دانلود رمان تجاوز و عشق (جلد اول) از بتول طرفی – فایل pdf

دانلود رمان تجاوز و عشق (جلد اول) از بتول طرفی – فایل pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تجاوز و عشق (جلد اول) از بتول طرفی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره‌ی یه دختر خدمتکاره که رئیسش بهش دست درازی میکنه و مجبور میشن باهم ازدواج کنن. فکر کردی مثل بقیه رمان ها پسره عاشقش می‌شه؟ نه بابا میره یه زن دیگه می‌گیره. بیاید و ملیکا رو در راه سختی که داره همراهی کنید. رمانی که گره خورده با دست درازی وحشیانه و عشقی سرشار همراه با خیانتی ناخواسته در اون نهفته شده و در نهایت انتقامی ناعادلانه….

خلاصه رمان تجاوز و عشق

“فرزاد” ساعت حدود پنج عصر بود که از شرکت زدم بیرون. امروز خیلی کار داشتم و خسته بودم. سوار ماشینم شدم ولی قبل از این که استارت بزنم گوشیم زنگ خورد اوه اوه آقا جهان بود. دکمه اتصال رو زدم و گفتم: سالم آقا جهان. با لحن کشیده ای جواب داد: سلام بر آقای بی معرفت. یه خبری از ما نگیری ها. ببینی زنده ایم مرده ایم. _اختیار دارید عمو جان. این روزها درگیرم اصلا وقت ندارم. _آره دیگه باید هم درگیر باشی. متعجب گفتم: منظورتون چیه آقا جهان؟ _خودت رو به اون راه نزن بچه. حالا میری زن میگیری به من نمیگی؟ _جان؟

این از کجا خبردار شد؟ چه جوری ماست مالیش کنم؟ فهمیدم. ای مهرداد نامرد حالا میری خبرچینی؟ نشونت میدم. _اختیار دارید عمو جان. مشکلاتی پیش اومد دیگه مراسم نگرفتیم، گفتیم بعدا سوپرایزتون کنیم. حالا که نتونستی، من میخوام سوپرایزت کنم.‌ _بله؟ _نیم ساعت دیگه پرواز دارم. میخوام بیام ایران یه چند وقتی بمونم اما این دفعه فرق داره. میخوام خونه تو بمونم و خلوت عروس و داماد رو به هم بریزم. (بعد هم به حرف خودش خندید) با دست محکم کوبیدم رو پیشونیم. ای وای. حالا این رو کجای دلم بذارم؟ اگه بگم چیکار کردم

که سکته می کنه با این وضعیت قلبش. هول شده و با استرس گفتم: خیلی خوش آمدید. قدمتون رو چشم هامون. فقط کی میرسید بیام دنبالتون؟ تعارف کنان گفت: نه زحمت نکش خودم میام. _اقا جهان تعارف رو بذارید کنار بگید کی بیام؟ _باشه پسرم، پس من نزدیک های ساعت یازده شب میرسم. _میام دنبالتون. به امید دیدار. _خداحافظ پسرم. هوف. باید زودتر برم خونه با این دختره هماهنگ کنم یه وقت سوتی نده. پس سریع تر جنسیس خوشگلم رو روشن کردم و راهی خونه شدم. تو راه به مهرداد زنگ زدم. _جانم داداش؟ _جانم و… با صدای بلند خندید…

دانلود رمان تجاوز و عشق (جلد اول) از بتول طرفی – فایل pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تراکم تنهایی

دانلود رمان تراکم تنهایی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تراکم تنهایی از سارا خالوغلی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ایستاده ام در ثابت ترین نقطه زمین! آنجا که به دور هیچ ستاره ای نمی چرخد. تنها و تکیه داده ام به دیواری سرد و مقابلم جهانی به مقابله! این وسعت تاریک، این همه جدال نابرابر، تنها کیفر یک اشتباه است. کیفر یک درد؛ دردِ خواستن! و در پیچ و تاب این متراکم ترین درد دنیا وحشت می کنم از سایه های تاریکی که به سویم می آیند. دست دراز می کنند تا مرا همراه خود ببرند و چه لبخند تلخی است، پاسخ من به تمام این تراکم تنهایی…

