دانلود رمان وقت کشی از لیندا هاوارد با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در سال ۱۹۸۹ در منطقه پکسویل کنتاکی، کپسول زمانی دفن میشود تا در قرن بعدی باز شود و یادآور ۱۰۰ سال گذشته باشد. اما در همان شب خودکشی مشکوکی رخ میدهد و تا بیست سال آینده بدون علت میماند. در روزنامه گفته شده در کپسول زمان ۱۳ آیتم قرار میگیرد اما ناکس دیویس سربازرس منطقه فقط قرارگیری دروازه مورد را در کپسول دیده. آیا بین شی سیزدهم و قتلهای آینده منطقه ارتباطی وجود دارد؟ آیا نیکیتا استور مامور افبیآی که با ناکس در این پرونده همکاری میکند انگیزه پنهانی از ظاهر شدن ناگهانی خود در آنجا دارد؟
خلاصه رمان وقت کشی
دادگاه منطقه پِک ۱ ، کنتاکی ۲ ۱ ژانویه ۱۹۸۵ جمعیت کوچکی، حدود پنجاه نفر، برای تماشای دفن کردن کپسول زمان در کنار میله پرچم رو به روی دادگاه منطقه حضور داشتند. اولین روز سال جدید سرد و بادی بود، و آسمان خاکستری همچنان روی آنها دانه های کوچک برف میبارید. نیمی از جمعیت از افرادی تشکیل شده بود که از طریق اداره، جاه طلبی، یا اجبار باید آنجا می بودند: شهردار و اعضای شورا، قاضی موقت، چهار وکیل، صاحب منصب های منطقه، تعدادی از تجار محلی، کلانتر،
رئیس پلیس، مدیر دبیرستان، و مربی فوتبال.
تعدادی زن نیز حضور داشتند: خانم ادی پروکتر ۳ ، ناظر مدارس، و همسران سیاستمداران و وکلا. خبرنگاری از یک روزنامه محلی نیز آنجا بود، هم یادداشت می کرد و هم عکس می گرفت زیرا روزنامه کوچک بود و نمی توانست از عهده هزینه استخدام یک عکاس حرفه ای بربیاید. کلوین دیویس ۱ ، صاحب فروشگاه سخت افزار، با پسر پانزده ساله خود آنجا ایستاده بود. آنها به این دلیل آنجا بودند که دادگاه مستقیماً در آن طرف خیابان روبه روی محل زندگی او و پسرش یعنی بالای فروشگاه سخت افزار قرار داشت.
مسابقات فوتبال بول گیمز ۲ سال نو هنوز شروع نشده بود و هیچ کار دیگری برای انجام دادن نداشتند. پسر بلند و لاغر که ناکس نام داشت، شانه های خود را در برابر باد خم کرده و چهره های همه افراد حاضر را نگاه می کرد. او به طرز عجیبی به بقیه زل میزد و گاهی اوقات به بزرگسالان اطرافش احساس ناخوشایندی را قالب می کرد، اما خود را در هیچ دردسری نینداخته بود، بعد از مدرسه به کلوین در فروشگاه کمک می کرد، نمرات خود را بالا نگه داشته و به طور کلی مورد علاقه هم سالانش بود…
دانلود رمان نخ سرخ سرنوشت از آنید با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
-دوسش داری! مردمک های ساواش آرام بالا آمد و به او نگاه کرد. بدون هیچ فکری هر حرفی که از دلش گذشت را به زبان آورد. -بعضیا رو دیدی، بی دلیل برات مهمن؟ حتی توی ذهنتم نمیتونی نسبت خاصی بهشون بدی. نمیتونی بگی مثل خواهرمه، دوستمه، عشقمه. نه! هیچ کدوم! فقط مثل کسیه که میخوای برای همیشه تو زندگیت بمونه. صورتش مانند کسی بود که کشتی اش در حال غرق شدن است؛ و او تنها ایستاده و به ماه خیره است. کسی که خسته بود از جنگیدن، بی نهایت خسته بود…
خلاصه رمان نخ سرخ سرنوشت
“یامور” از مدرسه برگشتم و آرام سمت حیاط حرکت کردم، هیچ کنترلی روی پاهایم نداشتم. خودشان می دانستند باید به کدام سمت حرکت کنند. باد ملایمی می وزید و باعث رژه رفتن تار موهایم روی صورتم می شد. سرم را آهسته تکان دادم تا از جلوی چشمانم کنار بروند ولی بازهم روی چشمانم افتادند. پوفی کشیده و به مقصد رسیدم. دستی روی تنه درخت کشیدم و روی چمن ها نشستم. کوله ام را کنارم گذاشتم و تکیه دادم به درخت. درختی که شاهد بزرگ شدن من و آن پسره سر به هوا بود.
