دانلود رمان برگریزان بدون سانسور

دانلود رمان برگریزان بدون سانسور pdf بدون سانسور

دانلود رمان برگریزان از ناشناس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …

خلاصه رمان برگریزان

رضایت بده بیاد بیرون البته که یک سوم پولشم نمیشه حتی از شرکتی که کار میکردم اومدم بیرون حتی کارم ندارم نمی دونم چیکار کنم دیگه. با رسیدن دم خونه ماشین نگه داشت ازش تشکر کردم. دستمو رو دستگیره ماشین بود که پیاده شم. فرهاد: این کارت شرکت منه بگیرین فردا بیاین شاید بشه ی کارایی کرد. ترانه: با خوشحالی چشامو رو هم گزاشتمو و باز کردم وای راس می گین؟ باورم نمیشه واقعا ممنون اقا فرهاد.

فرهاد: خواهش میکنم. ترانه: بفرمایید بریم خونه ی چایی قهوه ای چیزی در خدمت باشم. فرهاد: ممنون باید برم فردا می بنمتون. ترانه: در خونه رو که باز کردم رفتم سمت پذیرایی و خودمو ولو کردم رو تخت. جیغ کشیدم از خوشحالی همه چیز داشت خوب پیش میرفت همینجور هیجانی گوشیم زنگ خورد ی نگاه انداختم ب صفحه گوشی مرجان بود. مرجان: چیشد دختر شیری یا روباه ؟؟ ترانه: شیرم اونم چ جور شیری خخخخخ…مرجان: خوبه خوبه خوب خودتو بهم نشون دادی. چی گفت ؟؟

ترانه: هی چی گفت فردا برا استخدام برم شرکتش. مرجان: عالی میشه اینجوری… بهتره زرنگ باشی…چون جلو چشمشی میتونی عاشقش کنی. فرهاد: مشغول نگاه انداختن به پرونده ها بودم که چند تقه به در خورد چند لحظه مکث کردمو و بفرمایین تو… اقای رستگار ببخشید گویا این خانوم از قبل با خودتون هماهنگ کردن قرار داشتن. نگاهم به ترانه افتاد که پشت سر منشیم وایستاده بود. فرهاد: اره شما بفرمایید به کارتون برسین بگین بیان داخل ایشون…

دانلود رمان برگریزان بدون سانسور pdf بدون سانسور

دانلود رمان شهر گناه از ستاره شجاعی مهر فایل pdf

دانلود رمان شهر گناه از ستاره شجاعی مهر فایل pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شهر گناه از ستاره شجاعی مهر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بوی خون میومد. نگاه ترسیدم رو چرخوندم به دور و برم. چشمای اونم ترسیده بود. عرق از روی پیشونیش سر خورد اشک های جمع شده توی مردمک های سیاهش دلمو لرزوند. اولین بار بود اشکش رو می دیدم. یکم خودم رو کشیدم عقب نفسم بالا نمیومد… نفسش بالا نمیومد. تو شوک وحشتناکی دست و پا می زدم. زیر گلوم می سوخت. جای فشار ناخناش روی قفسه ی سینم درد می کرد. دستای اونم خاکی بود… خونی بود.

خلاصه رمان شهر گناه

از پوپک شنیده بود طراح فرش است و می خواهد با
عمویش همکاری کند. از آن روز که سر کوچه پیاده اش کرد و او را دید که پشت جنازه ی دایی اش اشک میریخت، نتوانست چشمان سیاه و گیرایش را فراموش کند. در هر ساعت از شبانه روز با یاداوری رونا تنها زیر لب نجوا می کرد دختر چشم درشت اما سایه ی سنگین پوپک و نامش که سالها بر روی شانه هر فکرهایش سنگینی میکرد به ذهنش تلنگر میزد که هـر فکر اضافه ای درباره ی دختر دیگری برای او ممنوع است.

تقریبا تمام فامیل برای عقد او و پوپک عجله داشتند. تنها
خودش بود که هربار درگیری های شرکت و کار زیاد را بهانه می کرد تا این عقد کمی دیرتر برگزار شود. انگار در تمام این سال ها وقتی حرفی از پوپک می شد، رویای ازدواجش با او را خیلی دور تصور می کرد. حالا که قدم به قدم به روزی که همه ی دوست و آشنا منتظرش بودند می رسید تازه پی به تردیدش برده بود و حس می کرد پوپک دختری نیست که بتواند به چشم همسر آینده به او نگاه کند.