خلاصه رمان تراکم تنهایی

منظره ای که مقابلم می دیدم بی اختیار باعث شد آه عمیقی بکشم! مادر ترمه روش خم شده بود و داشت پیشونیش رو می بوسید. سرش رو که بلند کرد ترمه منو دید: ارغوان اینجا چیکار میکنی؟ حالت خوبه؟ مرخصت کردن…؟ لبخند روی لب های مادرش نشست و به طرفم اومد، زیر لب زمزمه کردم: -سلام! -سلام ارغوان جون !خوبی دخترم! ببخش از صبح انقدر درگیر ترمه بودم که نشد بیام بهت یه سر بزنم. -خواهش میکنم! خوبم. لحظه ای بعد در آغوش او بودم اما انگار تنم مثل تکه چوبی خشک و بی حرکت قادر به تکون خوردن نبود. زیر لب تشکر کردم و بعید می دونستم صدام رو شنیده باشه.

به طرف ترمه رفتم. اشک پرده کشید جلوی نگاهم. چشمم از روی پاش سر خورد و رفت به طرف چشماش و تورنگ سبز کدر و مات نگاهش غرق شدم. خنده روی لباش نشست و سرش رو تکون داد: نچ نچ انگار من مردم این قیافه رو به خودت گرفتی… بی حرف به طرفش رفتم و بی اون که بفهمم روی صندلی کنار تختش نشستم. دستش رو که آنژوکت و سرم بهش وصل بود گرفتم و سرم رو روی اون گذاشتم. اشک بی محابا صورتم رو خیس کرد. ترمه دستش رو تکون داد و گفت: ارغوان چت شده؟ تو داری گریه میکنی دیوونه؟… اونم به خاطر همچین چیز بی اهمیتی؟ سرم رو با خشم بلند کردم و تو

چشمای سبزش که حالا درخشانتر از قبل بود نگاه کردم. _یه باردیگه بگی بی اهمیت می زنم اون یکی پاتو می شکنم… تو دیونه ای بخدا دیونه ای… _کاش می گذاشتی بمیرم!به سرعت نگاهی به مادرش انداخت که دم در وایستاده بود و داشت با سعید و سایه حرف می زد. -هیس !هیچی نگو! نمیخوام مامان اینا اصل قضیه رو بدونند… -یعنی چی آخه؟ من میخوام بهشون بگم! چشماش نگران شد: ترمه خواهش میکنم اگر بفهمند دیگه نمیذارن برگردم اینجا…. کلافه سرم رو تکون دادم و خواستم چیزی بگم که سعید مثل خروس بی محل اومد جلو: سلام عرض شد ارغوان خانم… اومدم این گوشی شما رو تحویل بدم که…

دانلود رمان تراکم تنهایی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تابوک تار از فاطمه عبدی – بدون سانسور

دانلود رمان تابوک تار از فاطمه عبدی – بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تابوک تار از فاطمه عبدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

هشت سالگی مادرم من رو به یک مرد ۳۵ ساله فروخت تا…

خلاصه رمان تابوک تار

تا خانه راه افتادم حس خوبی از تمیزی خود داشتم، موهایم را داخل فرستادم مرد ها با دقت نگاهم می کردند اخم غلیظی کرده و به راهم ادامه دادم، چشم مغازه داران از روی چادر هم از روی من کنده نمی شد. زن بیوه که می دیدند انگار که نعوذب الله یک فرد برهنه می دیدند، با حس سایه ای که پا به پای من از حمام تا این جا آمده بود داخل کوچه ای خلوت شده و سمتش برگشتم. مردی جوان حدودا سی ساله سر پایین انداخته و دستی روی کلاه لبه دارش کشید. مرتیکه برای چی دنبالم میای؟! سر بلند کرد، خندید چشمم به دندان های زرد و کرم خورده اش که افتاد چینی به بینیم داده و محکم با

زنبیل روی سرش زدم دستش را سپر صورتش کرد و داد کشید _آخ نزن مه لقا. _اسم من و از کجا می دونی بی همه چیز، یه بار دیگه اسمم رو بیاری همچین می زنم تو سرت صدا سگ بدی. عصبی زنبیل را از دستم گرفت و گوشه ای پر کرد نزدیکم شد از ترس جیغ بلندی کشیدم. آی مردم کمک. چند تن از مردان مغازه دار نزدیک آمده او را عقب راندند، حرصی ضربه ای با کف دست روی موهایش که عین پشم گوسفند پر پشت بود زدم وسایل بیرون ریخته شده ام را داخل سبد ریختم از غضب اشک می ریختم و فحشی بود که نثار آن مردک می کردم. یکی از مرد ها عصبی سیلی به آن مردک زد و داد زد.

