دانلود رمان مردم ظالم از J_J_McAvoy با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لیام کالاهان، رییس آینده مافیای ایرلنده. یه عوضی بیرحم که تنها تفریحش بعد از ادم کشی، شکستن زناست. غرورشون رو له میکنه. اون به شدت سلطهگره. برای صلح بین مافیای ایرلند و مافیای ایتالیا، مجبور به ازدواج با دختر مافیای ایتالیایی میشه؛ ملودی نیکی جیوانی.ملودی،نه یه زن ضعیفه و نه میشکنه.اون رییس قدرتمندمافیای ایتالیاست و به عنوان بیرحمترین زن شناخته میشه. زنی که بریدن دست دو مرد رو در پرونده کاریش داره.زنی که تفریحش سکسه و از هیچ مردی،فرمانبردای نمیکنه. جدال خونینی که بین این دو شکل میگیره و لیام درصدد له کردن ملودیه و ملودی درصدد کشتن لیام.
خلاصه رمان مردم ظالم
“حتی توی کشتن مردا ،هم ادب رو رعایت کنید.” کنفوسیوس ملودی” مهماندار هواپیما با لکنت گفت: خانوم جیوانی ما نیم ساعت دیگه فرود میایم. سری براش تکون دادم و به ارومی لیوانم رو بالا بردم اما اون اسکل اونقدری ترسیده بود که حتی نمی تونست نوشیدنی رو بریزه. چشمام رو روی لکه های قرمز روی ژاکت ارمانی سفید جدیدم تنگ کردم و سرم رو بالا گرفتم و بهش خیره شدم. بطری رو از دستای لعنتیش قاپیدم. -من خیلی… -نگو ببخشید. با غرش گفتم: تو حتی هنوز متاسفم نیستی. چشماش گشاد شده بود و قبل از اینکه بخواد عقب بره و پشت فیدل قرار بگیره اسلحه روی جمجمه اش بود
فیدل به سادگی گفت: تنها چیزی که واقعا بهش نیاز داریم خلبانه بانو. (یعنی کشتن این خدمه سفرمون رو خراب نمی کنه) ژاکتم رو در آوردم و تو فاصله نه میلیمتری جلوی اون اسکل وایسادم. اون جوون بود و شاید فقط چند سال از من بزرگتر بود. چی باعث شده بود اون قبول کنه و پیش خدمت جت شخصیم بشه؟ یا سوال بهتر اینه که کی بهش اجازه داده اون پیش خدمت جت کوفتیم باشه؟ حرف هایی که اینجا زده میشد اونقدر حساس بود که می تونست مثل رسوایی واترگیت بشه پرسیدم: فیدل این اسکل چه جوری وارد برنامه هام شده؟ دوست داشتم بفهمم وقتی که مونته بهم یه پرونده
دیگه داده بود این اینجا چه غلطی می کرد؟ خواهرش بدهی سنگینی داره. فکر میکنم اون داره تلاش میکنه تا بدهیش رو تسویه کنه. گفته می شود که میان سال های ۱۹۷۲ – ۱۹۷۵ در هتلی به همین نام در واشینگتن_دی.سی. اتفاق افتادند که منجر به بالا گرفتن احتمال استیضاح و در نتیجه کناره گیری ریچارد نیکسون رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا شد. فیدل گفت و هفت تیرش رو اماده کرد تا بهش دستور بدم. واسه اون اینجایی؟ خواهرت به فاحشه بدبخته. اخمی کرد و خواست چیزی بگه اما حرفش رو خورد. کریستال مت. صبح برای خونریزی کردن خیلی ناجوره… نمیخوام بکشمش.
دانلود رمان خاندان سلطنتی رذل (جلد سوم) مجموعه وحشی از مگان مارچ با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درمورد تمپرنس، زنی است که در کلابی با غریبه ای آشنا می شود و روحش هم خبر ندارد آن غریبه در واقعیت آدمکشی بیرحم است، وقتی صدای کین در انبار اکو شد آجر تیزی پشت تیشرتمو شکاف داد. قبل از اینکه بفهمم چی گفت، بهم نزدیکتر شد. نه فقط حرفاش… اعترافشه که قدرتش از یه بمب اتمی هم بیشتره….
