دانلود رمان احساس عجیب (جلد اول) از سارا حسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
احساس عجیب روایت کننده ی زندگی دختریه که طراح لباسه و دوسال پیش از طرف کسی که دوسش داره ترک میشه و حالا بعد دوسال میثم با عشقی آتشین تر از قبل برمیگرده و مدئی میشه که فقط اسیر توطئه شده. ولی آیا سارا هنوز هم میتونه عاشقانه های میثمو قبول کنه؟؟
خلاصه رمان احساس عجیب
با ایستادن ماشین به خودم اومدم نگاهی به دور و اطرافم انداختم… بالای یه تپه بودیم… چیزی به جز یه زمین چمن کاری و یه نیمکت آهنی به چشم نمیخورد میثم ساکت نشسته بود و توی فکر بود. انقدر خوابم میومد که حوصله سوال کردن از شو نداشتم… تازه پی به این جمله بردم که خواب… خواب میاره من با اینکه دیروز انقدر خوابیده بودم… امروز از زور خواب چشمام باز نمی. با این حال نتونستم اون جو سنگینو تحمل کنم. با لحنی که هیچ انعطافی نداشت گفتم: -خوب… اومدیم تا حرفاتو بزنی… نه اینکه بشینیم توی این سکوت مسخره…
نگاه عمیقی بهم انداخت و با لحن خاصی گفت: برای تو… شاید این یه سکوت مسخره باشه اما برای من این لحظه قشنگترین لحظه ی دنیاست… حتی صدای نفس کشیدنتم بهم آرامش میده. اخمام بیشتر از قبل رفت توی هم… هیچ حسی به حرفاش نداشتم… من اونو توی قلبم کشته بودم… طوری که اگه تمام عمر عاشقانه هاشو خرجم کنه باز هم دره قلب من به روش بسته است. خواستم چیزی بگم که از ماشین پیاده شد دنبالش نرفتم… به جاش لبخندی زدم… صندلیو خوابوندم و بیخیال میثمی شدم که اون بیرونه… کت میثم عقب بود برش داشتم
و انداختم روم و خیلی زود خوابم برد… میثم: خیلی تلخ شدی سارا منو اینجوری شناختی. با صدای تحلیل رفته ای گفتم: پس دلیل این کارات چیه؟؟ نگاهش بین چشمام و لب هام در نوسان بود با لحن کشداری گفت: دنبال یه ذره آرامشم. دیگه رسما اشکم داشت در میومد با لحنی که سعی می کردم آروم باشه گفتم: -میثم… خواهش می کنم برو عقب حرف می زنیم باشه؟ نگاه عمیق و پر حسرتی بهم انداخت وقتی حالو روزمو دید آهی کشید و ازم فاصله گرفت و صاف نشست. ازم که فاصله گرفت بغضم ترکید منه احمق چرا خوابیدم؟ اصلا چرا باهاش اومدم…
دانلود رمان نوازش خیالی از سارا حسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ترمه عاشق پسری به نام کیان میشه. ولی نمیدونه نزدیک شدن های کیان به اون و حرف های عاشقانه او برای انتقامی هست که میخاد از پدر و خانواده ی ترمه بگیره. باید دید اخرش چی میشه…
خلاصه رمان نوازش خیالی
#کیان: هر دو دستش رو، پشت گردنش میذاره و با کلافگی ماساژ میده، تمام معادلات ذهنش در هم پیچیده، به قولی تمام رشته هایی که بافته بود پنبه شده بین عقل و وجدانش گیر کرده، این وسط قلبش مزید بر علت شده که فکر های پلید از ذهنش بیرون نرن.جلوی خودش دو راه میبینه، حالا که ترمه فروزان نامزد داشت بیخیالش بشه و همین اول کاری فراموش کنه حاج صابر و یلدا دختری به نام ترمه دارن؟ یا نه با وجود سهیل نامی به هدفش فکر کنه و اون رو از چنگ نامزدش بیرون بیاره؟ این کار ته نامردی نبود؟ بود… البته که بود، اما روزی که
