دانلود رمان پرو ققنوس بدون سانسور

دانلود رمان پرو ققنوس بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پرواز ققنوس از زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دو فرد با تفاوت های بسیار، مردی قاتل بیرحمی که برای له کردن دیگران عنان از کف نمیدهد ولی برعکس سیرتش صورت زیبا و اغواگری دارد و اما دختری باهوش و نخبه تک دختر سردار بزرگی که نام و نشانش لرزه بر تیره کمر دشمنان انداخته اما جذبه اش روی دخترکش، این دو درمسیری روبه روی هم قرار میگیرند و به جای شلیک تیر هایشان در پیکره یکدیگر، بوسه جاودان عشق را برتن هم می گذارند…

خلاصه رمان پرواز ققنوس

برخواستم. من ادم شکست خوردن نبودم. هر چند که این شکست… شالم را از میز،مانتو ام را از روی مبل و قلبم را، قلبم را از شکسته ها و مخروبه های خاطراتم برداشتم. نگاه بی تفاوتی نثارش کرده،بی توجه به ترک های زشتش که مثل خار به چشمم می رفت، بی مهر و محبت داخل قفسه سینه ام قرارش دادم. این قلب… این جسم مفلوک من را به اینجا کشید. گشتی زده و سراغ مغزم را گرفتم. کجا قرارش داده بودم؟ مهم ترین قسمت مغز بود… کجا گذاشته بودم؟ یافتمش!

مغزم را از انبار رنج هایم برداشته، در دست گرفتم. خاکی شده بود. دست روی سرش کشیده، گرد و غبار از رویش برداشته و بعد داخل جمجمه ام قرار دادم . تازه قدرت پردازش پیدا کرده،توانستم با محیط اطرافم ارتباط بگیرم. کوله ابی همیشه خدا لک شده ام را برداشته و روی شانه هایم پرت کردم و بعد بدون نگاه به او،از خانه بیرون زدم. بند کتونی هایم را با تمام قدرت فشردم و به مغزم که در حال لود شدن بود، هشدار دادم اگر چیزی را یاداوری کند،باز به ان انبار ریپورتش می کنم…

دانلود رمان پرو ققنوس بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سلطنت خون از زهرا – بدون سانسور

دانلود رمان سلطنت خون از زهرا – بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سلطنت خون با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

وسوسه جنون سلطنت، دستان یک پادشاه اغشته به خون است… شرارت یک عفریت، قلب یک شهر را سیاه کرد.
غارت کردم، انسانیت را و جهنم را در زمین برپا کردم ابلیسی خونخوار از خود ساختم در تختِ خون پادشاهی کردم. رانده شدم از درگاه خدا و جهانی را به تباهی کشیدم شیطانِ مجسم امروز،حُکم دیروزِ چشمانِ توست. من جهان را برایت دوزخ می کنم …

خلاصه رمان سلطنت خون

دست روی کمرش قرار داد و خودش را به چپ و  راست کشید؛ حالا که فهمیدی می تونی بری. حتئ اگر قصد داشتم بروم حال با این حرکت، با این عضله هایی که برجسته می شد و رگ هایی که قصد داشت از پوست دستش بیرون بزند، امکان نداشت بروم. باید می رفتم اما نرفتم، چون هانای یاغی کاملا افسارم را گرفته بود و قبل از اینکه بفهمم چه می کنم با لحن چالش برانگیزی گفتم: ورزشکار حرفه ای به نظر میای. من توی خیلی چیزا حرفه ایم.

خب، بازی را شروع کردی جناب… لبخند زنان نزدیکش شدم و با لحن منظور داری گفتم: استقامت ورزشکار بودنت رو ثابت کن! و عقلم را خاموش کردم و قبل از اینکه پشیمان شوم، مقابل دو دستی که کفش روی زمین بود، نشستم …دستانش نمی لرزید، ثابت مانده بود اما صدایش وقتی گفت “داری چه کوفتی انجام میدی؟” از خشم و حرص می لرزید. نفس هایم کش آمده بود و دست خودم نبود. به زحمت گفتم: مقاومت سنجی. می خوام ببینم می تونی دو دقیقه مقاومت کنی و …

در من چه شده بود را نمی دانستم اما لبخندی زدم و هم شنای درست رو ازت یاد بگیرم. به چشمانم خیره شد، عمیق و خشمگین و من تمام تنم بی اختیار حرارتش بالا رفت. زمزمه کرد: که اینطور…و بعد بی هوا حرکت شنایش را شروع کرد. او رفت و مرا با تمام احساسات آشفته و جدیدم تنها گذاشت. نفس عمیقی کشیدم و چشمانم را بستم. من نمیدانم چه بلایی سرم آمده بود اما مطمئن بودم او از من، از ما فرار می کند.