_دنبال ناموس مردم میری پدرتو در میارم. از آن جا دور شدم تا صدای دعوا هایشان را نشنوم اصلا حال خوشی نداشتم تا خانه با همان وضعیت گریستم به در و دیوار و مادر شوهر و پدر شوهر و خواهر شوهر هایم تک به تک دانه به لعنت فرستادم. “گذشته ” با لباس عروسم در خانه می چرخیدم و برای خودم قر می دادم مادرم چشم غره می رفت. امشب شب عروسیم بود ابوالفضل دیشب قول داد با اسب به دنبالم بیاید.با صدای دایره زدن هایی که از کوچه می آمد در را باز کرده و خواستم بیرون بروم که مادرم با خشم دستم را کشیده و به داخل راند. بیا تو ببینم کجا میری؟ -می خوام برم. الان خودشون میان…

دانلود رمان تابوک تار از فاطمه عبدی – بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پرنسس و کوتوله ها pdf

دانلود رمان پرنسس و کوتوله ها pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پرنسس و کوتوله ها از SN/ش.ت با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این رمان در مورد پسری به اسم رادین که عاشق دختر عموی ۱۵سالش نهال میشه و باهم رابطه دارن چند سال از اون موقع می گذره و وقتی میخوان رابطه اشونو رسمی کنن یک اتقاق تلخ همه چیز و بهم می ریزه…

خلاصه رمان پرنسس و کوتوله ها

باصدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم و طبق هرروز سرمو از بالکن بیرون کردم که چشمم به صورت سفید و پف کرده نهال افتاد قول داده بودیم که هر روز صبح اینجابهم سلام کنیم بوسه ای رو هوا برام فرستاد و لب زد “دوستت دارم عشق بچگی” لب خونیم قوی بود مثل خودش…. بعد از خوردن صبونه و زود از خونه بیرون زدم به طرف شرکت می رفتم که صدای گوشیم بلند شد کی میتونست باشه این موقع صبح! گوشی رو برداشتم با دیدن اسم روشا روی صفحه تعجب کردم چراغ راهنما زدم و کنار ماشینو نگه داشتم. رادین _سلام صبح بخیر روشا. _سلام عزیزم صبح توام بخیر کجایی؟!

_تو مسیر شرکت چطور؟! روشا_من تا ده میام اونجا کار واجبی باهات دارم… میبوسمت فعلا. باصدای بوق بوق گوشی به خودم اومدم اصلا مهلت حرف زدن نداد… مگه من دعوتت کردم که می خوای بیای عفریته حس بدی بهش داشتم… اه لعنتی با سرعت بیشتری خودم رو به شرکت رسوندم رو به دریا منشی ام کردم _ببین زنگ بزن به مرتضی بگو بره دنبال نهال.. زود بیارتش اینجا.. دریا: چشم.. ولی اگر نهال میومد اینجا بد میشد باید ببینم این عفریته پیش من چی میخواد مطمئنم یه نقشه ای داره…. با حرفای عمه شکم به یقین تبدیل شده بود. تو یک حرکت به عقب چرخیدم._دریا زنگ نزن… کنسله،