خلاصه رمان خاندان سلطنتی رذل
حتی با اینکه دنیام زیر و رو شد، دنیا درحال گذره. حتی اگه در غصه هم غرق بشم، بازم دنیا ساعت ها و روزها رو رد میکنه. اگه تو بازش نکنی، من میکنم. اون پاکت رو از روی میز فلزی برداشت و بازش کرد. اولین قانون شکنی این هفتم نیس. هریت زیرلب چند دقیقه با خودش زمزمه کرد و من عمدا به حرفاش گوش ندادم. برام مهم نیس چی میگه. دیگه چیزی برام مهم نیس. اینطوری بهتره. اما بعدش چیزی گفت که نتونستم نادیده بگیرم. «ساختمون و تمام محتویاتش منحصرا به شخص تمپرنس رنسوم داده می شود» نگاهمو از چراغ ها گرفتم و به کاغذی که در دستان هریت بود دوختم. چی؟
هریت اونو به سمتم گرفت و من برش داشتم. در ابتدا، کلمات کاغذ محو بودن و دستمو به سمت چشمام بردم تا دیدم رو پاک کنم. انگشتام تر شدن. گریه نمیکنم. در هنر دروغ گفتن به خودم ماهر شدم. فک کنم این موضوع خوب باشه، باتوجه به اینکه چند ماهه در دروغ غرقم، حتی با اینکه نمی دونستم همش دروغ بود. پلک زدم و روی کلمات کاغذ تمرکز کردم. صدایی درونم فریاد میزد “نه” اما اون صدا رو خفه کردم. این نامه شامل حقیقت دیگه ایه. حقیقتی که باور نمی کردم واقعی باشه. چون احمقم. کین دیگه برنمی گرده. هرچیزی که درونم باقی مونده بود، ذره ذره امیدی که می گفت درمورد همه چی
اشتباه میکنم، ازبین رفت. وقتی که روی صندلی نشستم و اشک از گونه هام پایین اومد کاغذ رو مچاله کردم. به مدت چندساعت، به حروف خیره بودم. با اینکه آروم شده بودم، ولی هنوز داغون بودم. تا اینکه چندبار پلک زدم و تونستم بصورت واضح ببینم. کین انبار رو برام باقی گذاشت. چطور جرات کرد؟ برای اولین بار از زمانی که چشامو روی این حقیقت که راف مرده باز کردم، چیزی بیش از پوچی حس کردم. خشم. درونم خشمی وجود داره و آماده فورانه. چطور جرات کرد؟ از روی نیمکت فلزی بلند شدم و بین اتاق نشیمن فسقلیم و فضایی که بعنوان آشپزخونه در آپارتمانم قرار داره قدم زدم…
دانلود رمان خاک خون آلود از L.J.SHEN با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دوست پسرم به من خیانت کرد، اونم نه فقط با یک دختر،با ده ها دختر، اون هم روی کانتر آشپزخونه ی من. من با گرفتن پول هاش ازش انتقام گرفتم و فرار کردم، ولی نمی دونستم که اون و پدرش بزرگ ترین خلافکارهای انگلیس هستن. اون منو پیدا کرد ولی منو نکشت، بلکه بهم دست درازی کرد، نه فقط اون، بلکه پدرش هر روز به سراغم میومد و اذیتم می کرد. به عنوان مجازات کاری کردم پدرش به زندان بیفته، حالا اون اومده و تنها هدفش اینه که منو آزار بده و وقتی نابودم کرد منو بکشه.