پوپک همیشه دختر عمویش بود و جایگاهش از آن چیزی که باید بالاتر نمی رفت. دوستش داشت خاطرش عزیز بود و برایش بهترین ها را می خواست اما عشق… هرچه با خودش کلنجار می رفت بیشتر مطمئن می شد احساساتش به پوپک هر چیزی می تواند باشد، جز عشق. نه آنقدر که برای پوپک بتواند از خودگذشتگی کند. نه جوری که وقتی پوپک چند روزی به او زنگ هم نزد دلتنگی امانش را ببرد و طاقتش از کف برود.

دانلود رمان شهر گناه از ستاره شجاعی مهر فایل pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان غیث از مستانه بانو به صورت رایگان

دانلود رمان غیث از مستانه بانو به صورت رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان غیث از مستانه بانو با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچ‌وقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر…»«غیث» قصه‌ی اما و اگرهاییه که خیلی‌ها به سادگی از روش رد شدن…گذشتن و به پشت سرشون هم نگاه نکردن… اما تعداد انگشت‌شماری بودن که میون شایدهای زندگیشون تأمل کردن و اون چیزی رو که می‌خواستن به دست آوردن…

خلاصه رمان غیث

دوست نداشت با مردی که در مقابلش قد علم کرد و با صدای بلند نارضایتی اش را اعلام کرد در یک نقطه قرار
بگیرد. آب دهانش را قورت داد و پله ی آخر را به زمین ختم کرد. پیراهن حریرش در دستان نوازشگر باد به رقص درآمد و روبنده اش برای لحظه ای به دست بازیگوش همان باد نوازشگر کنار رفت. لبهای قرمزش لحظه ای نگاه غیث را پایین کشید و همان یک لحظه را شکار ذهن خود کرد. نفس بریده اش از خشم را فرو برد و نگاهش را از قد و
قامت دخترک گرفت.

باید تحمل میکرد این گونه رفتارها برای غیث تکراری و عادی بود. باید ساعتی را تحملش میکرد. انگشتانش را دور فرمان ماشین پیچاند و فشرد. انگار که خود را برای آغاز مسابقه ای حیاتی آماده میکرد که باید برنده ی میدانش میشد. حالت جدی صورتش را حفظ کرد و صدای باز شدن در ماشین را شنید. حرکت آرام ماشین نشان از نشستن دختر جوان میداد. بی آنکه نگاهش را از آینه به سمت او فراری دهد لبهایش را روی هم فشرد و دستش را برای روشن کردن ماشین دراز کرد.

فیروز علی در را بست و به دختر جوان گفت: نگران نباش دخترم، سرعتش رو کنترل می کنه… انگار واقعا می ترسید که پدرش مدام بر این مسأله تاکید داشت و غیث باید رعایت میکرد. به سمت غیث آمد و گفت: بابا… همین یک کلمه باعث شد غیث تیز پاسخ دهد: میدونم چشم. پایش را روی گاز فشرد و ادامه داد: خدانگهدار…پیرمرد چشم روی هم نهاد و غیث آب نمای سنگی مقابل عمارت را دور زد و به سمت در حیاط رفت. سکوت مطلق درون ماشین اخم را به چهره مرد جوان هدیه داد

دانلود رمان غیث از مستانه بانو به صورت رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سلطه گر (جلد سوم مجموعه منظومه تاریک) بدون سانسور

دانلود رمان سلطه گر (جلد سوم مجموعه منظومه تاریک) بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سلطه گر (جلد سوم مجموعه منظومه تاریک) از پرتو فرهمند با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

برای تمام نجات یافتگان کسانی که زخمی عمیق بر جسم و روحشان حک شده. کسانی که با شرورترین انسان ها رو به رو شدند، کسانی که با ترسناکترین سرنوشت ها جنگیدند و هنوز در عرصه‌ی زندگی استوار ایستاده‌اند. کلبه ای فرسوده. سحرگاهی سرد. و قصه‌ای که به پایان رسیده بود. اما اون قصه رو اونقدر بلند تعریف نکرده بودن تا به گوش کسی که می‌تونست کمکی بکنه برسه. مرد در کنار درخت ایستاده بود، درختی که در دو هفته‌ی گذشته از اون برای تحت نظر گرفتن خونه استفاده کرده بود. خونه‌ای تنها و دور افتاده‌ای که مزارع و مِه احاطه‌ش کرده بود و خودش به تنهایی وهم آور و ترسناک بود. جنگل پشت سرش، رودخونه چند متر جلوتر و نزدیکترین جاده کیلومترها ازش دور بود. اون خونه واقعا خونه‌ی کابوس ها بود.