تصمیم به این کار گرفت، وجدانش رو بوسید و کنار گذاشت پس الان هم باید اون صداهای آزار دهندهی ذهنش رو خفه می کرد با کلافگی از پشت اون دیوار بیرون میاد، فرزاد و زهیر مشغول صحبت کردنن، با قدم های محکم به سمتشون میره، نیم نگاهی به جای خالی ترمه و سهیل میندازه سر میز، با اوقاتی تلخ و اخم های در هم رفته می ایسته و خطاب به فرزاد با خشمی که درونش شعله میکشه میگه: -بلند شو بریم. زهیر با تعجب میگه: کجا داداش؟ حوصلهی جواب پس دادن به زهیر رو نداره اما از سر اجبار میگه: من و فرزاد کار داریم، اگه اشکالی نداره،
تو تنها برگرد. به غرور زهیر برمیخوره اما در مقابل تحکم کیان سکوت میکنه و سر تکون میده، کیان این بار فرزاد رو که با تعجب نگاهش میکنه، خطاب قرار میده و با اعصابی داغون میگه: -بلند شو دیگه. فرزاد از اجبار سری تکون میده، از جا بلند میشه و هر دو بعد از خداحافظی از زهیر، از کافه خارج میشن. به محض خارج شدن، کیان با غضب میگه: -گند زدی پسر. فرزاد با تعجب میپرسه: چرا مگه چی شده؟ کیان: بهت گفتم ریز و جزئیات زندگیشو برام بیرون بیار، این جوری اطلاعات در آوردی؟ طرف نامزد داره فرزاد نامزد… فرزاد یکه میخوره و ناباور میگه…
دانلود رمان حسی مثل دلتنگی (جلد دوم) از سارا حسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من و تو ما نشدیم… تقدیرمان دو خط موازی شده هر چقدر هم که تقلا کنیم باز به هم نمی رسیم. من دختری بودم از تبار بیخیالی و شیطنت. تو مردی بودی از تبار غرور. چه بر سر غرور تو و شیطنت من آمد؟ از من دل نکن، مرد من شهر بزرگ که نه، تمامی آدم های این شهر بزرگ…
خلاصه رمان حسی مثل دلتنگی
از زور اشک نفسم بالا نمیاد دروغاش زیادی واقعی به نظر می رسید… من اگه می دونستم هنوز عاشق خواهرمه تو تب عشقش می سوختم اما هیچ وقت قبولش نمی کردم. انگار میثم متوجه حال خرابم میشه. ترسیده ماشینو نگه میداره. برمیگرده طرفم و با هول و ولا میگه: -سارا چت شد؟ چرا اینطوری شدی دختر؟! به دستگیره در چنگ میزنم مثل ماهی که از آب افتاده بیرون برای ذره ای هوا تقلا میکنم. میثم شیشه ماشین و میده پایین سوز سردی به داخل هجوم میاره. سرمو از پنجره بیرون میبرم و سعی میکنم نفس بکشم. میثم از ماشین پیاده میشه و به
سمت من میاد… در سمت منو باز میکنه و بطری آبی به طرفم میگیره… با اینکه شبه اما رنگ پریده اش به وضوح پیداست… بطری و ازش میگیرم و یه نفس آبو سر میکشم… حس میکنم راه تنفسیم باز میشه. چند تا نفس عمیق میکشم و بی رمق روی صندلی ولو میشم. میثم با نگرانی نگاهم میکنه و میگه: -خوبی؟! سرمو به علامت مثبت تکون میدم. کمی با نگاه خیره اش براندازم میکنه تا از خوب بودنم مطمئن بشه. از جاش بلند میشه و درو میبنده دوباره ماشینو دور میزنه و پشت فرمون میشینه. قبل از اینکه راه بیوفته دستشو به سمت پخش میبره و
روشنش میکنه. آهنگ غمگینی فضای ماشینو پر میکنه. همزمان با تموم شدن آهنگ، می رسیم جلوی خونه، رو میکنم به میثم و با صدای آرومی میگم: ممنون که منو رسوندی خداحافظ. دستم به سمت دستگیره میره… میخوام درو باز کنم که میثم صدام میزنه. برمیگردم و با چشمای قرمز و ملتهبم بهش خیره میشم. لبخند مهربونی میزنه و میگه: هر کاری که داشتی میتونی به عنوان یه دوست روی من حساب کنی… باشه؟! بی حوصله سری تکون میدم و از ماشین پیاده میشم. به سمت خونمون میرم تازه یادم میوفته که کلیدمو نیاوردم…