خلاصه رمان خاک خون آلود
قبل از برگشتن به خانه به خدمات رستوران سواره رفتم. این یک تشریفات هر روزه بود که تنها قسمت از روزم بودکه کاملا از آن متنفرم. استلا یک تویوتا تاکوما بود خیلی خوب است که روی ماشینتان یک اسم بگذارید وقتی او تنها همراه قابل اعتمادتان در دنیاست. قرمز و با شیشه های مات بود ولی باز هم هودی ام را روی سرم کشیدم تا صورتم را پنهان کنم. انجمن برادری آریان همیشه، از رگ گردن به من نزدیک تر بودند. برای همیشه در پی انتقام جرمی که من ابدا انجام نداده بودم بدنبالم می امدند. دو هفته بعد از بیرون رفتنم از زندان آن ها تقریبا ردم را زدند و
در خیابان فرعی با چوب بیسبال راهم را سد کردند. چهار ماه به دنبالم بودند و ماشینی که بعد از بیرون آمدن از زندان با اندک پولی که مادرم برایم گذاشته بود خریدم را در استاکتون آتش زدند. فقط یک ضربه ی مالی نبود، این یک هشدار لعنتی بود… این همچنین باعث شد افسر ناظر عفو مشروطم به این این کوک شود. کارهایم روز بعد از منفجر شدن ماشینم من جلوى گادفری که به تازگی آزاد شده بود ایستادم. به او گفتم در عوض فظت برایش کار میکنم. گاد قبل از افتادن در زندان در زمان توسعه ی فروشندگان کالیفرنیا با انجمن برادری خریدو فروش می کرده.
آن ها در داخل و خارج به او احترام میگذاشتند. پس ما یک قراری با هم گذاشتیم حالا هشت ماه بعد، هنوز هم این حس را را دارم تیرم به هدف خورده گادفری ادعا می کرد که روشون تسلط داره ولی من به حرف های این مرد اعتماد نداشتم. سفارش دو چیزبرگر دادم و وقتی نزدیک بود صندوق دار سفارشم را به من بدهد تازه بیادم آمد که دختر گاد نیز با ماست. و او گیاه خوار بود. به نحو گوهی عالی شد.دستم را روی فرمان کوبیدم و فهشم را قورت دادم. یک دهان دیگر برای غذا خوردن، خرج اضافه و یک چیز آزار دهنده ی دیگر. میتونین چیزی برای به گیاه خوار بدین؟
دانلود رمان شاهنشاه مافیا از شیلا، مبینا، زهرا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مردم میگن کارما یه بدکارست است، اما اون به جز خوبی چیز دیگه ای برای من نداشته. و بخاطر اینم نیست که من مرد خوبی ام. هر کاری توی زندگیم کردم،دلایل خودمو داشتم. دزدی کردم،زورگیری کردم، حتی ادم کشتم. چند تا چیز هست که خط قرمزم حساب میشه و باهاشون سرو کاری ندارم، مثل زنا،بچه ها و مواد. اما تو بقیه چیزا دستام پره پره. وقتی که تو رییس باشی،باید همچین کارایی بکنی.
خلاصه رمان شاهنشاه مافیا
اون حتما کلی ادم داره و من تنهام. مطمئن نیستم حتى اگه گم بشمم کسی متوجه من بشه. محل کارمم بهم زنگ میزنن وقتی جواب ندم فکر میکنن گذاشتم رفتم. یا شایدم صاحب خونه ام بخاطر اجاره یه زنگی بزنه. یه هفته بعدشم احتمالا وسایلمو پرت کنه توی کوچه و به یکی دیگه اجاره میده خدایا خیلی ناراحت کننده است و این باعث میشه بزنم زیر گریه واقعا دلم برای خودم می سوزه و اشکم در میاد.
شاید حتی برم اداره پلیس به گلوله همونجا تو سرم خالی کنن. دعا دعا میکنم اون مرد درست گفته باشه و اونی که مرده حقش باشه وسوسه میشم تلوزیونو روشن کنم ببینم چیزی در موردش توی اخبار هست یا نه اما جلوی خودمو می گیرم. اگه بفهمم کسی که مرده به فرد خونواده داره و دوسش داشتن و ادم خوبی بوده و خانوادش بهش نیاز داشتن دیوونه میشدم. الانم حتى توی ذهنمم میتونم تصور کنم یه زن بچشو تو بغلش گرفته و گریه میکنه و بقیه بچه هاشم دورشو گرفتن.
