دانلود رمان غثیان از زینب عامل با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مدتها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژهای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمهای نتوانست چون غَثَیان حال آشوبم را به تصویر بکشد. با شنیدن اسمت غَثَیان کردم. تمام خاطراتمان را… تمام نگاههای عاشقانهای که میانمان رد و بدل شده بود. توصیف حال من، توصیف دل آشوبههایم بعد از بازگشتت وقتی دیگر عاشقانههایت به من تعلق نداشت فقط یک کلمه بود. “غَثَیان” غَثَیان در لغت به معنی آشوب و شوریدگی دل است که منجر به قی کردن شود. (حالت تهوع از میزان اضطراب و استرس)
خلاصه رمان غثیان
هنوز حرف هایش را شروع نکرده بود که یکی از پیش خدمت ها با سبد گل کوچک و زیبایی نزدیکمان شد. سبد که رنگ سفیدی داشت و گل های کوچک و بزرگ رز که به رنگ های سفید و صورتی بودند را درون خود جا داده بود را مقابل من روی میز گذاشت؛ با تعجب سرم را بالا آورده و نگاهش کردم که با لبخند موقری توضیح داد: یه آقایی بیرون رستوران خواستن این گل رو براتون بیارم تولدتون رو هم تبریک گفتن. بیاختیار به قسمت ورودی رستوران چشم دوختم: اسمشون رو نگفتن؟ _نه یه آقای جوون و قد بلند بودند. حسی در دلم جوشید تاکید مرد
پیشخدمت روی آقا بودن کسی که این باکس گل را فرستاده بود شاخک هایم را فعال کرد ممکن بود. سریع و زیر نگاه های متعجب و کنجکاو فرزاد سبد راچرخاندم به امید اینکه یادداشتی پیدا کنم. با دیدن کارت کوچکی که در گوشه ی سبد و زیر گل ها پنهان بود آب دهانم را قورت دادم. کارت را در دست گرفته و لای آن را باز کردم محال بود این دست خط را نشناسم. این خط شکسته نستعلیق فقط می توانست برای البرز باشد؛ خطی که فقط گاهی با آن شعر می نوشت. چشمانم روی کلماتی که به زیباترین شکل ممکن کنار هم نوشته شده بودند میخ شد و قلبم
رفت تا ساز خودش را بنوازد سازی که در جهت مخالف دستورات عقلم بود که می گفت دیگر حق دوست داشتن البرز را ندارم. “همهی آیین ها به کنار؛ خدای آفریننده ی تو قطعا ها به کنار؛ خدای آفرد ستودنی است، تولدت مبارک” با خواندن همین یک جمله که مطمئنم نوشتهی خودش بود و نه شاعر و نویسندهی دیگری عقلم خیلی ساده در میدان رقابت با قلبم کنار رفت قلبم میگفت این یک جمله هر چه اسم داشت؛ شعر یا دلنوشته کاملا متعلق به من بود و نمیدانستم چگونه باید مقابل دلم قد علم می کردم همین یک جمله ساده منی که وارد ۲۹سالگی ام شده بودم را …
دانلود رمان پارازیت (جلد دوم) از زینب عامل با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بهزاد در بدترین روزهای زندگی اش امید را در میان دستان او به یادگار گذاشته بود. او در سخت ترین شرایط به دادش رسیده و پناهش شده بود. دستش را گرفته و از ورطه ی ناامیدی و فلاکت بیرون کشانده بود . محال بود مرد همسایه فراموشش شود. بهزاد جای پایش را نه در میان رویاهایی که در عقلش پرسه میزدند بلکه در میان تپش های نامنظم قلبش محکم کرده بود. جای خالی او نه از بین می رفت نه با حضور کس دیگری پر میشد. ادامه رمان ساقی…
خلاصه رمان پارازیت
پشت لپ تاپش نشست و باکس ایمیل هایش را باز کرد. با دیدن کوهی از پیام هایی که از طرف شاگردانش بود لبخندی زد. آیدی ایمیلش را خودش به شاگردانش می داد تا برای فرستادن بعضی از جزوه ها و سوالات دچار مشکل نشود. کاغذ دور آبنبات چوبی اش را باز کرد و آن را داخل دهانش گذاشت. اولین ایمیل را باز کرده و متن داخل آن را خواند. “سلام استاد خوبین؟ استاد آقای حکیمی چی میگه؟ تورو خدا بگین که آموزشگاه رو ول نکردین؟ ما بدون شما چه خاکی تو سرمون بریزیم؟ چطوری به سوالای فیزیک و
ریاضی کنکور جواب بدیم؟ ” اسم فرستنده ی ایمیل را زیر لب برای خودش زمزمه کرد: زیبا ادیب… آبنبات را به گوشه ی لپش فرستاد و با تفریح و تمسخر خندید. دلت واسه نخ دادن تنگ شده زیبای خفته؟ درس که نمی خوندی! سوالای کنکور… چه غلطا… تو کلاس من از بیست تا سوال چرت و پرت به دوتاش نمیتونستی جواب بدی! بدون جواب دادن پیام را پاک کرد. _ ولی دلم روشنه زیبا جون… ایشالله یه شوهر پولدار تور می کنی! سراغ پیام بعدی رفت. ” سلام استاد مینوام… وای باورم نمیشه دیگه نمیاین آموزشگاه…
استاد من خیلی مضطربم… حالا بدون راهنمایی های شما چیکار کنم؟ ” بهزاد آبنبات را داخل دهانش چرخاند. طعم پرتقال که جزو طعم های محبوبش بود در دهانش پخش شد. دستانش روی کیبورد لپ تاپش نشست. همانطور که داشت تایپ می کرد زیر لب گفت: مینو جون تو ارزش سرمایه گذاری داری. واستا بگمت چیکار کنی که عاقبت بخیر بشی! تمام نکاتی فکر می کرد می تواند کمک حال مینو باشد، از جمله نکات تست زنی و نام کتاب ها و جزوه های خوب و به درد بخور را تایپ کرد و در آخر با تایپ کردن آرزوی موفقیت در انتهای پیام…