دانلود رمان خدمتکار جذاب من pdf

دانلود رمان خدمتکار جذاب من pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خدمتکار جذاب من از فاطمه سلیمانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یاسین که با کلک با پریایی که خدمتکار خانه‌اش است ازدواج می کند و پریا توی فراز و نشیب های زندگیش متوجه می شود رفیق صمیمی‌اش نازنین همسر اول یاسین است و پسری به اسم سامیار دارد و قصد یاسین از ازدواج با او به دست آوردن زمین های پدری‌ اش بوده در این حین که آن ها صاحب دو فرزند دختر می شوند که به طوری مشکوک نازنین زن اول یاسین تصادف می کند و کشته می شود و فرزند دوم پریا به اسم سوگل دزدیده می شود… اما همه ی این اتفاقات زیر سر چه کسی است؟ چه دلیلی دارد؟ پشت این همه ماجرا چه توطئه‌ای وجود دارد؟ هدف چیست؟

خلاصه رمان خدمتکار جذاب من

“پریا” داشتم مبلارو مرتب می کردم که صدای یاسین به گوشم رسید: + من باید برم در بنگاه. اگه چیزی لازم بود بهم زنگ بزن تا هماهنگ کنم براتون بیارن. زینب خانوم شماره مو داره. چشمی زیر لب گفتم و به قیافه ی جذابش خیره شده بودم. کت شلوار مشکی با اون پیراهن سفید و مارشال دور گردنش حسابی جذابش کرده بود. با صدای بسته شدن در به خودم اومدم. دوباره مشغول تمیز کاری شدم. اخرای کارم بود که صدای زینب خانوم منو سمت خودش کشید. پریا خانوم صبحانم تموم شد. چیکار کنم؟ با لبخند نگاهی بهش انداختم و جواب دادم: – حرف آقا یاسینو به دل نگیر. من باید از شما بپرسم

که این خونه چه کارایی داره و باید چیکار کنم. اهی از ته دل کشید: + ای خانوم جان. عادت دارم به رفتارای آقا یاسین. از وقتی که میشناسمش رفتارش همینجوری خشک و زننده بوده. ازش دعوت کردم تا کنارم روی مبل بشینه. دلم می خواست مطالب بیشتری راجب یاسین بدونم. – چند ساله میشناسی اقا یاسینو؟ + خیلی ساله خانوم جان. از وقتی که پدر مادرش زنده بودن و اون خیلی کوچیک بود. ابروهامو تو هم کشیدم: – چه بلایی سر پدر مادرش اومد؟ قیافه ش بهم ریخت. سرشو پایین انداخت و در حالی که دستاشو داخل همدیگه فشار میداد جواب داد: همه چیز خیلی خوب بود. کل سال شادی

و خنده تو این خونه موج میزد. آقا بزرگ و خانوم خیلی مهربون بودن. آقا یاسینم یک سر خنده و شادی بود. اما اون ماجرا همه چیزو عوض کرد. اشک تو چشماش حلقه زده بود. دستشو تو دستام گرفتم. اشکاشو پاک کرد و ادامه داد: + تو یه تصادف جفتشون کشته شدن. ازون به بعد حتی یه لحظه هم خنده رو لب آقا یاسین نیومد. آهی از روی حسرت کشیدم. الان دیگه دلیل اخلاقه خاص یاسینو بیشتر درک می کردم. از دست دادن والدین خیلی سخته خیلی. اون روز تا خوده شب با زینب خانوم حرف میزدم و ازش راجب خورده کاریای خونه سوال می کردم. دم دمای غروب بود که زینب خانوم…

دانلود رمان خدمتکار جذاب من pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بنفش ترین سکوت ممکن از allium بدون سانسور

