دانلود رمان آوازه از مریم السادات نیکنام با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
برهان خسته از کشمکش های موجود در خانواده راهی تهران میشه تا سر نوشت جدیدی رو برای خودش رقم بزنه. مردی عاقل و توانمند که به سرعت پیشرفت میکنه و جایگاه خودش بین رقبا پیدا می کنه. ولی این وسط سر و کله ی زن جوانی پیدا میشه که به کلی مسیر زندگی برهان رو تغییر میده. زنی که پشت حضورش معمای بزرگی خوابیده و برهان باید این معما رو حل کنه. روایتی عاشقانه از جریان چند همسری، عشقی ناکام، حسادت، دروغ و بی پناهی!
خلاصه رمان آوازه
صدای ویبره ی موبایلش خط سیاهی روی افکارش کشید و به سرعت از جا پرید.. تلفن همراهش را از جیب مانتوی رنگ باخته اش بیرون کشید و به اکراه تماس را برقرار کرد. ـ الو ؟؟؟ صدای حق به جانب و ترسیده مرد در گوشش طنین انداخت: _ الو دختر تو کجایی؟؟ حالت خوبه؟؟ پس چرا جواب اون لعنتی رو نمیدی هان؟ کژال خودش را روی تشک پهن کرد و پاهایش را به شکلی ضربدری در آغوش کشید. _موقعیتم خوب نبود.. حرف میزدم لو می رفتیم! -پوفففف! ببینم چیزی که نفهمید؟ _نه خیالت تخت. تا الان که هیچی نفهمیده! -تا الان؟ مگه الان کجایی؟
_تو خونه اش! لحظه ای سکوت برقرار شد. مرد باتردید زیاد از آن طرف خط پرسید: جدی میگی یا داری من بازی میدی، کرال راستش بگو الان دقیقا کجایی؟ کج خند کژال شکل واضح تری گرفت و جواب داد: چیه؟ نکنه فکر کردی همه عین خودتن که آدما با عروسک براش فرقی ندارن.. نه از این خبرا نیست. منم نه باتو و نه با هیچ کس دیگه شوخی ندارم.. راست گفتم، راسته راست.. الانم درست تو خونه اش، بالای سرش نشستم و دارم خودم لعنت میکنم که چطور شد با طناب پوسیده ی تو رفتم تو چاه! -چرا داری چرت و پرت میگی؟ از کدوم طناب حرف میزنی؟؟
راه کدومه، چاه کجا بود؟! من از اولشم همه چی برات توضیح دادم… تو مختار بودی نپذیری، ولی قبول کردی… بعدشم من کی ازت خواستم تا اینجا پیش بری هان؟؟ من فقط گفتم سرک بکش همین! _آره تو گفتی سرک بکش ولی نگفتی چه جوری راه سرک کشیدن یادم ندادی که افتادم به دردسر! الانم عین چی پشیمونم که باهات قرار گذاشتم… اینم بهت بگم که امشب به خیر بگذره فردا بند و بساطم جمع کردم زدم به چاک.. مارو به خیر و تو رو به سلامت! -هوی هوی صبر کن ببینم، چی چیو میزنم به چاک… ما باهم قرار کردیم یادته؟! نمیتونی زیر قرارت بزنی…