افراد، با شرایط خاص دارد: شرایطی که ممکن است برای هرکسی پیش آید…

خلاصه رمان بیگانه ای با من است

یک بعد از ظهر در اواخر فصل بهار جین ویتاکر برای خرید مقداری شیر و تخم مرغ به مغازه ای رفت و فراموش کرد که چه کسی است. بدون سابقه ذهنی یا هیچ علامت هشدار دهنده ای همان طور که در تقاطع کمبریج و بودوین ایستاده بود. فورا تشخیص داد که در مرکز شهر بوستون است . در عین حال که می دانست دقیقا کجاست. مطلقا نمـی دانست که خودش کیست. مطمئن بود که در راه خواربارفروشی برای خرید شیر و تخم مرغ که آن هـا را برای درست کردن کیک شکلاتی لازم داشت می باشد.

گرچه نمی دانست برای چـه کسی می خواهد کیک بپزد. دقیقا می دانست که چند گرم پودر شکلات برای کیک لازم است ولی هنوز نام خودش را بـه یاد نمی آورد. از آن مهم تر این که نمی توانست به یاد بیاورد که مجرد است یا متاهل، بیوه است یا مطلقه، فرزندی ندارد یا صاحب یک جفت دوقلو می باشد؟ قد و وزن یا رنگ چشمان خـود را بـه یـاد نمـی آورد حتی روز تولد یا سنش را نمی دانست. می توانست رنگ برگ های درختان را تشخیص دهـد. ولـی نمی توانست به یاد آورد که خودش بلوند است یا موسیاه؟

راهی را که در آن مستقیم پیش می رفت مـی شناخت ولی نمی دانست که از کجا آمده است. خدایا! چه اتفاقی برایش افتاده بود؟ رفت و آمد ماشین ها در بودوین آهسته تر شد و سپس قطع شد. احساس کرد مردم از اطـرافش کـشیده می شوند و مثل این که جذب مغناطیس شده باشند. به طرف دیگر خیابان می روند. او فقط در آن نقطـه ایستاد. قادر نبود هیچ کاری انجام دهد و به زحمت نفس می کشید. با احتیـاط و آرام سـرش را از یقـه کتش بیرون آورد و دزدکی به پشت سرش نگاهی انداخت…

دانلود رمان بیگانه ای با من است رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شیشه عمر اثر مینا طبیب زاده و فرنوش گل محمدی pdf

دانلود رمان شیشه عمر اثر مینا طبیب زاده و فرنوش گل محمدی pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شیشه عمر از مینا طبیب زاده و فرنوش گل محمدی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شیشه عمر داستان خورشید است که در سالن زیبایی کار می کند. او برای دیدن مهمان ناخوانده اش زود محل کارش را ترک می کند اما با خانه ای روبرو می شود که…

خلاصه رمان شیشه عمر

صدای موزیک بلندی در فضای سالن پخش بود اما حتی صدای موسیقی هم باعث نمی شد که صدای بلند حرف زدن خانم ها سالن را شبیه به حمام عمومی نکند. نگاه خیره ام به کاسه مشکی رنگ و براش نقره ای رنگ دست خانم تدین بود که هر نکته ای را با دقت و ظرافت و مو به مو برای ما چهار پنج نفری که کنارش ایستاده بودیم، اموزش می داد. باز صدای بلند خواننده فریاد کشید و پشت بندش قهقهه سه نفر از انتهای سالن بلند شد.

بوی تند رنگ مو که زیر بینی ام پیچید باعث شد تا نگاه از آن سه دختری که مشغول سوهان کشی و مانیکور ناخن خانمی بودند، بگیرم و تمام حواسم را این بار معطوف خانم تدین کنم که کاسه رنگ مو را کف دستش نگه داشته بود و  قبل از ان که براش را توی ظرف فرو کند با حوصله توضیح داد: -معمولا از هر چیزی که واسه مو استفاده میشه از شامپو ژل گرفته تا اکسیدان باید پی اچ خنثی داشته باشه. واسه سلامت تارهای مو باید تا حد امکان از اکسیدان های درجه پایین استفاده کرد.