دانلود رمان بنفش ترین سکوت ممکن از allium بدون سانسور pdf بدون سانسور

دانلود رمان بنفش ترین سکوت ممکن از allium با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بهارین پنج سال پیش از راز بزرگی در زندگی عارف نابغه برنامه نویسی کامپیوتر بطور اتفاقی مطلع شده که عارف از آن راز اطلاعی ندارد. حالا بهارین با نام مستعار ریحانه، بعنوان نویسنده عضو سایت انجمن نویسندگان شده تا راز رو به گوش عارف برسونه تا بتونه کمکش کنه… بهارین به عارف نزدیک میشه ولی…

خلاصه رمان بنفش ترین سکوت ممکن

عقربه های ساعت هم مثل من چمباتمه زده بودند. من روی میز و صندلی آنها روی هفت و دوازده قرار نبود به این زودی کوتاه بیایم. اما ته دلم حسی بود که می گفت به چین های گوشه ی چشم عارف نمی آید که منتظرت بگذارد حتی اگر این همه تاخیر داشته باشد. نیم ساعت هم بیشتر از آن یک ساعتی که گفته بودم منتظرش می مانم تنها اینجا نشسته و ثانیه و دقیقه ها را شمرده بودم و حالا چند دقیقه ای بود که داشتم سعی میکردم روی نقشه آدرسم را پیدا کنم فکرم بیشتر از نیامدن نه چندان دور از انتظار عارف، درگیر محراب بود. موقع بیرون

آمدن از خانه دم در دیده بودمش. بی سلام و علیکی پیش آمده و گفته بود: «فکر کن ماجان بو ببره این روزها بیشتر از اون واسه دیدن تو می آم اینجا.» و قبل از آن که بتوانم تحلیل درستی که به ذات خرابش هم بیاید برای جمله اش پیدا کنم، باز گفته بود: «فکر نمی‌کردم به این زودی جا بزنی؟» انگار به جای او یک علامت سوال جلوام ایستاده بود. آدمی که فهمیدن حرف هایش نیاز به حل المسائل داشت فکرهایم آن قدر زیاد شده بودند که از ظرف زبانم سر رفتند. گفته بودم من واقعاً نمی فهمم شما چی میگی!» در جوابم لبخندی شیطانی زده و حین رفتن

داخل فقط گفته بود: «عارف!» یک گوشی مقابلم گذاشت و گوشی ام را برداشت. سر و دستی به کمرم که روی میز خم شده بودند از این اتفاق بی مقدمه، بالا پریدند. عارف سراپا سیاه کنار میزم ایستاده بود. قبل از آنکه نگاهم به چشم‌ هایش برسد دو قدم رفت و روبه رویم آن طرف میز نشستن. منتظرش بودم و از حضورش هول کرده بودم! آنقدر که کمرم عرق کرد و صورتم داغ شد سرم را سمت گوشی خم کردم، نوشته بود: باز رو نقشه گم شدی؟ سرم را بلند کردم با اخم انگشتش را روی گوشی ام می کشید تا لابد روی نقشه پیدایم کند…

دانلود رمان بنفش ترین سکوت ممکن از allium بدون سانسور pdf بدون سانسور

دانلود رمان شاهزاده مافیا (جلد اول) اثر J_M_Darhower به صورت رایگان

دانلود رمان شاهزاده مافیا (جلد اول) اثر J_M_Darhower به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شاهزاده مافیا (جلد اول) از J_M_Darhower با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

چی می‌شه وقتی در یه خانواده‌ از ریشه مافیایی متولد بشی، پدرت دُن باشه اما تو هیچ علاقه‌ای برای گرفتن جایگاهش نداشته باشی؟ چی می‌شه اگه تو یه مهمونی مافیایی چشمت به یه دختر زیر سن قانونی بخوره که بعنوان برده تو خونه‌ی یکی از کاپوها نگه داشته می‌شه و عشق مثل یه آذرخش بهت می‌زنه؟ چی می‌شه اگه بخوای از اعتبار مافیائیت بعنوان یک پرنس مافیایی استفاده کنی و اون دختر رو نجات بدی؟ اینجاست که روسای مافیا برات یک شرط می‌ذارن یکی از ما باش تا اون دختر رو آزاد کنیم. وقتی مجبوری به‌خاطر یک برده زندگی خودت رو وثیقه بگذاری و وارد دنیای سیاه مافیا بشی. آیا عشق ارزشش رو داره؟