پولو می ذارم تو کمدم و داخل یه جفت جوراب قرار میدم.
اخه کدوم جنایت کاری بهتون میگه چطوری از کسی فرار
کنید؟ اون گفته بود: اگه از دست کسی فرار میکنی نباید بری خونه چون بعدش اون ادم میفهمه کجا زندگی میکنی بعدم بهم گفت که درو قفل کنم. شاید پسر خوبی باشه. وقتی کشوی کمدمو میبندم سعی می کنم به خودم دروغ
بگم. می دونم که سعی دارم خودمو با فکرای مثبت گول بزنم اینکه اشکال نداره پیش پلیس نمیرم و پولو پیش خودم نگه دارم و هیچ زنی برای شوهرش گریه نمی کنه
دانلود رمان دکمه و نفرت (جلد دوم مجموعه دکمه) از پنلوپه اسکای با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من قرضام رو با دکمه هام پرداخت میکنم. اماهمچنین من اونارو بخشیدم. هرچقدر توی دام عشق کرو میوفتم بیشتر ازش میخوام کارهایی رو که میخوام انجام بده، شام ها… قرارها… شب ها توی ساحل. همه چیز یه قیمتی داره و به سرعت هر دکمه ای براش کارکردم کم میشه.این کار برای همیشه ادامه پیدا میکنه و این دکمه ها کم و زیاد میشن؟ یا اینکه کسی کم میاره و دکمه هاش اول تموم میشه؟
خلاصه رمان دکمه و نفرت
صورتم رو شستم و برای خوابیدن آماده شدم. اتاق خواب من قبلا جای امنی بود، اما حالا از بودن تو اینجا متنفر بودم حداقل وقتی می خوابیدم. تنها وقتی که تو آرامش بودم، زمانی بود که کرو بازوهاش رو دور من حلقه کرده بود. اون شوالیه من بود، محافظ من، حتی توی خواب. اما نمی تونستم هر شب رو با اون بگذرونم. تعداد زیادی دکمه باقی نمونده بود و نمی خواستم تا یه هفته دیگه از اونا استفاده کنم. دریچه ی نوری در برابر من وجود داشت مقابل ابهت مردانه اش سائیده میشد. ” بیا تو .” فقط موهام رو شونه زدم و روی یه شانه ام ریختم.
تی شرت کرو که بهم داده بود رو پوشیده بودم ده سایز ازم بزرگ بود اما راحت بود حداقل فکر می کردم تموم مدت دور و برم حلقه شده. با شلوار خاکستری و بدون پیرهن داخل اتاق قدم گذاشت. بدنش فشرده و محکم بود. عضلاتش به خطوط سختی چسبیده بودن که بدنش رو محکم به قاب اسکلتی چسبونده بود. قبل از اینکه کنار من روی تخت بشینه،آتیش بخاری رو تماشا کرد. پاهای بلندش همچنان که نشسته بود بازتر شد، زانوهاش کمی بالا رفته بود، به خاطر قد بلندش. پاهاش زمین رو لمس نمی کرد. دستاش رو روی زانوهاش گذاشت.