ساعت ده یه مهمون دارم سریع راهنماییش کن داخل. “نهال” سر کلاس شیمی بودم… همش تو چرت بودم و چیزی نمی فهمیدم. با حرص سرمو روی میز گذاشتم که تو کسری از ثانیه چشمام سنگین شد… با فرورفتن انگشت تو پهلوم از جام پریدم که صدای نکره معلم بلند شد. _خانم فروغی نهال راد… بازم چرت؟؟ اصلا فصلای گذشته رو بلدی؟ واقعا علت این بی نظمیات تو سال جاری رو نمی فهمم. با خجالت سرمو زیر انداختم… و اشک تو چشمام حلقه زده بود. اگر باز به خونه زنگ میزدن مامان حسابمو می ذاشت با بابا وااای… فروغی: جلسه بعد امتحان داریم.. راد کمتر از ۱۸ بیاری میفرستمت دفتر…

دانلود رمان پرنسس و کوتوله ها pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دنیز از سانیا ملایی – فایل pdf

دانلود رمان دنیز از سانیا ملایی – فایل pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دنیز از سانیا ملایی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری به اسم دنیز، از سن ده سالگی کنار یک نامادری کلی بلا سرش می آید، و حالا عشقی یک طرفه نسبت به پسر عمه اش دارد که خواهر ناتنیش هم عاشق اوست و همیشه دنیز را از نزدیکی به برنا دور می کند، نامادری دنیز یعنی مهلا، یک قاتل حرفه ای که آدما را به آسانی میکشد، مدت ها میگذرد و طی اتفاقاتی برنا مهلا و دافنه رو لو می دهد، مهلا…

خلاصه رمان دنیز

لباس فرم مدرسه رو پوشیدم و بعد از برداشتن کوله پشتی ام، از اتاق بیرون رفتم. باز هم مثل همیشه، همه افراد خانواده بودند به جز برنا. دیگه به نبودن هاش عادت کرده بودم. روی صندلی کنار عمه نشستم و مشغول خوردن صبحانه شدم. صدای عصبی مهلا، که سعی در آروم نشون دادنش می کرد، گوشم رو خراشید. -دخترم بد نبود صبح بخیری، سلامی… چیزی می گفتی. دوباره استرس سر تا پام رو گرفت. واقعا حواسم نبود . با تته پته گفتم: خو… خوب… یادم نبود. ببخشید! مهلا اخمی کرد و سرش رو با غرور بالا نگه داشت. -سعی کن یادت باشه. لبم رو از داخل جویدم و چیزی نگفتم. سکوت بود که

به کل جمع حکمرانی می کرد. نگاهی به بابام که خیلی ریلکس مشغول خوردن صبحانه اش بود انداختم. بابام هنوز هم مثل قبل بود. هیچ تغییری نکرده بود. سال های اول مرگ مادرم خیلی شکسته شده بود؛ ولی الان مثل پسر های بیست و پنج ساله بود. کسی باور نمی کرد که سن چهل و یک سالگی اش رو سپری می کرد. انگار نگاه خیره ام رو حس کرد که سرش رو بالا آورد و با حالت سوالی یکی از ابروهاش رو بالا انداخت. دلم برای آغوش هایی که همیشه تکیه گاهم بود تنگ شده بود. بغضم رو قورت دادم و بی صدا به ادامه صبحانه ام مشغول شدم. وقتی حس سیری کردم، از جام بلند شدم و رو به

جمع خداحافظی کردم. به سمت در خروجی راه افتادم. برنا کنار سالن غذاخوری ایستاده بود. دست هاش رو داخل جیبش برده بود و با اخم همیشه گیش، به من خیره بود. سریع چرخیدم و دوباره راه افتادم. با لحن محکم برنا، سر جام میخکوب شدم. -میخوام باهات حرف بزنم. با قدم های محکم بهم نزدیک شد. چرخیدم و نگاهم رو بهش دادم. -مدرسه ام داره دیر میشه. کنارم ایستاد و با بی تفاوتی گفت: من می رسونمت. نگاهی به اطراف انداختم. خبری از دافنه و مادرش نبود. از خدا خواسته، سریع باشه ای گفتم و وارد حیاط شدم. باهام هم قدم شد. به سمت بی ام وی مشکیش رفتیم. بابام خیلی برنا رو دوست داره…

دانلود رمان دنیز از سانیا ملایی – فایل pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عروس سیاهپوش از نسرین ثامنی – به صورت رایگان