می دونین چرا؟ همگی سرمان را به نشانه نه تکان دادیم. خانم تدین مربی اموزشگاه، درب اکسیدان کوچکی را باز کرد و ان را اهسته در ظرف اغشته به رنگ مو خالی کرد و جواب خودش را داد: -چون اکسیدان زیادی سولفور مو رو از بین میبره و از دست رفتن سولفور، موی مشتر ی یا حتی خود شما رو زبر و خشک می کنه. اخرین ترجیح دیگه سی درجه ست. پایین تر هم بود چه بهتر. همزمان با اتمام حرفش، براش رنگ را در ظرف فرو برد و تک تک مواد را باهم مخلوط کرد…

دانلود رمان شیشه عمر اثر مینا طبیب زاده و فرنوش گل محمدی pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بیگر عشق از یگر عشق  Anita.a نگارش قوی

دانلود رمان بیگر عشق از یگر عشق Anita.a نگارش قوی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بازیگر عشق از Anita.a با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درمورد دختری به اسم پارمیداست که چند سال پیش از کشور فراری شد. و حالا وقتشه برگرده تا… برگرده تا خیلی چیزها رو عوض کنه… برگرده و سر از راز‌های خانواده‌اش دربیاره! رازی که…

خلاصه رمان بازیگر عشق

دانای کل : شارلوت با استرس به خودش مدام یادآوری میکرد که امروز همه چیز را باید بفهمد تا قرارهایش با پرهام تمام شوند. نمی توانست احساسات نوپایش که با دیدن پرهام به وجود آمده بود را نادیده بگیرد، باید سریع راه گریزی پیدا می کرد. لباسهای مناسب صورتی و سفید زیبایی با کمک شادی پوشید و راهی کافی شاپی شد که هر بار قرارشان را آنجا می گذاشتند . وقتی وارد شد، پرهامِ جذاب، زیادی در دید بود. به طرفش قدم برداشت و در راه اخمی کرد به دسته ای از دخترهای دبیرستانی که خیره به پرهام عشوه می آمدند.

با نشستنش پرهام پیش دستی کرد: سلام خانومی . شارلوت با لحن گرفته ای پاسخ داد: سلام . پرهام: چیزی شده؟ – آنیتا کیه؟ صدای بغض دار شارلوت که زیادی طبیعی هم شده بود باعث شگفتی پرهام شد در حدی که حتی انکار هم نکرد : – چطور؟ کی بهت گفته؟ – پارمیدا از رابطه ی ما خبر نداشت و وقتی بهش گفتم از پسرخاله ش خوشم میاد گفت که شما خیلی وقته عاشق همید . با مظلومیت ادامه داد: پرهام عاشقشی؟ پرهام با اخم هایی درهم، در دل شاخ و شانه ای برای پارمیدایی کشید که عروسک غربی اش را آزرده بود.

با جدیت گفت: نه! جریان آنیتا کلا فرق داره و هیچ جای نگرانی برای تو نیست . – واقعا؟پرهام گیج بود. احساسش به شارلوت را درک نمیکرد. به طرز عجیبی هر روزی که از آشناییاش با این دختر گذشته بود احساساتش قوی تر شده بود حسی که پرهام نمی خواست باور کند که عشق است ولی تا به حال هم چنین چیزی را تجربه نکرده بود. هر خنده ی شارلوت لذت بخش تر از حتی بوسیدن آنیتا بود! برعکسِ شارلوت، دلش نمی خواست آنقدر زود این حس نوپا را از دست بدهد، پس به ناچار توضیح داد…

دانلود رمان بیگر عشق از یگر عشق Anita.a نگارش قوی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تژگاه pdf