” میخوای باهات بمونم؟” به دکمه های داخل شیشه نگاه کردم. شش تا در پایین شیشه قرار داشتن، کاملاً متفاوت و منحصر به فرد. توی چشمام به حساب پس انداز بود، باید عاقلانه خرجش می کردم ممکن بود کابوس ببینم یا یه چیز بدتر از اون باشه که به اونا نیاز داشته باشم. ” نه، مشکلی نیست. ” سرش رو کمی چرخوند و به حالت چهره ام نگاه کرد. ” ای کاش یه کاری بود که میتونستم بکنم. ” صداش خاموش شد برای اولین بار درد رو از صداش حس کردم. هرگز مشخص نبود که ازم مراقبت میکنه یا نه. بعضی وقت ها به نظر می رسید از من محافظت میکنه اما…
دانلود رمان وسوسه شیرین (جلد دوم) از کورا ریلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
وقتی همسرت میمیره، یاس و ناراحتی احساساتی هستند که انتظارشونو میکشی، ولی من با تماشای تابوتش که توی قبر قرار می گرفت، تنها چیزی که حس می کردم خشم بود و رنجش. من و گایا هشت سال بود که ازدواج کرده بودیم. و تو روز سالگردمون، مرگ به ازدواجمون پایان داد. پایانی مناسب برای پیوندی که از همون اول نفرین شده بود. شاید این تقدیر بود که امروز گرم ترین روز تابستون محسوب میشد…
خلاصه رمان وسوسه شیرین
نفس عمیقی کشیدم و پلک زدم تا از ریختن اشک هام جلوگیری کنم. تا همین جا هم کلی شانس آورده بودم. ترجیح می دادم چشم هامو روی واقعیت های زندگی مافیایی ببندم ولی می دونستم پشت درهای بسته چه اتفاقاتی میفته. دنیای ما دنیای ظالمی بود. بابا با من خوب تا می کرد اما بارها دیده بودم بقیه ی بچه های خانواده چجوری توسط پدر هاشون آزار می بینند و عموهام چجوری با همسراشون رفتار می کنند. نامزد قبلیم از نظر سنی بهم نزدیک بود، یه پسر آروم و خجالتی که بابا برای محافظت از من انتخابش کرده بود. توی ازدواج با اون میتونستم مواضع خودم رو حفظ کنم ولی در مقابل کاسیو
کار سختی محسوب میشد. نمی خواستم تسلیم احساسات منفی بشم ولی ترس مثلِ یه درد عمیق توی وجودم جا گرفته بود.همونطور که صندل های پاشنه دار آبیمو برمیداشتم به سمت میز آرایشم رفتم. وقتی خودمو توی آینه نگاه کردم چشم هام می درخشیدند. بیشتر از هر زمانی آرایش کردم و به صورتم رنگ دادم ولی احتمالا هنوزم کمتر از چیزی بود که مامان و کاسیو انتظار داشتند. وقتی برای معرفی رسمی به سمت طبقه پایین راه افتادم، تونسته بودم خودمو آروم کنم. چشم هام هنوز از هجوم گریه گرم بودند ولی وقتی پله هارو یکی یکی به سمت بابا،کاسیو و همراهش فارو طی می کردم لبخندم دیگه نمی لرزید.
بابا دستمو گرفت و همونطور که منو به سمت همسر آینده ام هدایت می کرد فشردش. وقتی کاسیو منو دید عکس العمل کنترل شده و مودبش شاهکار بود. چشم هاش آبی تیره بودند، درست مثل اعماق اقیانوس و حالتی رو به چهرش می بخشید که انگار می تونست به آسونیِ دریای بی انتها تو رو ببلعه. وقتی لباسمو از نظر گذروند نارضایتی توی تمام اجزای چهره اش پخش شد. – کاسیو با دخترم جولیا اشنا شو. لحن پدر رنگ هشدار به خودش گرفت و حالت بی تفاوت کاسیو رو سرکوب کرد. – از آشنایی باهات خوشحالم جولیا. وقتی دستمو گرفت تا ببوسه لب هاش به زور حالت لبخند گرفت. به خودم لرزیدم…