خلاصه رمان شاهزاده مافیا

طی هفته های بعد دوری گزینی دوباره روش زندگی هیون شد، اما در اعماق وجودش می دونست که نمیتونه به همین منوال ادامه بده. یکی از جمعه ها وقتی داشت از پله ها پائین می رفت که به کارش برسه متوجه شد تلوزیون توی سالن نشیمن خونه روشنه، درصورتی که نباید توی خونه کسی می بود. ضربانش اوج گرفت همه روزهای هفته رو اون تا ساعت سه بعد از ظهر تنها میموند دوست نداشت روتینش دستخوش تغییر بشه. بی صدا، داخل اتاق خانواده رفت و دکتر دمارکو رو نشسته روی مبل دید بدون این که حتی نگاهش رو روی هیون بالا بیاره

اون رو خطاب قرار داد «صبح بخیر، بچه.» با سردرگمی زیرلبی گفت: «صبح بخیر، مستر.» دکتر دمارکو سرش رو تکون داد «لزومی نداره من رو این طوری صداکنی باعث میشه احساس کنم منو در همون جایگاهی که آنتونلی بود قرار میدی و از نظر خودم من آدم بهتری نسبت به اون هستم.» «متاسفم، قربان.» «نیازی نیست عذرخواهی کنی اگه دوست داری، من رو وینسنت صدا بزن.» از این که مرد ازش می خواست اون رو به اسمش صدا بزنه، شوکه شد. «میتونم چیزی براتون بیارم؟ «نه، منتظرت بودم حواسم بهش نبود اما لازمه امروز چکاپ بشی.»

چشم هاش گشاد شد. «نباید زیاد طول بکشه» گفت، بالاخره نگاهش رو به هیون داد. «جنبه‌ی روشن قضیه اینه که میتونی برای مدت کمی از خونه بری بیرون از موقعی که اینجا اومدی بیرون نرفتی.» حقیقت نداشت، اما حرف دکتر رو درست نکرد. دکتر طی به رانندگی ده دقیقه ای، اونو به یه ساختمون آجری کوچیک برد، تابلوی سفید روی ساختمون، بالای ورودی اصلی میگفت که اونجا کلینیک شهره. برخلاف بیمارستان شلوغ که اونور محوطه ی پارکینگ دیده میشد کلینیک تاریک و خالی بود هیچ احدی اونجا نبود.«امروز بسته است برای همین هم کسی کارمون رو قطع نمی کنه.»

دانلود رمان شاهزاده مافیا (جلد اول) اثر J_M_Darhower به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دل گریز pdf

دانلود رمان دل گریز pdf pdf بدون سانسور

دانلود رمان دل گریز از الف_صاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

میثاق معمارزاده بعد از سال‌ها به فکر می‌افته بفهمه چرا عشقش یه‌باره ولش کرد و رفت و ناپدید شد…

خلاصه رمان دل گریز

سعی کرد از کوچه های فرعی برود. بالاخره رسید. اما مکافات بزرگ تر، پیدا کردن جای پارک با این همه ماشینی که سپر به سپر بهم چسبیده؛ بود. دوبار کوچه را از سر تا ته رفت و فایده ای نداشت. صلاح ندید که در کوچه ی بالاتر پارک کند و پیاده برگردد. از سکوت و خلوتی کوچه ها ترسید. صدای آهنگ را از دور می شنید. ناچار شماره ی سروش را گرفت. زنگ می خورد و جواب نمی داد. به ترتیب شماره های محمود و شهرام را هم گرفت. معلوم بود که سروصدا آن قدر هست که صدای زنگ گوشی را نمی شنوند. ناچار پروا و پریا را گرفت. آن هم فکر کرد شاید برای گر فتن سلفی، گوشی دست شان