دستم را کشیدم روی جای خالی اش، جایی که همیشه می شینیم و هرکسی به یک سمت درخت تکیه می دهد. زانوهایم را به سمت خودم جمع کردم، دستم را دور آنها حلقه کردم و با تکیه دادن سرم به درخت و خیره شدن به آسمان آبی پرواز کردم به خاطرات گذشته… (ـ خیلی جیغ جیغ می کنی، مگه چیکار کردم؟ ماشین کنترلیم رو گرفتن منم زدمشون. با چشم های درشت شده نگاهش کردم وغریدم: -ساواش خیلی پسره بی ملاحظه و بی شعوری هستی. نمی تونی آروم باهاشون حرف بزنی؟ حتما باید کتک کاری کنی؟
با آن بیخیالی مزخرف همیشگی اش نشست آن سمت درخت و شلوار پاره پاره اش را تکاند. با حرص نگاهش می کردم و اوهم سوت زنان به دورو برش خیره بود. دیگر داشت لجم را در می اورد. دوییدم سمتش، خودم را انداختم روی تن اش و موهایش را کشیدم و صدای فریادش بالا رفت. -آی دختره روانی، ولم کن، میگم ولم کن، آخ! اصن به تو چه ربطی داره؟ همینم مونده به یه دختر بچه ده ساله حساب پس بد… آی! صدای فریاد بلندش در حیاط پرورشگاه پیچید و با حرص و صدای بچگانه ام گفتم: -من بچه نیستم…
دانلود رمان ویروس مجهول از نگار۱۳۷۳ با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مریم یا به قول دوستاش، ماریا، یه دانشمند ایرانی مقیم آمریکاست که توی یه پروژه ی تحقیقاتی بزرگ که به بیمارای مبتلا به ایدز کمک می کنه تا از چنگال ویروس اچ.آی.وی رها بشن، شرکت داره. اوایل همه چی خوبس پیش میره ولی… اتفاقی پیش میاد که تحقیقات رو به هم میریزه. کسی هم نمی دونه این اتفاق از کجا آب میخوره و قصد کسی که خرابکاری کرده از این کار چی بوده، ولی ماریا یه چیزی رو متوجه میشه. اینکه جون همه، همه ی دنیا، مخصوصا ایرانی ها در خطره!
خلاصه رمان ویروس مجهول
با غرور به جمعیت مقابلم نگاه می کردم همهی دانشمندایی که اونجا جمع شده بودن، سر عکسی که دیشب آلن نشونم داد در حال بحث و مشورت و فکر کردن به اینکه ما چطوری تونستیم به این نتیجه دست پیدا کنیم بودن. البته این عکس محرمانه اعلام شده بود و هیچ کس جز دانشمندا و محققای بالا رتبه ی سازمان تحقیقات آمریکا حق دیدنش رو نداشتن. پروفسور اکستروم از لا به لای جمعیت پیشم اومد و صمیمانه به من و آلن که کنارم ایستاده بود گفت: بهتون قول میدم که وقتی این موضوع علنی بشه هر شیش نفر شما جایزه ی نوبل پزشکی رو
ببرین این کشف واقعا بزرگ و مهمه! سرم رو با غرور بیشتری بالا گرفتم و به خودم فکر کردم، من مریم طهمورث، اولین زن ایرانی خواهم بود که نوبل پزشکی رو به دست میاره لبخند محوی زدم و چشمام رو چند لحظه ای آهسته بستم، حتی فکرشم سکر آور بود. بقیه ی بچه های گروه سرگرم گپ زدن با هم بودن و میشل و آلن به طرز خیلی آشکاری از هم دوری می کردن مطمئن بودم که دیشب بعد از اینکه از آلن جدا شدم و آلن پیش میشل رفت تا خبر رو بهش بده اتفاقی بینشون رخ داده بود. حواسم و نگاهم به هر دو نفرشون بود که نیکلاس، از
همکارای قدیمی پیشم اومد به شونه ام زد و باعث شد از نگاه کردنم به میشل دست بکشم.-با پشتکاری که تو برای هر تحقیق و پژوهشی به خرج میدی، شک نداشتم که یه روز به نتیجه میرسه. همین پشتکارت بود که باعث شد بالاخره جواب رو به دست بیاری از صمیم قلبم بهت تبریک میگم ماریا. دستش رو به گرمی فشردم و با لبخند دوستانه ای گفتم: متشکرم نیک. البته باید بگم که همکارام خیلی کمکم کردن و همیشه همراهم بودن، وگرنه من که تنهایی نمیتونستم از پس چنین پروژه ی سنگین و مشکلی بر بیام. نیک هم با محبت دستم رو فشرد و
معذرت خواست تا بره پیش بقیه و با اونا هم گپ و گفتی داشته باشه وقتی رفت پیش خودم اعتراف کردم که اعماق وجودم عذاب وجدانم داشت من رو دیوونه می کرد. من که کاشف اون ویروس لعنتی نبودم خودمون هم می دونستیم اون اتفاق،فقط یه شانس واقعا بزرگ بود و پروفسور اکستروم، شانس کشفش رو به من و گروهم بخشید. قبل از تجمع گروه دانشمندا بهمون گفت که این راز بین ما باقی میمونه و هیچ کس نباید بفهمه که اون لوله آزمایش مسخره، به طرز مشکوکی بین بقیه نمونه ها ظاهر شده بود. یه مقدار از همون ویروس…