خلاصه رمان سلطه گر

آمارا هرگز درباره‌ی اون جسد اون دختر به هیچکس چیزی نگفت. اون روز وقتی بی اجازه دوباره به جنگل رفته بود، شاهد این شد که دو پسر جسد یک دختر جوون رو دفن  می‌کنن. همون دختر موصورتی که چندسال پیش دیده بود. آمارا وحشت زده شده بود تا یک هفته بعد از اون ماجرا توی خونه خودشو حبس کردو نگران بود که نکنه یکی بفهه توی جنگل چی دیده و بیاد سراغش. اما هیچکس نیومد. مادرش فکر می‌کرد که دوران بد و دردناکی داره رو سپری می‌کنه برای همین بهش اجازه داد که توی خونه بمونه.

آمارا نه به مدرسه می‌رفت و نه حتی اون هفته برای دیدن وین پاشو از خونه بیرون گذاشت به هر حال بعد از اینکه یک هفته رو در استرس و اضطراب سپری کرد و دید که هیچ اتفاقی نیوفتاد، بالاخره پذیرفت که کسی قرار نیست بیاد سراغش و بلایی به سرش بیاره و کم کم به زندگی عادی برگشت و احساساتش نسبت به دانته؟ پیچیده و پر از ضد و نقیض شده بود. از یک طرف نمی‌تونست درک کنه که چه جور مرد هیولا صفتی میتونه با دستای خودش بعد نامزدشو زیر خاک دفن کنه و از طرفی دیگه دانته هنوزم

براش جذاب بود، حتی اگر با گذشت زمان روز به روز براش جذابتر هم میشد. آمارا در عمارت بزرگ شده بود و همیشه می‌دونست که آدمای اطرافش از لحاظ اخلاقی پاک نیستن و روح سفیدی ندارن. حتی صمیمی ترین دوستش رو می‌ دید که هر روز با اسحله تمرین می‌کنه کبودی های روی بدنش رو می‌دید عضلاتی که روز به روز ورزیده تر می‌شدن رو می‌دید و می‌دونست که تمام این تمرینات برای چیه و عضلات به چه هدفی دارن ساخته میشن و وین قراره به چه مردی تبدیل بشه اصلا به چه چیزی میشد گفت اصول اخلاقی؟

دانلود رمان سلطه گر (جلد سوم مجموعه منظومه تاریک) بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان طلایه دار اثر دلیار

دانلود رمان طلایه دار اثر دلیار pdf بدون سانسور

دانلود رمان طلایه دار از دلیار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رَسام جدیری بزرگ طایفۀ جَدیری‌هاس… چی میشه که اون از اهواز به تهران میاد و مسیر زندگیش گره میخوره به دختر هفده سالۀ یحیی، همسر مادرش؟ اون قراره پدر باشه برای دختر بیکس و بیدست و پای یحیی یا مرد رویاهاش چطور میتونه دختری که از نظرش دوست داشتنی نیست رو با خودش ببره اهواز و بشه پناهِ بی‌پناهیاش؟

خلاصه رمان طلایه دار

نمی خواست… این حال و روز پریشان که مسببش رسام بود را نمی خواست. قدمهای سستش را به سمت در برداشته و با حال و روزی پریشان از اتاق خارج شد! چه کسی حال این روزهایشان را پیش بینی میکرد؟ از اتاق بیرون آمده و روبروی بی بی گل ایستاد، و روبروی ہی بی پیرزن تسبیح سبز یاقوتی اش را در دست می چرخاند و زیر لب ذکر میگفت. رسام جان عمه بیا ما رو برسون خونه. سر چرخاند و به راضیه که چادرش را زیر بغلش جمع زده بود نگاه کرد.