دانلود رمان تژگاه pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان تژگاه از آرزو نامداری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری می شود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست، پسر اسکندر تیموری، پسر قاتل مادر آرام…

خلاصه رمان تژگاه

از آنجا مستقیم به کارخانه رفت تا جنس های جدید را ببیند… این همه مشغله برایش لازم بود تا کمتر به آن موضوع نحس فکر کند… آهی کشید و فردا روز ملاقات بود. مثل همین یک سال و شش ماهی که قضیه را کش داده بود، خودش هم کش آمده بود… مغزش، دست ها و پاهایش… و حتی قلبش… پس کی می توانست راحت سر روی بالشتش بگذارد و شبی بدون کابوس را بگذراند… شبی بدون جیغ های مأوا… بدون فریادهای ماهان و ناله های پدرش… گاهی فکر می کرد راجب ” آن ” مرد حق را ناحق کرده…

در واقع تمام تقصیرات را گردن او انداخته و تاوان کثافت کاری های آن زن را از او ” گرفته… اویی که آنقدر هم بی گناه نبود، گناهش بی مادر کردن خودش و خواهر و برادر بی گناهش بود… آن زن لعنتی کدام گوری بود که ببیند ماهانش زیر تیغ است و روز به روز بیشتر آب می شود… آن روز که آن بلای ویرانگر آسمانی بر سر دخترش آمد کجا بود؟ حتی برای خاکسپاری هم تشریف نحسش را نیاورده بود و خوب می دانست اگر با این معراج رو در رو شود نابود می شود… به خاک سیاه می نشیند… باید درمورد ” آن ” مرد بیشتر میفهمید…

ولی قطعا اکنون زمان مناسبش نبود… کارهای مهم تری داشت که باید به آنها رسیدگی می کرد… طبق معمول با وحشت از تخت پرید و عرق ریزان به طرف سرویس رفت… باید فکری به حال شب هایش می کرد… قطعا با این کم خوابی ها از پا در می آمد و دوست نداشت بخاطر کسالت کارهایش عقب بمانند… شلوارکش را کند و به حمام رفت… باید کمی در وان دراز میکشید تا این تنش را کم کند… آب را سرد و گرم کرد و داخل وان رفت.. گرمای آب او را به رخوت برد و چشم های خسته اش روی هم لغزیدند..

دانلود رمان تژگاه pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان عروسک شیطان اثر Dreamr girl pdf

دانلود رمان عروسک شیطان اثر Dreamr girl pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان عروسک شیطان از Dreamr girl با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من اسیر شدم… در قلمروی شیطان… راهی برای رهایی و فرار نیست… جز اسارت کشیدن…من مجبور شدم… به عروسک شیطان شدن…

خلاصه رمان عروسک شیطان

دیگه صبح شده بود که بالاخره اون بخش تولید که دستگاه هاش دچار مشکل شده بود، رفع شد… با اعصاب خط خطی بقیه کارها را به احمدی که مدیرعامل شرکت بود، سپردم و راهی خونه شدم. فقط می خواستم خودمو به خونه برسونم به اندازه کافی شبش بهم ریخته بودم، به خواب احتیاج داشتم. اما قبل اون از فروشگاه نزدیک خونه کمی خرید کردم، بعد دادن نایلونای خرید به نیره یک راست به اتاق رفتم… غرق خواب بودم که صدای مکرر زنگ گوشیم بیدارم کرد،بدون اینکه چشمامو باز کنم. تماس رو وصل کردم…

این قدر گیج خواب آلود بودم و نمی فهمیدم که طرف چی میگه. صحبتش خیلی طولانی شده بود و از تموم حرفاش فقط یک دختر رو فهمیدم. برای این که تمومش کنه و بذاره بخوابم. با صدای دو رگه و خمار از خواب باشه ای گفتم و تماس را قطع کردم… دوباره دل دادم به خواب اما هنوز یک ثانیه نگذشت که گوشیم مجدد زنگ خورد. این بار چشمامو باز کردم می خواستم پاچه ی مخاطب پیش خط رو بگیرم اما با دیدن شماره ی آقایی وکیل پدربزرگم، با تعجب تماس را وصل کردم که صداش توی گوش پیچید: آقا هاوش…

