دانلود رمان زندگی و سکوت از مریم اباذری pdf

دانلود رمان زندگی و سکوت از مریم اباذری pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان زندگی و سکوت از مریم اباذری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

قصه ی زندگیِ سارا، برخلاف قصه های دیگر، نه از یک   روز سرد و پاییزی شروع شد و نه در کنار ساحل، زیر نورِ ماه و مهتاب به پایان رسید! سارا، دختری سرگشته در هجوم اتفاقاتی، که سرنوشت برایش رقم زد… همه چیز از آن شبی شروع شد که قرار بود سارا، پا در خانه ی امیدش بگذارد و زندگیِ رویاییش را با بهرام آغاز کند غافل از آن که سرنوشت چیز دیگری برایش مقدر کرده بود…

خلاصه رمان زندگی و سکوت

شب حدود ساعت ۱۰ بود که سارا به خانه برگشت. شهاب روی مبل نشسته بود و به تلویزیون خیره مانده بود. با صدای در، رویش را به سمت سارا برگرداند و با اخم
فقط نگاهش کرد. نگاه شهاب خیلی سارا را ترسانده بود. سعی کرد به روی خودش نیاورد که ترسیده است. بدون این که به شهاب توجهی بکند به سمت اتاق رفت و لباس هایش را سریع عوض کرد و روی تخت دراز کشیده بود. هر لحظه منتظر عکس العمل شهاب بود. تمام وجودش پر از استرس بود.

در همین فکر بود که با صدای بم و سرد شهاب از جایش پرید. _ بلند شو _ خسته ام شهاب نزدیکش شد و دستش را گرفت و بلندش کرد. چند لحظه در چشمانش نگاه کرد و بعد محکم زد توی صورتش و پرتش کرد روی تخت! سارا از ترس خشکش زده بود. حتی می ترسید اعتراض کند. چهره ی شهاب خیلی عصبانی و پر از خشم بود. روی تخت افتاده بود و از شدت ترس به خودش می لرزید. به چهره ی شهاب که نگاه می کرد بیشتر برایش غریبه می آمد. احساس می کرد چقدر عوض شده است.

سارا دیگر او را نمی شناسد. _ چیکار داری می کنی شهاب، داری منو می ترسونی، راحتم بزار… _ دفعه ی بعد دستتو خورد می کنم، بار آخریه که این کارو می کنی! _ شهاب… _ ساکت باش دارم حرف می زنم، هیچی نگو، از این به بعد پاتو از تو خونه بیرون نمی زاری مگه این که من بیام دنبالت، هیچ جا نمیری، من خوشم نمیاد زنم تنها اینور اونور بره، خوشم نمیاد، فهمیدی؟ هر جا بخوای بری خودم میام دنبالت _ یعنی چی؟ _ بسه دیگه ساکت شو، نمی خوام هیچی بشنوم، عصبانیم یه بلایی سرت میارم…

دانلود رمان زندگی و سکوت از مریم اباذری pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان هومورو با لینک مستقیم

دانلود رمان هومورو با لینک مستقیم pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان هومورو از شقایق‌خدایی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

روایت دختری ساده و از جنس مهربانی ک با تمام محدودیت‌ها و ترس‌ هایش می خواهد از قفس و حصاری که خانواده و تفکرات سنتی برایش ساختند بیرون بی‌آید. پنهانی تلاش برای زندگی کردن و مستقل شدن می کند اما سرنوشت جوری رقم می خورد که وارد زندگی مردی درست نقطه مقابل خودش می شود. عشق را تجربه می کند و به او تکیه می کند و اما همان لحظه پرده از حقیقتی تلخ برداشته می شود و طی اتفاقاتی کاملا غیرمنتظره کم‌کم درگیر مشکلات بزرگی می شود…

خلاصه رمان هومورو

کوچه در نور پیش از غروب غرق بود. سردی هوا و حضور بی رمق خورشید از پس ابرهای خاکستری محسوس پاییز را نشان می داد. دمی از این هوای سرد گرفت و خیره به بخار بازدمش شد، کیاراد ماشین را در کنار مسیر خاکی پارک کرد پشت فرمان نگاهی به برهوت مقابل و جمیعتی که کمی جلوتر منتظرش بودند، کرد. سر از تأسف تکان داد و زیر لب احمق .گفت فلش را از جیب کوچک کیف دستی بیرون آورد. قصد کرد از ماشین خارج شود که تلفن همراه داخل جیبش لرزید. با دیدن نام هوشنگ با اکراه تماس را برقرار کرد. – الو.. آقا سلام عرض شد..