دانلود رمان عروس سیاهپوش از نسرین ثامنی – به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان عروس سیاهپوش از نسرین ثامنی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در گورستان غوغای غریبی بر پا بود. زن و مرد، پیر و جوان، خرد و کلان، همه و همه با چشم های گریان، نگران و غمگین به اطراف می نگریستند. من نیز ماتم زده و…

خلاصه رمان عروس سیاهپوش

باز هم ماه ها گذشت با این حساب دو سال و اندی از مدت آشنایی ما می گذشت. در این مدت بار ها، چون زن و شوهر های حسود، با هم دعوا می کردیم، قهر می کردیم، ولی بلافاصله صلح و صفا برقرار می شد. دقیقه ای حاضر به جدایی از یکدیگر نبودیم. تا اینکه حس کردم به تدریج از علاقه اش به ازدواج کاسته می شود. برادرش هنوز ازدواج نکرده بود و ما، در بلا تکلیفی بسر می بردیم. تحمل نیش و کنایه دوستان و فامیل را نداشتم. به هر کسی که برخورد می کردم به من می گفت که او خیال ازدواج ندارد بلکه تنها هدفش سوء استفاده از قلب پاک من است. نمی خواستم حرف هایشان را بپذیرم،

اما ناچار بودم قبول کنم که او دارد مرا بازی می دهد. یک روز بالاخره از این وضع خسته شدم و اعتراض کنان گفتم: – جمشید، من دیگر از این وضع خسته شدم. خواهش می کنم دیگر به دیدن من نیا. از زندگی من برو بیرون. می دانم که تمام حرف هایت دروغ و ریا بود، اما باز هم تو را می بخشم. برو و هر زمان که تصمیم به ازدواج گرفتی بیا. در غیر اینصورت، دیگر مرا نخواهی دید. در حالی که اشک در چشمانش حلقه بسته بود گفت: من تو را دوست دارم. خودت هم این را می دانی! -بسیار خوب، هر دو همدیگر را دوست داریم، ولی تو باید تصمیم بگیری. سه سال، مدت کمی نیست. سه سال تحمل کردم.

تمام زخم زبان ها و نیشخند ها را به جان خریدم. دیگر حاضر نیستم مورد تمسخر و مواخذه اطرافیان قرار بگیرم. در عرض این مدت نسبتا طولانی، پاکی و صداقتم را به تو ثابت کردم، حالا زمان انتخاب رسیده، یا مرا انتخاب کن، یا آداب و رسوم خانوادگی را به من نمی خواهم خودم را به تو تحمیل کرده باشم بنابراین حق انتخاب را به عهده خودت می گذارم… سپس با گریه از کنارش گریختم. چند روزی گذشت و در طول این مدت، لحظه ای اشک دیدگانم خشک نگردید. یک بار دیگر او به دیدنم آمد و این بار، باز هم از من خواست که منتظر آینده بمانم، ولی من او را از خود راندم و گفتم: من دیگر نمیتوانم…

دانلود رمان عروس سیاهپوش از نسرین ثامنی – به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان الهه شرقی از رویا خسرونجدی – pdf

دانلود رمان الهه شرقی از رویا خسرونجدی – pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان الهه شرقی از رویا خسرونجدی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

کیمیا که از ازدواج اولش ضربه خورده و طلاق گرفته، با تلاش در یکی از دانشگاه‌های پاریس پذیرش می‌گیرد و قصد دارد جهت ادامه تحصیل به پاریس عزیمت کند. شب مهمانی خداحافظی که خانواده برای او ترتیب داده‌اند، با رابین، برادرزاده زندایی‌اش آشنا می‌شود و این آشنایی، باب یک سری اتفاقاتی را باز می‌کند…

خلاصه رمان الهه شرقی

چشمانش را که گشود باز همان تصویر کهنه و تکراری در آینه جا گرفت. چقدر دلش می خواست به جای این تصویر کهنه که سالها از تکرار آن در آینه می گذشت، تصویر چهره دیگری در قلب آرام و صاف آینه جا می گرفت. چهره ای که لبخندی بر لب، نشاطی در چهره و شوری در نگاه داشت. شاید چهره خود او سال ها پیش از این و یا یک چهره تازه…. تصویر در، که در آینه از هم گشوده شد، چهرا اش درهم رفت. می توانست حدس بزند چه کسی وارد اتاق خواهد شد و لحظه ای بعد تصویر پدر.