باشد. پریا جواب داد اما صدایش را نمی شنید. داد می زد و می گفت: “بگو سروش به لابی من بگه درو باز کنه، ماشین رو بیارم داخل.” چند بار بلند تکرار کرد تا پریا دو سه بار «باشه» را گفت. منتظر ماند. این همه آلاگارسان کردن برای یکی دو ساعت. این همه پول آرایشگاه و لباس را داده که ساعت ده شب برسد به جشن. بغضی توی گلویش نیش زد. اگر او هم مثل شهرزاد و شهرام مستقل بود و زندگی خودش را داشت؛ راحت برنامه ریزی می کرد و از آرایشگاه به جشن می رفت. نه این که از مادرش خسته باشد. نه! اما از این که نمی توانست تصمیم بگیرد و اجرایش کند، ناراحت بود. سال ها بود که کار

می کرد و به عناوین مختلف خانه ی همکارانش دعوت شده بود. دلش می خواست او هم یک بار میزبان دوستانش باشد. مادرش به شدت مخالف بود.هربار که سربسته حرفی از دعوت می زد؛ با اخم و بداخلاقی مخالفتش را اعلام می کرد. گاه که اصرار می کرد؛ مادر با خودخواهی می گفت: “این خونه ی منه و دلم نمی خواد کسی رو راه بدم. هر وقت رفتی خونه ی خودت هر غلطی دلت خواست بکن.” برای همین بود که دوستی پرستو و پریا را هدیه ی خدا می دانست. تنها کسانی که مادر برای رفت و آمدشان حرفی نمی زد. شاید هم به این دلیل بود که زمانی که سر کار بود؛ دخترها هوایش را داشتند…

دانلود رمان دل گریز pdf pdf بدون سانسور

دانلود رمان ماه خون

دانلود رمان ماه خون بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ماه خون از پرستو.س و سارا.ص با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان در دهکده ای کوچیک درشمال ایران اتفاق می افته. دهکده ای در محدوده کوه بیکی دهکده ای که طبق خرافات هربیست و پنج سال زیبا ترین دختران روستا ناپدیدی میشن و بعد از ۳ ماه برمی گردن… بدون اینکه ی به خاطر داشته باشن‌ چه اتفاقی افتاده و بدون اینکه دیگه دختر باشن… ماه خون داستان تی تی ( نام شمالی به معنی شکوفه ) دختری ۱۷ سابه در این روستاست. تی تی متوجه حًور مردی میشه که هیچکس جز خودش قادر به دیدنش نیست… مردی که اونو به دنیای جدیدی می بره…

خلاصه رمان ماه خون

بلاخره قفل صندوق چرخید و درش با صدای کلیک کوتاهی باز شد . از ذوق نفس عمییق کشیدم و خواستم در صندوق رو باز کنم که بابا صدام کرد – تیتی … کجایی بابا؟بابا! این وقت روز! الان که همه باید سر زمین باشن! کلیدو تو جیب پیراهنم گذاشتم و در صندوقچه رو دوباره قفل کردم. آروم به سمت پله های پشت بوم رفتم و گفتم – اینجام بابا – اون بالا چکار می کنی؟ – اومدم پیاز بردارم. چنگی زدم تو پیاز های گوشه پشتی و آروم از پله ها پایین رفتم.

نیمه راه رو پله ها ایستادم و در کشویی و چویی روی سقفو بستم. چندتا پله آخرو پریدم و پیازها رو کنار اجاق سنگی قدیمی توی آشپزخونه گذاشتم. بابا از در اومد تو و با دیدنم گفت – نهارو بده ببرم سر زمین… آماده است ؟ – آره… الان براتون می بندم … می خواستم خودم بیارم. – نمیخواد … این روزا تو جنگل نری بهتره … هنوز از مریم خیری نیست. با این حرف بابا موهای تنم سیخ شد. مریم همکلاسی مدرسه ام بود…

دانلود رمان ماه خون بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان روماتیسم اثر معصومه نوری – نگارش قوی