انگار خواب بودین، بیدارتون کردم؟؟؟ وای پس قبلش با این صحبت می کردم امیدوارم چرت و پرت نگفته باشم، با سرفه ای صدامو صاف کردمو، گفتم: _اووم، خواب بودم… به هر حال عذرخواهی میکنم که بیدارتون کردم متوجه عرایض بنده شدید یا دوباره براتون بگم. کنجکاو سکوت کردم که خودش اخلاقمو میدونست… یک عمری بود دوست و وکیل پدربزرگم بود. برای همین صداشو شنیدم: اون دختر خانومی که قرار بود بیاد ایران، الان اینجاست… امشب تشریف بیارین وصیت نامه را بین همه وارث بخوانم، منتظرتونم…

دانلود رمان عروسک شیطان اثر Dreamr girl pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان قیزیل تئل

دانلود رمان قیزیل تئل رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان قیزیل تئل از دوشیزه با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

قیزیل تئل داستان دختریه که به خاطر یه سوء تفاهم و گناهی که برادرش مرتکب شده اسیر زندگی دو برادری میشه که یکیشون برای کشتنش نقشه کشیده… به خواست خودش وارد این منجلاب نشد ولی همین منجلاب مسیر زندگیش و تغییر میده…

خلاصه رمان قیزیل تئل

تن پر دردشو از رو تخت بلند کرد و نگاه هراسونشو دوخت به گوشه و کنار اتاقی که هیچ شناختی ازش نداشت… اینجا دیگه کجا بود؟؟؟ یه زندون دیگه؟؟؟ سعی کرد یادش بیاد چی شد که سر از اینجا درآورد.. ولی آخرین تصویری که تو ذهنش بود مربوط به مردی بود که چیزی از چهره اش ندید… ولی التماسش کرد که از اونجا ببرتش و حتی نفهمید که التماسش چقدر کارساز بود… یعنی اینجا خونه اونه؟؟ شایدم یکی از اتاقای خونه همون تایماز باشه… شاید دل اون مرد نسوخته و الان… با این فکر سریع از جاش بلند شد و رفت سمت در… وقتی دید قفله دنیا

رو سرش خراب شد… پس هنوز خونه تایمازه… پس اون مرد کمکش نکرد… پس باید منتظر بشینه تا چند ساعت یا چند دقیقه دیگه سرش از تنش جدا شه… همونجا پشت در سر خورد رو زمین و زد زیر گریه…چی شد که سرنوشتش یهو از این رو به اون رو شد؟؟؟ تا سه روز پیش داشت غصه اومدن خواستگاری که جای پدرش بود و میخورد و الان باید منتظر میموند تا کسی که حتی نمی دونست کیه و از چی کینه داره بیاد سراغش و حکم قتلش و امضا کنه… حتی اگه دست اون آدم به خونشم آلوده نمیشد… شاید بهتر بود خودش خودش و می کشت…

چون دیگه جایی تو اون خونه و محلی که همه فکر می کردن بخاطر خواستگارش فرار کرده نداشت… با صدای چرخش کلید توی قفل هینی کشید و سریع از جاش بلند شد و رو به روی در با حفظ فاصله وایستاد… می دونست راه فراری نداره… ولی هنوز از خدای خودش ناامید نشده بود… در باز شد و مردی غریبه اومد تو… هیچ آشنایی و شناخت ذهنی ازش نداشت… چهره اش به تایماز شباهت داشت ولی همینکه دید اون بی رحم بی همه چیز نیست بی اختیار نفس حبس شده اش و بیرون داد… یه حسی میگفت این همون غریبه ایه که تو حیاط زیر بارون دیدش…

دانلود رمان قیزیل تئل رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.