دانلود رمان شروع دیوانگی از مریم پیروند با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شیما دختری آروم و مهربونه که در نوجوانی به نامزدی پسرعمه اش سجاد در اومده، درست توی یه مهمونی عجیب و غریب که با سجاد همراه میشه، با دوستای نزدیک سجاد هم آشنا میشه. بین اونا با سامیار ملاقات می کنه، پسری که زیاده از حد رُک و پرروئه و زبون تندی داره و باعث میشه شیما ناخواسته وارد دنیای مرموزش بشه بدون اینکه بفهمه سامی چه جور آدمیه و شغلش چیه…
خلاصه رمان شروع دیوانگی
از ماشین پیاده شدم. هوای تیرماه بشدت گرم بود. نگاهم رفت به باغ بزرگی که اطرافم رو پوشیده و از لابه لاش صدای آهنگ و سور و سات جیغ و شادی همه جارو فرا گرفته بود. سجاد با ادای قر و رقص ریزی که بخاطر شنیدن آهنگ بهش دست داده بود از ماشین پیاده شد. از همین حالا کرم های درونش رو شکوفا کرد. -ببین چه جایی آوردمت دخی، الان کف میکنی. -مطمئن نیستم. تمسخرآمیز نگاهم کرد و گفت: -قول دادی، قولت یادت نره. آهی کشیدم و گفتم:
-فقط خدا کنه اونقدر مسخره نباشن که از قولم پشیمون بشم. چشمم به استخر بزرگ توی باغ افتاد و هزار فکر توی سرم نشست. اولین بار بود همچین جایی میومدم ولی اونقدری به سجاد اعتماد داشتم که چشم بسته پیشنهادش رو قبول کردم. اما چشم غره ای به نیش بازش رفتم و گفتم: دیسکو، پول پارتی، شیطان پرستای عجیب غریب، دیگه چی ؟ واقعا دوستات همچین آدمایین؟ کلافه گفت: -آه، قرار شد بحث نکنیا. اگه پشیمون شدی برگردیم. سرم رو با تاسف تکون دادم :
– بابام بفهمه از وسط دو شقه ت میکنه. خندید و جلو اومد و آرنج دستش رو مقابلم گرفت و گفت: -اولا این به بزم دوستانه ست، دور هم جمع شدیم خوش بگذرونیم، دوما رفتیم داخل مثل خنگا رفتار نکنی چرت و پرت بگی فکر کنن از پشت کوه اومدی یا قپونی اومده تو بساطشون. همیشه همین بود رک گو و بی پروا. با حرص به ضربه ی ریز زدم به سرش. -تو حواست به خودت باشه اونجا خودتو گم نکنی تریپ دیگه ای برداری. با هم رفتیم سمت در چوبی که قسمت ورودی بود…
دانلود رمان دکمه و بخشش (جلد ششم مجموعه دکمه) از پنلوپه اسکای با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من یه جنگ خونین شروع کردم. من یه دشمن وحشتناک برای خودم درست کردم. فقط سر یه زن. این یه تصمیم احمقانه بود ولی من هیچ پشیمونی ندارم. چون بلیسیما بالاخره مال من شد.
خلاصه رمان دکمه و بخشش
باید از اینجا میرفتم بیرون. من تنها توی یه انبار کوچک بودم. بتون، از نشتی یکی از لوله ها خیس بود. بهم می گفت که داخل یک مجتمع قدیمی هستم، چیزی که در حومه پیدا میشه. چند تا زنجیر از سقف اویزان بود و بهم میگفتن که اول از اینجا برای محموله های سنگین استفاده میشد. این به این معنا بود که ما نزدیک یک جاده بودیم که کامیونهای بزرگ به راحتی به این منطقه دسترسی داشتن. احتمالا این فرصت رو نداشتم که با کین صحبت کنم، اما اگه بتونم این کار رو بکنم، باید تا جایی که ممکنه اطلاعات بیشتری بهش بدم. چشم راستم از ضربه