 

دانلود رمان سلطنت خون از زهرا – بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا – بدون سانسور

دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا – بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ماوا حسینی پناه، روانشناس قَدَر و نازداری است که زنانگی و جذابیت با تار و پود او سرشته شده دخترکی دلبر که نازِ صدایش، تن ظریفش ارامش بخش یک مرد است. یک توطئه و یک دزدی… او حالا در اسارت قدرتی شوم است. گروهکی مخوف، تاریک و غارتگر گروهکی که اشک و خون یک دختر را تقدیم مردهای قدرتمندی می‌کند. مردهای قدرتمندی که جسم و روح یک دختر را دریده و خشم بی نهایتشان را با وجود نازدار دخترها ارام می کنند …

خلاصه رمان خرمن ماه

“ماوا” دستمال گردن را به سمت چپ کشیدم و پشت گردنم گره زدم کمی عقب رفتم و با دقت به تصویر خودم در آینه نگاه کردم بد نبود تا حدودی توانسته بود اثر کبودی ها را پوشش دهد. آب دهانم را به زحمت بلعیدم. بلعیدن کمی برایم سخت شده بود اما از سوزش و درد وحشتناک شب گذشته خبری نبود. با اطمینان نگاه از آینه گرفته و سمت تخت حرکت کردم که بی سر و صدا در باز شد و بالاخره آمد. خب خداروشکر حداقل برای خواب آمده بود. -سلام. حتى سر بلند نکرد کتش را روی میز پرت کرد و سمت تخت حرکت کرد رنگ پریده و

عضلاتش منقبض بود. با گام های بلندی سمت تخت رفت و روی لبه نشست. حالتِ چهره اش درد کشیدن را فریاد می زد. عرق های سردی روی پیشانی و شقیقه اش خودنمایی می کرد هر لحظه حدسم بیشتر به یقین تبدیل میشد. نگران گامی به سمتش برداشته و همانطور که دست سمت پیشانی اش دراز می کردم گفتم: سرت درد می… توقع اش را داشتم، اما خب باز امیدوار بودم که به این شدت دستم را پس نزند به نشانه تسلیم دستانم را بالا بردم و با آرامش گفتم: کاری ندارم فقط می‌خواستم ببینم تبم داری. _به تو مربوط نیست. خش صدایش بیشتر

هم شده بود حالا واقعا صدایش با زوزه گرگ هیچ فرقی نداشت بود. چه بلایی سر صدا یا تارهای صوتی اش آمده بود؟ قصد اطاعت نداشت من هم قصد عقب نشینی نداشتم. کنارش روی تخت نشستم و بدون اینکه غوغای درونم را آشکار کنم گفتم:مربوطه و برام مهم نیست چقدر بخوای پسم بزنی اما وقتی کاری ازم برمیاد نمیتونم بی تفاوت باشم. برای همین … به نرمی دست روی شانه اش قرار دادم که بی حوصله مچ دستانم را گرفت و با غیض به سمتم چرخید و غرید: سرت به تنت زیادی میکنه؟ باید گردنتو بشکنم تا یاد بگیری تو هرچیزی دخالت نکنی؟

دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا – بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شاهنشاه مافیا اثر شیلا، مبینا، زهرا – pdf

دانلود رمان شاهنشاه مافیا اثر شیلا، مبینا، زهرا – pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شاهنشاه مافیا از شیلا، مبینا، زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مردم میگن کارما یه بدکارست است، اما اون به جز خوبی چیز دیگه ای برای من نداشته. و بخاطر اینم نیست که من مرد خوبی ام. هر کاری توی زندگیم کردم،دلایل خودمو داشتم. دزدی کردم،زورگیری کردم، حتی ادم کشتم. چند تا چیز هست که خط قرمزم حساب میشه و باهاشون سرو کاری ندارم، مثل زنا،بچه ها و مواد. اما تو بقیه چیزا دستام پره پره. وقتی که تو رییس باشی،باید همچین کارایی بکنی.

خلاصه رمان شاهنشاه مافیا

اون حتما کلی ادم داره و من تنهام. مطمئن نیستم حتى اگه گم بشمم کسی متوجه من بشه. محل کارمم بهم زنگ میزنن وقتی جواب ندم فکر میکنن گذاشتم رفتم. یا شایدم صاحب خونه ام بخاطر اجاره یه زنگی بزنه. یه هفته بعدشم احتمالا وسایلمو پرت کنه توی کوچه و به یکی دیگه اجاره میده خدایا خیلی ناراحت کننده است و این باعث میشه بزنم زیر گریه واقعا دلم برای خودم می سوزه و اشکم در میاد.