با همان قامت متوسط و چهره همیشه نگران در حالی که با انگشت موهای سپیدش را مرتب می کرد، در کنار تصویر او در دل آینه جا خوش کرد. لحظه ای سکوت برقرار شد. گویا پدر برای تسلط بر خود به این سکوت نیاز داشت. سپس در حالی که سعی می کرد کاملا خوددار باشد، در آینه نگاهی به چهره دختر جوان انداخت و گفت: -هنوز حاضر نشدی بابا؟ دختر جوان پوزخندی زد و بی حوصله پاسخ داد: -تا چند دقیقه دیگه کارم تموم میشه. شما برو من خودم میام. -زود باش دختر…

نمی شد امروز یه کم زودتر کلاس رو تعطیل می کردی؟ دختر جوان با حالتی عصبی از جا برخاست، مقابل پدر ایستاد و با خشم گفت: -نه نمی تونستم زودتر بیام. حالا چی شده؟ آسمون به زمین رسیده و ما خبر نداریم؟ اصلا چرا باید عجله کنم؟ این دوتا معلوم نیست چند ساله دارن با هم زندگی می کنن،حالا راه افتادن اومدن اینجا واسه ما جشن عروسی را انداختن که ما رو مسخره کنن یا خودشون رو؟ پدر لحظه ای به سیاهی عمیق چشمان دخترش که برق خشم، گیرایی عجیبی به آنها بخشیده بود، نگریست….

دانلود رمان الهه شرقی از رویا خسرونجدی – pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان هیچ تا بینهایت

دانلود رمان هیچ تا بینهایت بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان از هیچ تا بینهایت از منیر کاظمی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

از هیچ تا بی نهایت روایتگر داستان زندگی دخترانیست در سایه تعصبات دینی، مذهبی. تعصباتی که سایه افکنده بر داستان های عاشقانه دفن شده در لایه های تاریخ، داستان زندگی خزری که با گذشته ای متفاوت از هم نوعانش پا به دانشگاه می‌گذارد و با پسری به اسم شاپور آشنا می‌شود… این آشنایی مقدمه پس لرزه های می‌شود که در نهایت زلزله ای عظیم در زندگی شان ایجاد می‌کند…

خلاصه رمان از هیچ تا بینهایت

-جوجه موجه ها بیدار شن، کلفتا میخوان بخوابن! صدایش میان رفت و آمد صبح خوابگاه پیچید. صدای همیشگی وقت طلوع خورشید. به غیر از پسرهایی که تازه دو ماه از دانشجو شدنشان می گذشت بقیه به این ماجرا عادت داشتند. دست به صورتش کشید و چشم ها را فشار داد. به یکی از پسرهایی که با عجله از دستشویی طبقه سه بیرون زده بود رو کرد: -هنوز درست نشده؟ پسر سر تکان داد. اه اه. سگ برینه به این خوابگاه. نورالهی فقط نیام پایین. خدایا کمکم کن امروز دیگه خونی نریزم. خودش به خودش خندید. جلوی آینه ایستاد و به چشم های خواب آلودش نگاه کرد.

یکی از چشم ها را بسته بود تا نور مهتابی بالای آینه اذیتش نکند. -چطوری استفانی؟ چشم بسته را باز و چشم دیگر را روی هم فشرد: در خدمت گزاری حاضرم ارباب یک دختر خوب برایمان تور کن امروز. پکریم. پوزخند زد و یک مشت آب به صورتش پاشید. بوی مشمئز کننده ی فاضلاب بالا زده صورتش را در هم کشید: -نورالهی… تا رسیدن به نرده های سبز رنگ رنگ پریده نزدیک به ده بار با صدای بلند نورالهی را صدا زده بود. نورالهی که با آن شکم بزرگ تا رسیدن به طبقه سوم تقریبا به هن هن افتاده بود تنش را به نرده ها تکیه داده بود : -بسه ! دیشب تا حالا تو راه بودی ؟ -انقدر سر و صدا نکن.