ورم کرده بود و سمت راست فکم شکسته بود. تریستان ساعد دستم رو برید، مراقب بود که به یه شریانم نزنه، اما تیغه اش به اندازه کافی بهم نفوذ کرد تا روی زمین خون جاری بشه و منو ضعیف کنه. خیلی از دنده هام شکسته بودن. ضربان نبض شقیقه ام متوقف نمیشد. کتک جانانه ای بهم زد تا انتقام همه کسانی رو که کشتم بگیره. تمام مدت صدایی از خودم رها نکردم. می دونستم که چه اتفاقی داره میوفته، می دونستم چطوری از پسش بر بیام. من بهش رضایت نمی دادم که باعث درد واقعی من بشه. تنها چیزی که واقعا می تونست بهم صدمه بزنه زنم بود
و اون خیلی از اینجا دور بود و یکی از بهترین افرادم ازش محافظت می کرد. تریستان هیچ چیزی علیه من نداشت. در باز شد و سایه ای شبیه به نیمرخ تریستان ظاهر شد. چکمه هاش محکم در زمین ضرب گرفته بود در حالی که با دو تا از نگهبان ها وارد اتاق شد و اونا در سکوت تماشاش می کردن. هر کدوم یه اسلحه روی کمرشون داشتن. دستام پشت سرم بسته شده بودن. قوزک پاهام با زنجیر بهم بسته شده بودن. هیچ راهی نبود که خودم تنهایی از این ماجرا خلاص بشم، مگه اینکه یک وسیله مناسب پیدا کنم تا منو آزاد کنه. تریستان رو دیدم که به طرفم اومد و…
دانلود رمان حریم عشق از سهیلا_م با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان از اونجایی شروع میشه که… گیسو دختری که پلیس مخفیه بهش ماموریت داده میشه تو یه گروه مافیایی نفوذ کنه… البته تو خونه ی سردسته ی خلافکارا اونم به عنوان یه خدمتکار. آراز سردسته ی خلافکارا یه مرد روانی و بی اعصابه. حالا ببین گیسو چه ریسکی کرده که با پای خودش رفته تو دهن شیر…
خلاصه رمان حریم عشق
با کلی جنجال و مکافات بابا رو پیچوندم که باهام نیاد فرودگاه چون اگه میومد قطعا مثل همیشه انقد پا پیچ سرهنگ وحیدی میشد تا بفهمه اینبار ماموریتم چیه و فقط کافیه بفهمه می خوام نفوذ کنم تو خونه ی یه ادم روانی و بی اعصاب اونم به عنوان خدمتکارش… مطمئنم اگه بفهمه خودش استفامو می نویسه میده دست سرهنگ وحیدی بعدشم منو به زورم که شده می ندازه تو گونی و میبره خونه… سامیار اومد دنبالم تا بریم فرودگاه بابا و مامان هم تا جایی که می تونستن سفارش منو بهش کردن تا مواظبم باشه… هیچکی هم نه این زامبی !!
تو بیشتر تمرینامون به قصد کشت می خواد منو بزنه… باربد خواب بود دلم نیومد بیدارش کنم و از طرفی هم اگه بیدار میشد یه بند می خواست گریه کنه… صورتش رو اروم بوسیدم که بیدار نشه و بعد از اتاقش رفتم بیرون. فردین کلافه نگام کرد: خودت اگه میزدی زیرش و انصراف می دادی الان مجبور نبودی بری. _باز که شروع کردی فردین… اومدی فرودگاه که این حرفا رو بزنی دوباره یا اینکه بدرقهم کنی..؟ نگاهی به سامیار و سرهنگ وحیدی که دور تر از ما وایستاده بودن انداخت و گفت: ای کاش میشد به جای سامیار خودم باهات بیام اینجوری
خیالمم راحت تر بود. _من از پس خودم بر میام سامیارم حواسش بهم هست… این صد بار… خیره شد بهم موهامو از رو صورتم پس زد: حواست به خودت باشه در ضمن کمتر شیطنت کن کمم حرف بزن اون یارو بی اعصابه زیاد پر حرفی کنی می ندازتت بیرون. خندیدم: باشه… لبخندی زد: کمترم غذا بخور اخر چاق و خپل میشی اونوقت نمی گیرمت… _من کی پر خوری کردم؟؟ _کی پر خوری نکردی؟؟؟ هر بار که دیدمت دهنت می جنبید… با مشت زدم به بازوش: خیلی بدی… خندید: حقیقت تلخه نه… سرهنگ صدام زد: گیسو بیا باید برید دیگه.. نگاهم رو فردین بود…