شاید حتی برم اداره پلیس به گلوله همونجا تو سرم خالی کنن. دعا دعا میکنم اون مرد درست گفته باشه و اونی که مرده حقش باشه وسوسه میشم تلوزیونو روشن کنم ببینم چیزی در موردش توی اخبار هست یا نه اما جلوی خودمو می گیرم. اگه بفهمم کسی که مرده به فرد خونواده داره و دوسش داشتن و ادم خوبی بوده و خانوادش بهش نیاز داشتن دیوونه میشدم. الانم حتى توی ذهنمم میتونم تصور کنم یه زن بچشو تو بغلش گرفته و گریه میکنه و بقیه بچه هاشم دورشو گرفتن.

پولو می ذارم تو کمدم و داخل یه جفت جوراب قرار میدم.
اخه کدوم جنایت کاری بهتون میگه چطوری از کسی فرار
کنید؟ اون گفته بود: اگه از دست کسی فرار میکنی نباید بری خونه چون بعدش اون ادم میفهمه کجا زندگی میکنی بعدم بهم گفت که درو قفل کنم. شاید پسر خوبی باشه. وقتی کشوی کمدمو میبندم سعی می کنم به خودم دروغ
بگم. می دونم که سعی دارم خودمو با فکرای مثبت گول بزنم اینکه اشکال نداره پیش پلیس نمیرم و پولو پیش خودم نگه دارم و هیچ زنی برای شوهرش گریه نمی کنه

 

دانلود رمان شاهنشاه مافیا اثر شیلا، مبینا، زهرا – pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نیلوفر آبی اثر زهرا – pdf

دانلود رمان نیلوفر آبی اثر زهرا – pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نیلوفر آبی از زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

از آغوش یه هیولا به آغوش یه قاتل افتادم… قاتلی که فقط با خشونت آشناست وقتی آلوده به دست های یک قاتل بشی، فقط می خوای تو دستای اون و توسط اون لمس بشی، قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه، زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به نفس نفس می ندازه…

خلاصه رمان نیلوفر آبی

صدای شلیک گلوله و جسمی که مقابل زانوم، به زمین افتاد. تموم شد. به چشمای نیمه بازش که زندگی رو وداع می کرد، نگاهی انداختم و گفتم: -قانون بازی رو نباید دور می زدی.. اخطار رو گرفته بودی، هوم؟ خرخر کرد… سری تکون دادم و منتظر شدم تا نفس اخرش رو بکشه و با چشمای خودم شاهد مرگش باشم. کار باید بهترین شکل انجام می شد. این یه قانون بود. وقتی فرشته مرگ، جسمش رو به اغوشش کشید، ماموریتم تموم شد. دستم رو روی گردنش قرار دادم و بعد از اینکه چیزی حس نکردم, لبخندی زدم و از جنازه خونینش دور شدم.

اشاره ای به دو مرد همراهم کردم تا جنازه اش رو به جایی که مشخص کرده بودیم ببرن. سمت ماشین رفتم و دستکشم رو از دستم بیرون کشیدم. به جنازه ای که روی زمین کشیده میشد، نگاه دوختم و شماره اش رو گرفتم. -بله؟ نفسی کشیدم و به خاکی که روی جنازه ریخته می شد خیره شدم. -عروسی تموم شد به رییس بگو خیالت راحت، عروس به دامادش رسید. لحظه ای سکوت و بعد: خسته نباشی… بهش خبر میدم و قطع کردم. چشمام می سوخت نیاز به خواب داشتم…سرم رو به پشتی تکیه دادم و چشمام رو بستم … “آرامش” کاردکس رو امضا

کردم و رو به دختر بچه شش ساله ای که با دقت به من نگاه می کرد لبخندی زدم و گفتم: خب مهدیه خانوم اگه امروزم قبول کنی و مهمون  ما باشی فردا صبح زود زود مرخص میشی… باشه عزیزم؟ مادرش لبخند محبت آمیزی زد و مهدیه با شک گفت: تو ام اینجا می مونی خاله؟ دستی به سرش کشیدم و گفتم: اره عزیزم. من شب میام پیشت خوبه؟ سرش رو تکون داد. خدافظی گرمی با مادرش کردم و به سمت استیشن رفتم. خسته نباشیدی به بچه ها گفتم و برای تعویض لباس، سمت رختکن حرکت کردم. تقه ای به در زدم و به آرومی در رو باز کردم …

دانلود رمان نیلوفر آبی اثر زهرا – pdf pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.