و سر تکان داد باشه ا… قبل از اینکه جمله اش به پایان برسد، بی بی روی صندلی بلند شده و رو به رسام گفت: ما خودمون با تاکسی میریم تو باش اینجا. وا یعنی چی بی بی؟ تو هوا به این گرمی باز دو ساعت منتظر تاکسی باشیم؟ خب چی میشه یه توک پا ما رو برسونه بعد بیاد…

سرچشمه ی نفرتی که این زن به شاداب بیچاره داشت معلوم نبود! احترام بزرگ تر بودنش را به جای آورد که حرفی نزده و تنها آنها را تا جلوی در بدرقه کرد. دل توی دلش نبود برای دیدن فلفل جانش برای لمس موهای ابریشمی و نگاه کردن به تیله های خوشرنگش که حالا حسابی شاکی بودند. هیچ توجیح و بهانه ای نمیتوانست بیاورد آن هم درست زمانی که خودش مقصر بود! روی صندلی نشسته و با استیصال هر دو دستش را روی زانوهایش تنظیم کرد.

دانلود رمان طلایه دار اثر دلیار pdf بدون سانسور

دانلود رمان آرامش پنهان از سمیرا امیریان – نگارش قوی

دانلود رمان آرامش پنهان از سمیرا امیریان – نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آرامش پنهان از سمیرا امیریان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می شود،مردی که زندگی دلارا با او گره می خورد و آشنایی که چندان اتفاقی نیست!…

خلاصه رمان آرامش پنهان

رفیق… داداش…. برادر… دقیقا من از این سه تا کلمه ای که ردیفش میکنم درک دارم، که وقتی میبینم رفیقم تخته گاز داره با سر میره ته درده، نوار زرد رنگ خطر میشم جلوش.
کارن دستش را به معنای برو بابا در هوا تکان داد و عصبی تر غرید: تو … تو فقط بلدی گیر بدی،سرزنش کنی، نصیحت کنی! صدایش را کمی تغییر داد و گفت ببین کارن، داداشم این راهی که تو داری میری درست نیست…

تو نباید این کار رو بکنی تو باید این کاری رو که من میگم و همیشه هم درست ترینه انجام بدی. و با پوزخند غلیظی ادامه داد وقتی هم که شکست میخورم بگی دیدی؟ همین رو میخواستی؟ اگر کاری رو که من گفته بودم میکردی فلان میشد. اگر به حرفم گوش میکردی این طوری نمیشد و هزارتا اگر و ای کاش دیگه و بعد با صدای کمی بلندتر داد زد میبینی پارسا؟ تو اینی! آدم رو پشیمون میکنی و به غلط کردن میندازی…

از این که باهات حرف زده درد و دل کرده تو چطور رفیقی هستی و ادعای درک کردن داری؟ لعنتی که حتی یه ذره هم من رو نمی فهمی؟! پارسا بهت زده بود مات مانده بود صد درصد گمان میداد این حجم از کلافگی و درماندگی در کارن که با کوچک ترین حرفی جوش می آورد هم از دردهای بی پایانش نشأت می گیرد و هم از حرف های تلنبار شده روی قلبش که یکی از آن حرف ها گله مندی از خودش بود اما اینها تنها دلایلش نبودند.

دانلود رمان آرامش پنهان از سمیرا امیریان – نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سالوادور رایگان

دانلود رمان سالوادور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سالوادور از مارال_میم با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تلاطم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و از عشق قدرت! سالوادرو داستان دختریست که به فاصله‌ی یک روز از میان یک زندگی مرفه به یک زندگی معمولی سقوط میکند…و در بین تقلاهایش سالوادوری پیدا میشود که…

خلاصه رمان سالوادور

صورت استخوانی و موهای حجیم و پرپشتش که مدل کلاسیک و به یک طرف شانه شده بودند. بوی ادکلن سردش هم دقیقا از همان ادکلنی بود که بهراد استفاده میکرد و همین باعث شد اخم مابین ابروهام جا خوش کنه. بالاخره زبان باز کرد و صدای بمش تو ماشین پیچید: این کیه؟ پرستار خصوصی میبری پیشش؟ ابروهام بالا پریدن، پرستار؟! دایی پیش دستی کرد و گفت: انقدر فکرم مشغولِ که حتی یادم رفت شما رو به هم معرفی کنم…

ایشون آوید خانم هستن دختر عمه ات. آتیلا پوزخند صدا داری زد و گفت: عمه؟ همون عمه که ما تا حالا ندیدیمش؟! دایی مرتضی با جدیت گفت: آتیلا! آتیلا دندان قروچه ای کرد و گفت: هیچ وقت دلیل این اصرارهای مکرر تو رو برای برگشتن به خانوادهای که ازش طرد شدی رو نتونستم هضم کنم! الان وقت این حرف ها نیست پسر. از نظر تو هیچ وقت نبوده! علاقه ای به جر و بحثشون نداشتم. سرم رو به شیشه تکیه دادم و نفسم رو بیرون فوت کردم.