دانلود رمان اسیر آبرو (جلد اول) از کورا ریلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آریا اِسکودِری که تو یکی از خانواده های اصلی و مهم اوباش در شیکاگو آمریکا به دنیا اومده، تلاش می کنه تا مسیر خودش رو تو جهانی پیدا کنه که هیچ گزینه ای برای انتخاب نداره. آریا فقط ۱۵ ساله بود که پدر و مادرش اونو به لوکا – خبیث – ویتیِلّو، پسر بزرگ رئیس نیویورک کوزا نوسترا، برا اطمینان از صلح بین دو خانواده، نامزد کردن الان تو ۱۸ سالگی، روزی که آریا سال هاست ازش ترسیده، به طرز خطرناکی در پیشه: عروسیش با لوکا. آریا از ازدواج با مردی که به سختی اونو می شناسه خیلی وحشت داره، مخصوصاً شخصی مثل لوکا که به دلیل خرد کردن گلو با دستای خالی، نام مستعار “خبیث” رو گرفت…
خلاصه رمان اسیر آبرو
با عجله وارد راهرو شدم. لیلیانا سرشو از در بیرون آورد و اونم دنبال برادر و خواهرم دووید. اگر اونا میراث خانوادگی دیگه ای رو بشکنن، مادر ازم عصبانی میشه! از پله ها پایین رفتم. فابیانو هنوز جلوتر بود. اون سریع بود، اما لیلیانا تقریبا اونو گرفته بود در حالی که من و جیانا با کفش پاشنه بلند خیلی آروم بودیم، مادرم ما رو مجبور کرده که برای تمرین بپوشیم. فابیانو به راهرویی که به قسمت غربی خونه منتهی میشد، رفت و بقیه دنبالش رفتیم. می خواستم سرش داد بزنم که وایسه. دفتر پدر تو این قسمت از خونه بود. اگه ما رو درگیر بازی ببینه خیلی مشکل میشه. قرار بود فابیانو مثل یه مرد رفتار کنه.
آخه کدوم بچه پنج ساله مثل یه مرد رفتار می کرد؟ از در دفتر پدر رد شدیم و احساس آرامش پیدا کردم ولی یهو سه مرد انتهای راهرو رو پر کرده بودن. دهنمو باز کردم تا هشدار بدم، ولی خیلی دیر بود. فابیانو متوقف شد ولی لیلیانا با تمام قدرت به مردی که وسط بود برخورد کرد. بیشتر افراد تعادلشونو از دست می دادن. اکثر آدما قدشون دو متر نبود و مثل گاو نر نبودن. به نظر می رسید زمان متوقف شده. جیانا کنارم نفس نفس زد اما نگاه یخ زدم به شوهر آیندم بود. داشت به سر بور خواهر کوچیکم نگاه می کرد و با دستای محکم اونو ثابت نگه داشت. دستایی که برای خورد کردن گلو کسی استفاده کرده.
گفتم: لیلیانا. صدام از ترس لرزید. هیچ وقت خواهرمو با اسم کامل صدا نمی کردم مگر اینکه دردسری به وجود اومده باشه یا مشکلی جدی رخ داده باشه. آرزو می کردم کاش بهتر می تونستم وحشتم رو پنهون کنم. حالا همه از جمله لوکا بهم خیره شده بودن. چشمای خاکستری و سردش از سر تا پای منو اسکن کرد و روی موهام موند. خدایا قد بلندی داشت. مردای کنارشم هر دو بلند بودن ولی کوتاه تر از لوکا بودن. دستاش هنوز رو شونه های لیلی بود. محکم گفتم: -لیلیانا، بیا اینجا. دستمو دراز کردم. می خواستم از لوکا دورش کنم. لیلی عقب رفت و به آغوش من پرواز کرد، صورتشو تو بغلم قایم کرد…