دانلود رمان روماتیسم اثر معصومه نوری – نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان روماتیسم از معصومه نوری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

فروزش، دختری که بزرگ ترین دغدغه زندگیش خیس نشدن زیر بارونه! تو یه شبِ نحس، شاهد به قتل رسیدن دخترعموش که براش شبیه یه خواهر بوده می‌شه. هیچ‌ کس حرف های آذر رو باور نمی‌کنه و مجبور می‌شه که به ناحق و با انگ دیوونگی، سه سال تموم رو توی آسایشگاه روانی بگذرونه. حالا بعد از سه سال، درست زمانی که فکر می‌کنه همه چیز تموم شده و دیگه می‌تونه یه نفس راحت بکشه، پیامای عجیب و مرموزی براش ارسال می‌شن که فرستندشون حتی از ریزترین جزئیات زندگی آذر هم خبر داره!

خلاصه رمان روماتیسم

یک بانوی زیبا. از زبان بازیش خوشم نمی آید و خنده ای عصبی می کنم؛ رفتار هایش شدیدا از نظرم مصنوعی به نظر می رسد. و اون وقت از من می خواید که قصدتون رو باور کنم؟ نفس عمیقی می کشد و خیره ام می شود. واقعا چیز خاصی نمیخوام… به نظرم به سنی رسیدم که تشکیل خانواده بدم و از شماهم خوشم اومده. نمی دانستم چه چیزی در وجود من توجه اش را جلب کرده بود؛ مشکوک بودم و احساس خوبی نداشتم.

انگار متوجه می شود که با آرامش نگاهم می کند. مجبور نیستی الان بهم جوابی بدی؛ میتونی فکر کنی یا میتونیم یه مدت باهم در ارتباط باشیم تا بهتر همدیگدرو بشناسیم. کلافه سرم را تکان می دهم. می خوام بیشتر فکر کنم. لبخندی می زند و از جایش بلند می شود. خیلی خب پس بریم. از جایم بلند می شوم و از اتاق خارج می شویم. نگاه منتظرشان را که می بینم نظرم را می گویم؛ بهت را به وضوح در چهره ی پدر و مادرم می بینم. پدر شهاب لبخندی می زند. انشالله که خیره.

یاسمن خانم با شادی شروع به حرف زدن می کند. بعد از صرف شام کمی می مانند و بعد خداحافظی می کنند و می روند. من اما در همان سالن تن خسته ام را رها می کنم. آذر؟ مگه تو نگفتی جوابت منفیه دختر؟ چرا الکی امیدوارشون میکنی. چشم های خواب آلودم را باز می کنم. دلت نمیخواد دخترت عروس شه؟ پدرم در سکوت خیره ام می شود؛ آنچنان که گمان می کنم همه چیز را می داند. مادرم اخمی می کند. معلومه که خوشبختیت رو می خوام، ولی امیدوارم دلیلش چیزی باشه که میگی پس خوب فکر کن به این موضوع.

دانلود رمان روماتیسم اثر معصومه نوری – نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شیطان اینجاست pdf

دانلود رمان شیطان اینجاست pdf pdf بدون سانسور

دانلود رمان شیطان اینجاست از سیرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یارا یکتا، دختری یتیم است که در کودکی والدین خویش را از دست داده و با خانواده عموی خود در شیراز روزگارش را می گذراند… وی به دلایل شخصی به تهران نقل مکان کرده و در آنجا با آقای کوشا که مردی مرموز و عجیب است آشنا می شود. این آشنایی منجر به اتفاقاتی می شود که زندگی یارا را دگرگون کرده و مسیر سرنوشتش را تغییر می دهد…