چقدر امشب شب مسخره ایِ؛ فقط شاهد جنگ و دعوا بودم، همین و بس! سرعت ماشین بیشتر شد. آتیلا جوری شمشیر رو از رو بسته بود که من تمایلی رو که به هم صحبتی داشتم هم از دست دادم! بعد از تقریبا ده دقیقه، جلوی بیمارستان خصوصی بودیم که از قضا رئیس بیمارستان یکی از دوستان پدرم بود و قرار بود همینجا هم مشغول به کار بشم. وعده ای که همین رئیس بیمارستان سر میز شام به من و پدرم داده بود! چند لحظه ای به همون شب کشیده شدم؛ شبی که مهمانی مجللی به افتخار شراکت پدرم تو خونه برگزار شده بود.

دانلود رمان سالوادور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ویران شده بدون سانسور

دانلود رمان ویران شده بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ویران شده از جیمین ایو با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مِلالِکین، فرشته‌ای از آنور مداس، تمام عمرش رو به عنوان یه جنگجو زندگی کرده. جنگ، مرگ، از دست دادن… این‌ اتفاقات تلخ، همراه همیشگی دختر فرشته بودن تا اینکه با مِرا کالاهان آشنا شد! گرگینه‌ای که درنهایت معلوم شد چیزی فراتر از یه گرگ معمولیه‌. گرگینه‌ای که زندگی دختر فرشته رو تغییر داد و حالا‌‌‌… ملالکین از نو متولد شده.

خلاصه رمان ویران شده

مرا تقریبا سی ثانیه سکوت کرد؛ چون مشغول زیر و رو کردن خاطرات اون زن بود تا از درست بودن حرفهاش مطمئن بشه. درنهایت آهی کشید و گفت: خیلی خب… این زن حقیقت رو گفته. تو این خاطرات به نظر میرسه که سم در امانه. ناراحت و پژمرده به نظر میرسه؛ اما صدمه ای ندیده و سالمه. پس ظاهرا چیزی که باعث شده سم تو این گروه بمونه، همچنان پابرجاست. زن مو طلایی سرش رو تکون داد تا از شر دست مرا راحت بشه. سایه دوباره خرخر وحشتناکی سر داد.

از وقتی که مرا حامله شده، سایه خیلی شدیدتر از قبل از مرا حفاظت و حمایت میکنه. حالا خودتون تصور کنین سایه ای که قبلاً هم به شدت از مرا محافظت میکرد، حالا حس حمایتگر بودنش چندین برابر شده… سایه خطاب به زن مو طلایی غرید: چیزی هست که میخوای به ما بگی؟! یهو تمام سرکشی ها و گستاخی هایی که تو حرکات این زن موج میزد، از بین رفت. به سمت جلو خم شد و گفت: زندگی سم به شما ربطی نداره! بخاطر فشاری که بهش تحمیل میشد، کلمات رو با لکنت بیان میکرد:

اون داره وظیفه اش رو برای گروه انجام میده، درست مثل بقیه ی ماها! و تا زمانی که سم به پیمانی که بسته متعهد بمونه، ما هممون در امان خواهیم بود. با حرف هایی که زده بود، توجه و تمرکز مرا رو تمام و کمال به سمت خودش جلب کرده بود. مرا با لحن خشنی پرسید: چه پیمانی؟! و یه قدم دیگه به اون زن نزدیک شد. سایه از این وضع خوشش نمیومد؛ از تاریک و ترسناک شدن چهره اش مشخص بود؛ اما خیلی خوب میدونست که این گرگینه ها برای جفت حامله اش، خطر جدی محسوب نمیشن…

دانلود رمان ویران شده بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تایگر pdf

دانلود رمان تایگر pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تایگر از هاله نژاد صاحبی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره دختری به نام نواست؛ که از بچگی خدمتکار عمارت نیکزادها بوده. نوا پنهانی با پسر کوچیکه خاندان نیکزاد ازدواج میکنه البته بدون ثبت شدن در شناسنامه‌ اس! و زمانی که باردار میشه، همسرش فوت میکنه و اون در تلاش که ثابت کنه بچه از خون اون هاست. تو همین حین محمدعلی، معروف به محمدعلی تایگر، کشتی گیر لوتی و معروف تیم ملی و برادرشوهر نوا به کمکش میاد اما…

