دانلود رمان برکه از زهره. الف با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
برکــه دختر زیبا و شیطونی که برای کمک به شرکت پدرش که در استانه ورشکستگیه صیغه بزرگتری رقیب پدرش “میلاد ” مردی متعصب و غیرتی میشه وشرط می بنده میتونه اونو عاشق خودش کنه اما با کاری که میلاد می کنه…
خلاصه رمان برکه
اخم غلیظی پیشانی میلاد را به بازی گرفت. محال بود بگذارد تنهایی برود… نیم قدمی جلو رفت و نامحسوس دست یخ زده ی دختر را میان دست گرفت. خشک و محکم گفت: _برو بگو بدون همسرش نمیاد… پسرک نچی کرد و به خانه برگشت… برکه واقعا مضطرب شده بود. _میلاد بیا برگردیم بخدا خطرناکه! _صبر کن ببینم چی قراره بشه! نفسی کشید… از صبح قفسه ی سینه اش درد داشت و حالا درد فراتر رفته بود و در کتف و دست چپ و حتی پهلوهایش پخش شده بود، که در این موقعیت آزارش می داد…
در کیفش به دنبال قرصش گشت و وقتی نیافتش، درمانده نفسش را بیرون فرستاد. _چیزی لازم داری؟ چیزی شبیه به لبخند روی لب نشاند و لب زد: _نه! صدای در که آمد، نگاهش را از میلاد گرفت و با شتاب دادش به پسرک. _بفرمایید…پسرک در را کاملا باز گذاشت و هر دو با احتیاط وارد حیاط کوچک خانه شدند. دست میلاد را محکم گرفته بود، هم آرامش می کرد و هم دردهایش هم کمی تسکین می یافت. پسرک از کنارشان گذشت و مشغول بازی با دوچرخه اش شد. _خوش اومدین… بفرمایید.
چشم از پسر گرفت و دوخت به زنی جوان که به سمتشان می آمد… میلاد روبه جلو رفت و برکه هم دنبالش روانه شد. زن سلام کرد و گفت: _بفرمایید داخل… پدرجان منتظرتون هستن. جواب سلام زن را را به آرامی داد و به همراه میلاد و با راهنمایی زن، وارد اتاقی شدند که محمدی آنجا منتظرشان بود. کمی از میلاد فاصله گرفت… دردش بیشتر شده بود اما مهم نبود. به رسم ادب سلام کرد. محمدی عینکش را روی چشمهایش گذاشت و با خوش رویی پاسخش را داد. _سلام بابا جان…