خلاصه رمان شیطان اینجاست

ظهر روز پنج شنبه بود که تصمیم گرفتم بعد از چند روز کاری سخت یه سری به پاساژا و مرکز خرید اطراف بزنم ، دیگه وارد پاییز شده بودیم و من هیچ لباس مناسبی نداشتم. یه تیپ خشکل که شامل مانتو زرد جلو باز، شونیز عروسکی سفید و شلوار جین آبی نفتی بود پوشیدم و موهای فرفریم رو شلوغ پلوغ از زیر شال زردم بیرون ریختم. یکم کرم پودر و برق لب زدم و آماده خرید شدم. همینکه درب پارکینگ رو باز کردم، خانوم صالحی (منشی دفتر) رو دیدم. از دیدنش واقعا جا خوردم ولی با خنده گفتم: خانوم صالحی ، شما کجا اینجا کجا! با دیدن من رنگش مثل گچ سفید شد و به من و من افتاد.

-شما.. شما.. اینجا… زندگی می کنید؟! نگاهی به ساختمون انداختم و گفتم : بله، من یه ماهه اینجام. -پس با آقای کوشا همسایه هستید؟ – بله ایشون طبقه اول می شینند. با لبخند زورکی گفت: که اینطور! -انتظار نداشتم این طرفا ببینمتون، بفرمایید بالا یه فنجون چایی در خدمت باشیم! با تته پته جواب داد: نه نه! من فقط اومدم یه پوشه به اقای کوشا تحویل بدم، هرچقدر زنگ واحدشون رو میزنم جواب نمیدند. -خب عیبی ندارم، شما پوشه رو به من بدید من به دستشون می رسونم. هول شد و درحالی که دستاش می لرزید جواب داد: نه نه! چیز زیاد مهمی نبود! خودم شنبه به دستشون می رسونم.

اینو گفت،سرش رو پایین انداخت و ادامه داد: فعلا خانوم یکتا. با تعجب به رفتارای ضد و نقیض نگاه کردم و زیر لب جواب خداحافظیشو دادم. احساس می کردم دروغ میگه و برای مسئله دیگه ای خواهان ملاقات با کوشا هست! با این حال شونه ای بالا انداختم و گفتم: به من چه؟! سپس لب خیابون یه تاکسی گرفتم و راهی پاساژ شدم. بعد از یه ساعت گشت و گذار تو پاساژ، یه مانتو چهارخونه آبی_سفید خریدم که بلندیش تا بالای زانوهام بود. کلا عادت نداشتم لباسای جلف و کوتاه تنم کنم. شلوار و شال که داشتم، فقط میموند یه جفت کفش پاییزه ! دلم می خواست کتونی بگیرم اخه کتونی قبلیم خیلی کهنه شده بود…

دانلود رمان شیطان اینجاست pdf pdf بدون سانسور

دانلود رمان طوفان قلبم رایگان

دانلود رمان طوفان قلبم رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان طوفان قلبم از صاد_الف با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

جانا دختری که مقصر مرگ مادرش را پدربزرگ افسانه ای میبیند به گونه ای که تیشه به ریشه خانواده اش زده اما در این میان مردی از جنس طوفان حامی قلب یخ زده او شده طوفانی که برای جانا اسراری را افشا می‌کند که ستون خاندان پدری اورا به لرزه در می آورد آیا باید دید در انتها جانان با سرنوشتی نا معلوم پذیرای طوفان زندگی اش هست یا نه…

خلاصه رمان طوفان قلبم

نفس عمیقی کشیدم و به شومینه ی روبه روی تخت خیره شدم و باز هم خاطراتم با مامان یلدا برام زنده شد. اینقدر توی خاطرات غرق شده بودم که با صدای در متوجه گونه های خیسم شدم، با پشت دستم گونه ام رو پاک کردم. متتظر به در نگاه کردم که باز شد و عمه کمند با عشوه وارد اتاق شد. نگاهش رو به بیرون از اتاق داد و با به داخل اتاق اشاره کرد: -بفرماید آقای دکتر. نگاهم رو از عمه گرفتم و به چهارچوب در دادم، بعد از چند ثانیه دکتر وارد اتاق شد، سرش رو بالا آورد و نگاه مهربونی بهم انداخت، لبخندی زد و کنارم روی تخت نشست: -خوب خانم کوچولو دراز بکش ببینم.