خلاصه رمان تایگر

از حاج خانم سیلی خورد. از عمه اش درشت شنید. میعاد رو برگرداند و او تنها ماند… بدون آن که واقعا مقصر بوده باشد. بدون آن که بتواند ثابت کند که هول دادن او مسبب این حادثه نشده…همه که رفتند محمدعلی کنارش ایستاد
گمان میکرد او هم آمده دعوایش کند؛ اما به پوستهای لبش نگاه کرد و با ناراحتی گفت: پوستهای لبت و نکن نوا این خیلی عادت بدیه و او بغض کرده لب زده بود: من کاریش نکردم… خودش مراقب نبود.

به محمد علی توضیح داده بود، بدون آن که او پرسیده باشد؛ چون محمد علی برعکس آن ها دعوایش نکرده بود.
حتی توضیح ای هم نخواسته بود! محمد علی هم در جوابش لبخندی زد و گفت: میدونم …سپس همانطور که از کنارش میگذشت نزدیک گوشاش زمزمه کرد: جای کندن پوست لبت، راحت حرف بزن نوا! نوا؟ حواست کجاست؟
صدای محمد علی باعث شد از دنیای خاطرات خارج شود.
لبخند تلخی به لب نشاند و ناخواسته زمزمه کرد:

عادت بدم… به آخرین باری که تو حیاط با میعاد و مریم بازی کردیم و نمیدونستیم آخرین باره به این که اون روز فقط شما دعوام نکردی …خیره اش ماند .به خوبی آن روز گرم تابستانی را به خاطر داشت. آن روز و روزهایی که تمام دلخوشی اش دیدن خنده های از ته دل دختر بچه ای بود که نمیدانست چرا و چگونه به دلش نشسته ….حسی که همراه با قد کشیدن آن دختر بچه دوازده ساله قد میکشید و بزرگ می شد. حسی که کنج دلش پنهان ماند و نتوانست ابرازش کند.

دانلود رمان تایگر pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان مانلی اثر فاطمه غمگین –

دانلود رمان مانلی اثر فاطمه غمگین – pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان مانلی از فاطمه غمگین با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری.  در کنار تمام این احساسات ساده و زیبایی که تو وجودم شکل گرفته، زندگی یه غم بزرگ بهم هدیه کرده. خلاءِ نداشتن دو موجود مهم که از عزیزترین‌های هر کسی محسوب میشن.

خلاصه رمان مانلی

رو بهش میگم که: مامان تری جونم شرمنده که نمیتونم کمکت کنم. آخه میدونی که آماده شدن من چقدر طول میکشه دایی مهرداد هم که کم حوصله. در حال جمع کردن ظرف ها پشت چشمی نازک میکنه: کم زبون بریز وروجک نیست همیشه دستکش به دست در حال شست و شویی؟
نخودی میخندم و میرم طرفش یه ماچ تپل از گونه نرمش میکنم و به تقلید از دایی مهرداد میگم: به عالم فدایی داری ثریا خوشگله

از آشپزخونه میپرم بیرون. صدای خندهش رو که سعی میکنه جدی باشه که پررو نشم از پشت سرم واضح میشنوم. مانلی خانوم ظرف های شام دیگه با شماست ها.
چتری های فرمو از جلوی چشمهام کنار میزنم و بر می گردم طرفش…من شب خسته و کوفته بیام ظرف بشورم، دلتون میاد آخه مامان جون؟ نه واقعاً دلتون میاد؟ اخمی مصنوعی چاشنی صورت مهربونش میکنه. بجا چونه زدن با من، بدو برو کارهات و بکن که حوصله غرغرهای مهرداد و ندارم.

بلاخره صدای مردونهش تو فضای ماشین پخش میشه:  عزیزم بیا جلو بشین. ای خداا… چقدر این عزیزم گفتن هاش در دل صدای به خش نشسته و بم میتونه جذاب باشه؟ چقدر واقعاً! ولی خب این جذابیت دلیل نمیشه که من از فرصت پیش اومده استفاده نکنم و خودمو، کمی فقط کمی… واسش لوس نکنم پس همراه با سرتقی هرچه تمام تر به نگاه منتظرش از داخل آینه نوچ بالا بلندی میکنم و دست به سینه و تا اونجایی که راه داره به طرف پنجره می چرخم.

دانلود رمان مانلی اثر فاطمه غمگین – pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.