دانلود رمان فالش اثر غزل سلیمانی –

دانلود رمان فالش اثر غزل سلیمانی – pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان فالش از غزل سلیمانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بِرشین ،خواننده معروف و پر از خطا روزی خودش رو میبینه که دیگه چیزی براش باقی نمونده…وقتی از همه چیز نا امید و شکستست؛ سو سوی نوری رو در پس اون همه تاریکی میبینه! اما…

خلاصه رمان فالش

وارد خونه شدم. انقدر عجله داشتم که پله ها رو دو تا یکی می کردم. به در چند ضربه زدم و وارد خونه شدم… نفسم بند اومد… نمیشد نفس کشید… دود سیگار و مه حاصل از اون… کت و شلواری که دیروز تن برشین بود حالا روی صندلی پیانو افتاده بودن. کراوات زرشکی رنگش از گوشه عسلی آویزون بود. و روی میز تمام شیشه دو تا بطری بزرگ از نوشیدنی های گرون قیمت بود! با قدم هایی سست و در حالی که دود ها رو با دستم روانه چپ و راست می کردم جلوتر رفتم… چند بار سرفه کردم و کلافه و پر از ابهام داد زدم: -آقای نیک پور… اینجا چه خبره…

سر و کله برشین با ربدوشامر ساتن سرمه ای پیدا شد… آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: دارین چیکار می کنید با خودتون… این چه وضعیه؟ برشین که از سرگیجه روی پاش بند نبود به ستون وسط هال تکیه داد و چهره در هم ریختش رو پشت دستاش مخفی کرد… _خوب که اومدی… منم بات حرف دارم… نفسی که توی سینم حبس کرده بودم بیرون دادم و فقط به حرکاتش خیره شدم… چشم های سبز رنگ و بی رمقش رو نگاه کردم که من رو به سختی می پایید.. آهی کشیدم… -این کارا برای چیه؟! چرا دارین اینجوری می کنید؟ به خودتون بیاین… دو بار تو

گیجی دارو ندارتونو از دست دادین… دیگه بسه! اشک توی چشم هام حلقه زده بود و تقلا کردن برشین رو تماشا می کردم که سعی داشت خودش رو به مبل برسونه… همینطور تلو می خورد و جلو می رفت که بدون توجه به میز شیشه ای می خواست گام برداره… نتونستم زمین خوردنش رو ببینم و با عجله به سمتش دویدم و زیر بغلش رو گرفتم… قبل از افتادن بهش رسیده بودم… -خوبید؟ برشین توی چشم هام نگاه کرد و گفت: برو پی زندگیت… تو از پس گندای من بر نمیای… قتی حرف میزد بوی نوشیدنی  که از دهنش به مشامم می رسید رو استشمام کردم…

دانلود رمان فالش اثر غزل سلیمانی – pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان اردیبهشت بدون سانسور

دانلود رمان اردیبهشت بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان اردیبهشت از غزل سلیمانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پنج تن از بچه های طلاق، که سابقا در انجمنی با هم آشنا شده اند را کنار هم داریم! درد هایشان، روز های تلخ اکنون، خاطرات غم انگیز دیروز، آینده مبهم فردایشان را می خوانیم! در آن بین کسی که شخص ششم ماجراست در داستان جای می گیرد! کسی که پناه قصه ی مان لیلی اش می شود! و داستان از جایی شروع می شود که پناه، تنها پناهش را از دست می دهد!…

خلاصه رمان اردیبهشت

همسایه غزاله به محض اینکه پایش را در حیاط گذاشت ما از خانه بیرون زدیم. قرار بود امروز را پیش خاله ثنا بماند تا ما به گشت و گزارمان برسیم. ساعت نه صبح بود… یک ساعت پیش مسیح زنگ زده بود، گفت که رفته آشپزخانه و قابلمه ها را بار گذاشته و ما بقی کارها را دست شاگرد هایش داده و دارد می آید سمت ما. غزاله کلافه پیشانی اش را خاراند و به ساعت مبایلش خیره شد… -چرا این نمیاد ؟ سر گرداندم و موتورش را سر کوچه دیدم، با دست به غزاله نشان دادم و گفتم: -اومد… بفرما! غزاله شاکی و بدون سلام قبل از اینکه مسیح به ما برسد داد زد: -میذاشتی ۹ شب میومدی…

مسیح خندید و گفت: -سلام… بپرید بالا دیرمون شد. به مسیح چشم غره ای رفتم و با لحنی گلایه مند گفتم: -خوبه سر و ته شهر کلا نیم ساعتم نیست. کجا بودی این همه وقت؟ غزاله روی موتور سه چرخش نشست و گفت: -دم سر نوران جونش بوده دیگه! ترک موتور سوار شدم و خندیدم… مسیح خندید و چیزی نگفت. انگار جدی جدی با نوران بوده که انقدر دیر کرده بود. موتور که راه افتاد گفتم: -بردیش کله پزی؟ غزاله به من نیم نگاهی کرد و گفت: -خانوم کله پاچه دوست ندارن که. احتمالا بردش حلیمی آشی چیزی داده خدمتش! -بلند خندیدم گفتم : -خدایی بردیش کجا ۸ صبح؟

مسیح بلاخره لب تر کرد و گفت: –شما دو تا فضول از همین الان بنای خواهر شوهر بازی رو گذاشتین ها! بابا می خواست بره سر جلسه امتحان بردم رسوندمش همین… رو به غزاله گفت: -آقا من رسما عذر می خوام دیر کردم. نهار می ریم تهیه غذا به جبرانش هر چی خواستین سفارش بدین، قبوله؟ غزاله سمت مسیح چرخید و گفت: – کاش برای هیراب فسنجون می پختی! خوشحال میشد. راست می گفت، هیراب عاشق فسنجان بود. دل توی دلم نبود که بعد از مدت ها هیراب را در فضای آزاد ببینم! این سه سال دو هفته ای یک بار می رفتم دیدنش! گاهی برایش خوراکی و سیگار می بردم! هیرابِ بدلج و بدخلق و دیوانه…

دانلود رمان اردیبهشت بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.