نگاه سردم رو بهش انداختم، یکی نفهمه فکر میکنه بچه پنج ساله رو میخواد معاینه کنه، با لجبازی عقب کشیدم و بهش نگاه کردم، سرش رو توی کیفش کرده بود وانگار دنبال چیزی میگشت: من حالم خوبه، نیازی به معاینه ندارم شما هم بهتره خودتون رو خسته نکنید و همین راهی که اومدید رو برگردین. نگاهش رو از داخل کیف بیرون کشید و به چشم هام داد: اولا این وظیفه ی منه و چیزی که خودم انتخاب کردم پس خستگی نداره، دوما اگر همین الان بلند بشی با سر میخوری زمین پس ادعا نکن حالت خوبه جوجه. با لبخند دستش رو بالا آورد، خواست با انگشت اشارش ضربه ای به بینیم بزنه که مچ

دستش رو گرفتم و با همون لحن سرد و خشکم بی حوصله غریدم: -دُکی؟ گوش داری؟ دستش رو از داخل دستم بیرون کشید و با دستش گوشش رو نشون داد: -اینو میگی؟ _آره همون رو میگم! اسمش گوشه، هر حرفی که من بزنم رو با اون میشنوی. فکر کنم داری، چون حرف های الان و قبلم رو هم میشنوی و شنیدی دوباره لبخند زد: -آره شنیدم. با دستم به در اشاره کردم: -خوبه،پس بفرمایید. نگاهم رو به پدر که تازه وارد اتاق شده بود و به دیوار تکیه داده بود دادم، بغضم رو قورت دادم و نگاه ناراحتم رو به دکتر دادم، دکتر شروع به گرفتن فشارم کرد و بعد از اون وسایلش رو داخل کیفش گذاشت…

دانلود رمان طوفان قلبم رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان یک قطره تا خون (جلد دوم) اثر hanieh & narsis_Lavani – به صورت رایگان

دانلود رمان یک قطره تا خون (جلد دوم) اثر hanieh & narsis_Lavani – به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان یک قطره تا خون (جلد دوم) از hanieh & narsis_Lavani با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سطح فرهنگی خانواده امم بالا بود. پدرم دکتر بود و مادرمم معلم بود. من تک پسر خاندان طاهریان بودم و عزیز دردونه. اولش مامانم مخالفت کرد ولی بعد که با قاطعیت پدرم مواجه شد سکوت کرد. خواهرمم اون موقع اینقدر بچه بودند که اصلا این چیزها براشون مهم نبود.

خلاصه رمان یک قطره تا خون

یک ماهی میگذشت که به پاریس اومده بودم و بابا رو پیدا کرده بودم و در این مدت تنها از پشت تلفن جویای حال رایان بودم گهگاهی هم کیان چند تا عکس ازش می گرفت و برام ایمیل می کرد! با اینکه می گفت حالش خوبه اما از غم نگاهش میشد فهمید که خوب نیست دیگه چشم هاش اون برق خاص و شفافیت رو نداشت. لاغر شده بود و قامت بلندش روز به روز تکیده تر میشد همه این ها رو از توی عکسای ارسالی کیان، شاهد بودم! اوایل ، پدرم خیلی بهم سختگیری می کرد و نمی خواست لام تا کام راجع به اون پسره نیکلاس تارتیچ”هیچ حرفی بزنه،

اما به مرور که اصرار من رو دید، لب باز کرد و به حرف اومد اما بازهم معلوم بود که داره چیز مهمی رو از من پنهان میکنه چون دقیقا همون حرف هایی رو برام بازگو کرد که توی تحقیقاتش خونده بودم! دیگه کلافه شده بودم به هر دری می زدم تهش به بن بست می خوردم ذهنم اشفته بود. از اینکه رایان داشت توی اون پژوهشگاه خراب شده، ذره ذره اب میشد و من نمی تونستم برای کمک بهش قدم از قدم بردارم، از خودم بیزار بودم! اون شب رو خوب به خاطر دارم یکی دیگه از شب های سرد ماه بود. پدرجلوی شومینه کوچیکی که باکمک هم گوشه آزمایشگاه