بی موقع که مصدع اوقات شری.. کیاراد بی حوصله حرف او را قطع کرد. -کارت رو بگو. در میان جمیعت روبه رویش با نگاه به دنبال امیرحسین می‌گشت که باز صدای هوشنگ در گوشش پیچید. -آقا راستش با آشنا صحبت کردم… برادرزاده ام رو میگم… گویا راضی نبودید ازش… طفلی خیلی ناراحت بود اجازه بدید بیاد برای کنیزیون. کیاراد با دیدن امیرحسین اخم در هم کشید. -من به خودش گفتم چیکار کنه حالا زنگ زدن تو چیه این وسط؟ هیچ زمان حوصله این مرد یاوه گو را نداشت اما هوشنگ دست بردار نبود. -آقا خواستم بدونم

راضی بودید؟ آخه خیلی برام مهمه نظرتون رو راجع به اون بدونم. -همین که شبیه تو نیست … خوبه. هوشنگ خنده ای سرداد. -جواهره… حالاشما از دست پختش نوش جان کنید حتماً.. باز کلام او را قطع کرد. -الان زنگ زدی تبلیغ برادرزاده ات رو بکنی؟ -آخه طفل معصوم خیلی ناراحت بود خواستم مطمئن بشم که مشکلی پیش نیومده. کیاراد نگاه به ساعت مچی اش انداخت. _وقتم رو گرفتی هوشنگ. بی خداحافظی تماس را قطع کرد تلفن همراه را روی صندلی کنارش پرت کرد و از ماشین خارج شد یقه پالتواش که روی شانه انداخت بود را بالا داد …

دانلود رمان هومورو با لینک مستقیم pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان لبخندهای آبنباتی اثر saadat6789 به صورت رایگان

دانلود رمان لبخندهای آبنباتی اثر saadat6789 به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان لبخندهای آبنباتی از saadat6789 با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درمورد دختریه که به تازگی خانواده اش رو از دست داده اما سرنوشت از نوشتن آینده ی این دختر هم صرفه نظر نمیکنه و هویت واقعی اش رو بهش میفهمونه… و اما، یک هویت مرموز… یک زندگی تازه رنگ گرفته و… شاید عشق…

خلاصه رمان لبخندهای آبنباتی

موهای مشکی رنگ شانه شده اش را در بالای سرش جمع کرد. به دخترک درون آئینه چشمکی زد. خود را بر انداز کرد مانتو و کیف قهوه ایی و شال و شلوار کرمی! خوب بود. کاش دیاکو هم خوب بودنش را پذیرا میشد… درب را به آرامی باز کرد و پله های مارپیچ را به تدریج، طی کرد. دیاکو را نگرید روی مبل سلطنتی داده و مشغول گوشی اش بود . خواست حرفی به زبان بیاورد که دیاکو، در همان حالت گفت: _حاضر شدی؟! سپس سرش را بالا آورد و دلسا را سوژه ی تماشائی خود قرار داد.

سری به نشانه ی تائید تکانید و از روی مبل بلند شد: -همرام بیا…! از ماشین پیاده شد و در را به آرامی بست. دیاکو شیشه ماشین را پائین کشید و با حرفی که زد، قلب کوچک دلسا را به آتش کشید: -مواظب خودت باش! سپس، کشیده شدن چرخ ماشین، روی آسفالت…!! دستش را روی قلب اش قرار داد. چرا دیاکو همچین میکرد با قلبی که حتی اجازه ی تصاحب اش، به صاحب اش هم نداره بود؟! لب خود را گزید و با نگاهش ماشین را بدرقه
کرد. پس از محو شدن ماشین از دید دلسا زنگ درب خانه ی لیلا را فشرد:
– کیه؟!

