دانلود رمان ارس و پریزاد از زینب رستمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نفس نداشتم. قلبم توی سینه میکوبید و با همهی توان فقط میدویدم. پشت سرم فریاد بود؛ آشوب بود؛ به زبان روسی عربده میکشیدند و صدای کوبیده شدنِ کفشهای مردانهشان روی زمین بندر، در گوشهایم اکو میشد. تعدادشان زیاد بود. وقتی نفسزنان از کنار کانتیرهای بزرگِ آبی و قرمز میدویدم، کسی از گذشته توی گوشم پچ میزد: «من دوستت دارم، تو رو باور دارم…
خلاصه رمان ارس و پریزاد
آتنا گوش کن بهم. اون جوری که فکر میکنی نیست؛ عزیزم بهت توضیح میدم. توضیحت به چه دردم میخوره؟ داشتی مامانمو می کشتی قلب مامانم وایساد. سکته کرد. تو داشتی با کارات مامانمو میکشتی…مردی همراه همسر بد حالش در راهروی بیمارستان آرام قدم میگذاشت و با تعجب به ما نگاه میکرد. شانه های آتنا را گرفتم؛ عزیز دلم به من گوش کن گریه میکرد…من گوش نمیکنم ببین حالت خوبه….ببین هیچیت نشده نگرانت بودم همه ش ولی حق با عمه راحیل و بابامه.
تو ما رو دوس نداری تو فقط فکر خودتی هم دل داداشمو شکستی هم مامانمو میخواستی بکشی… میدونی داداشیم چه قدر غصه خورد؟ امیر پارسا داخل اتاقه؟ میخوای چیکار؟ که باز ناراحتش کنی؟ از اینجا برو. آتنا بس کن! آب دماغش را بالا کشید و دوباره با لحن نه چندان خوبش پرید به من واس چی اومدی؟ مامانم تو رو ببینه باز حالش بد میشه بازم میخوای بکشیش؟ من اون عکسا رو دیدم… فیلمو دیدم… میدونی داداشم چند بار یواشکی گریه کرد؟
میدونی چه قدر اذیتش کردی؟روزهای سختی را پشت سر گذاشته بود. ترس از دست دادن مادر را کشیده بود و من این اندوه را در چشم های معصوم قهوه ای اش میدیدم. حرف هایش درد داشت و نیش میزد به دلم؛ اما او بچه تر از آنی بود که جدی بگیرمش. به دل نگرفتم. فقط باید هر طور شده امیر پارسا را میدیدم.