بنا کرده بودیم، روزنامه به دست روی صندلی بلند و قهوهای رنگ که با هر تکان به عقب و جلو می رفت، نشسته بود طوری روزنامه رو به دست گرفته بود که انگار واقعا داره میخونش، اما رد نگاهش به طرف اتش شومینه بود حسابی غرق فکر بود. دو فنجون فهوه ریختم و به سمتش رفتم انقدر که تو عالم افکارش غرق بود، متوجه حضورم نشد و با شنیدن صدام جا خورد. _بابا… معلوم هست حواستون کجاست؟ مگه تو این روزنامه چی نوشته که انقدر شما رو به فکر فرو برده؟! کمی به سمتم خم شد، فنجون قهوه رو که روبروی من و روی میز بود برداشت…

دانلود رمان یک قطره تا خون (جلد دوم) اثر hanieh & narsis_Lavani – به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان تابوک تار از فاطمه عبدی – بدون سانسور

دانلود رمان تابوک تار از فاطمه عبدی – بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تابوک تار از فاطمه عبدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

هشت سالگی مادرم من رو به یک مرد ۳۵ ساله فروخت تا…

خلاصه رمان تابوک تار

تا خانه راه افتادم حس خوبی از تمیزی خود داشتم، موهایم را داخل فرستادم مرد ها با دقت نگاهم می کردند اخم غلیظی کرده و به راهم ادامه دادم، چشم مغازه داران از روی چادر هم از روی من کنده نمی شد. زن بیوه که می دیدند انگار که نعوذب الله یک فرد برهنه می دیدند، با حس سایه ای که پا به پای من از حمام تا این جا آمده بود داخل کوچه ای خلوت شده و سمتش برگشتم. مردی جوان حدودا سی ساله سر پایین انداخته و دستی روی کلاه لبه دارش کشید. مرتیکه برای چی دنبالم میای؟! سر بلند کرد، خندید چشمم به دندان های زرد و کرم خورده اش که افتاد چینی به بینیم داده و محکم با

زنبیل روی سرش زدم دستش را سپر صورتش کرد و داد کشید _آخ نزن مه لقا. _اسم من و از کجا می دونی بی همه چیز، یه بار دیگه اسمم رو بیاری همچین می زنم تو سرت صدا سگ بدی. عصبی زنبیل را از دستم گرفت و گوشه ای پر کرد نزدیکم شد از ترس جیغ بلندی کشیدم. آی مردم کمک. چند تن از مردان مغازه دار نزدیک آمده او را عقب راندند، حرصی ضربه ای با کف دست روی موهایش که عین پشم گوسفند پر پشت بود زدم وسایل بیرون ریخته شده ام را داخل سبد ریختم از غضب اشک می ریختم و فحشی بود که نثار آن مردک می کردم. یکی از مرد ها عصبی سیلی به آن مردک زد و داد زد.

_دنبال ناموس مردم میری پدرتو در میارم. از آن جا دور شدم تا صدای دعوا هایشان را نشنوم اصلا حال خوشی نداشتم تا خانه با همان وضعیت گریستم به در و دیوار و مادر شوهر و پدر شوهر و خواهر شوهر هایم تک به تک دانه به لعنت فرستادم. “گذشته ” با لباس عروسم در خانه می چرخیدم و برای خودم قر می دادم مادرم چشم غره می رفت. امشب شب عروسیم بود ابوالفضل دیشب قول داد با اسب به دنبالم بیاید.با صدای دایره زدن هایی که از کوچه می آمد در را باز کرده و خواستم بیرون بروم که مادرم با خشم دستم را کشیده و به داخل راند. بیا تو ببینم کجا میری؟ -می خوام برم. الان خودشون میان…

دانلود رمان تابوک تار از فاطمه عبدی – بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.