ایندفعه تذکر بگیری… -اینو آب کن. این صد بار. با انگشت به شکم بزرگ مرد اشاره کرد. در حالیکه به طرف اتاقشان می رفت گفت: -شبا بیا سالن بسازمت. سیکس پک عضله ای اوف. با خنده در اتاق را که باز کرد صدای خر و پف فرهاد زودتر از هر صدای دیگری شنیده شد : یا پیغمبر . چه خبرته ؟ چه خبرررته ؟ نشست لبه ی تخت. به میثم نگاه کرد که پای آینه بود و داشت با پنجه هایش ژل حالت دهنده را میان موهایش می کشید. ما چطوری با صدای این میخوابیم؟ میثم شیر آب بالای ظرفشویی را باز کرد: -فرهاد کوه کنه بالاخره . تو خواب میکنه . شاپور به پایش کوبید: -پاشو بابا…

دانلود رمان هیچ تا بینهایت بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بی تو اثر فاطمه درخشانی –

دانلود رمان بی تو اثر فاطمه درخشانی – بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بی تو از فاطمه درخشانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان در مورد دختری به نام مهتابه، که با پسری به اسم امیر عباس دوست میشن، امیر عباس چندباری به خواستگاری مهتاب میره، اما هر بار به دلیل شرایط بد مادیش جواب منفی می‌شنوه، تا اینکه شب نامزدی مهتاب با پسر عموش با هم قرار فرار میذارن و فرار میکنن، اما متأسفانه فردای همون روز خانواده ی مهتاب اونا رو پیدا می کنن و مهتاب و عقد پسر عموش میکنن، پسر عمویی که از همون بچگی عاشق مهتاب بوده و اون و بشدت دوست داشته…

خلاصه رمان بی تو

توی اتاقم دراز کشیده بودم که صدای زنگ در بلند شد، از بعد سال تحویل خودمو توی اتاق حبس کردم اصلا حوصله ی هیچ کس و نداشتم و دلم می خواست تا ابد توی اتاقم میموندم اما از شانس من از همون روز اول عیدی خونه‌ی ما رفت آمدها شروع میشد و تا شب دوازدهم هم ادامه داشت و بدا به حال من که امسال با این حال داغون باید مهمون داری هم می کردم و ترحم های بقیه هم در مورد منفی شدن جواب آزمایش خونم تحمل می کردم. مامان اومد توی اتاق و با ناراحتی گفت: – الان وقت خوابه؟ یعنی فکر می کرد من با این حال می تونستم بخوابم؟

چند شبی بود که خواب از من گریزون بود و من تا خود صبح برای پر پر شدن ارزوهام عزاداری می کردم. دستی رو چشم هام کشیدم و با صدای گرفته ام گفتم: کارم داری؟ _پاشو بیا بیرون مهمون داریم من با این پای علیلم نمی تونم پذیرایی کنم. بی حوصله پرسیدم: کی اومده؟ – خانواده ی خدا بیامرز عمو حسنت. اخم هامو توی هم کردم و گفتم: سال تحویل شد که اینا پا شدن اومدن اینجا؟ دستشو گرفت جلوی دماغش و با حرص گفت: هیس می شنون! زیر لب بدرکی گفتم و منتظر موندم از اتاق بره بیرون، وقتی تعللش رو دیدم گفتم: تو برو منم میام.

فقط همین اول سالی دیدن قیافه‌ نحس سیاوش روکم داشتم تا کلکسیون بدبیاری هام تکمیل بشه به زور از جام بلند شدم و رفتم جلوی آیینه، نگاهی به خودم کردم و تازه یادم افتاد که من حتى موقع نشستن سر سفره نه لباسمو عوض کرده بودم و نه حتی موهامو شونه زده بودم نگاهی به موهای پیچ خورده ام کردم و دستمو گذاشتم جلوی دهنم و مثل دیوونه ها شروع کردم به خندیدن اونقدر که تهش رسید به گریه های از اعماق قلبم، چون دستم جلوی دهنم بود صدای ضجه هام بیرون نمی رفت و من با خیال راحت تری هر چی که توی دلم بود رو خالی می کردم…

دانلود رمان بی تو اثر فاطمه درخشانی – بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.