– باز کن لیلا! -تویی دلسا؟ الان… و صدای تیک، که نشان دهنده ی باز شدن درب بود… رعه ائی شربت پرتقال نوشید و گفت: – مزاحم که نیستم؟! اخم دلنشنی بر چهره ی لیال نشست: -دلسا! خنده ی بانمکی کرد و گفت: -خب لیلا! چه خبرا؟! -خبر که چه عرض کنم! یکی دارم داغ داغ…! دلسا با ولع خوشحالی گفت: -خب؟! لیلا با لحنی مرموز گفت: -راشاویر رو میشناسی؟! با تعجب گفت -راشاویر؟! آها، راشا کریمی راد؟! – آره! خودش… -خب؟! -تو رو از دیاکو خاستگاری کرده…! اخمی بر روی پیشانی اش نشاند…

دانلود رمان لبخندهای آبنباتی اثر saadat6789 به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان تکتم ۲۱ تهران از فاخته حسینی فایل pdf

دانلود رمان تکتم ۲۱ تهران از فاخته حسینی فایل pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان تکتم ۲۱ تهران از فاخته حسینی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی…هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم، انگشتان کوچکم زنجیر زنگ زده تاب را میچسبد و پاهایم را روی زمین میفشرم. کشان کشان پاهایم را به عقب میبرم، سنگ ریزه های زیر کتونی هایم خش خش میکند. خوب که عقب میروم به ناگه خود را رها میکنم و تاب میخورم، هی تاب میخورم و…

خلاصه رمان تکتم ۲۱ تهران

واحد پدرام کوچک تر از خانه عمو حجت است. یک آپارتمان نقلی دو خوابه. آشپزخانه اش به قدری کوچک است که فقط یک نفر آدم را در خود جا می دهد، در یکی از اتاق هارا می گشاید و چمدانم را کنجی می گذارد. تو فعلا اینجا بمون، تا بعد که یکم خونه رو مرتب کنیم که دو نفرمون توش جا بشیم. خنده ام می گیرد، که به اتاق کناری اشاره کرده و می گوید: اونجا یه سری آت و آشغال جا دادم که باید سر فرصت تمیزش کنم و یه تخت دیگه هم بیارم که اونجا بمونی.

دکمه های مانتویم را باز می کنم، از اتاق بیرون می رود. لباس های بیرونی ام را با یک دست لباس راحتی تعویض می کنم. از اتاق بیرون می روم که پدرام را لمیده روی مبل می بینم. آرنجش را روی چشمانش گذاشته و به نظر می رسد دارد چرت می زند. طفلی حتما حسابی خسته شده، دستم را بر شانه اش می گذارم که جا می خورد. لبخندی به رویش می پاشم و می گویم: اول یه آب بزن دست و صورتت، لباساتم عوض کن بعد بخواب. چهره اش مظلوم می شود…

لب هایش را کج و معوج کرده و می گوید: گشنمه. لبخندم عمق گرفته و می گویم: اگه چیزی تو یخچالت پیدا میشه که غذا درست می کنم. دستش را می برد بین موهایش و درهمشان می کند، خستگی از سر و رویش می بارد. به آشپزخانه می روم، به غیر از تخم مرغ و چند رول پیچ سوسیس چیز دیگری به چشمم نمی آید. باید فردا که از سر تمرین بر می گردم، حتما یک سری خرت و پرت برای خانه بخرم.

دانلود رمان تکتم ۲۱ تهران از فاخته حسینی فایل pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان در حوالی بهمن ماه اثر آیلار سبحانی بدون سانسور

دانلود رمان در حوالی بهمن ماه اثر آیلار سبحانی بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان در حوالی بهمن ماه از آیلار سبحانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این رمان روایت زندگی دختری به اسم پگاست که همراه با شوهرش و دوتا دختر بچه اش زندگی می کنن و منتظر دوقلوهایی هستن که تو راه دارن. اما سرد شدن رفتار روز به روز همسر پگاه، مرتضی و بعد بی توجه ایی های اون، باعث ایجاد شک و دودلی پگاه در مورد خیانت همسرش میشه که با پسر عموش آکو آشنا میشه که…

خلاصه رمان در حوالی بهمن ماه

صدای زمزمه ای از کنار به گوشم می رسید، تنم جوری کرخت و لمس بود که انگار تریلی از روی من رد شده بود. به هیچ چیز میل نداشتم .باز کردن چشم هام انگار یکی از سخت ترین کار های زندگیم بود. چقدر پلک هام سنگین بودند! تار می دیدم، احساس سبکی عجیبی توی خودم احساس می کردم . چند بار پلک زدم، هنوز صدای زمزمه به گوشم می رسید . پلک هام رو محکم روی هم فشردم، صدای زمزمه تبدیل به جیغ شد. قلبم تند تپید، به سرعت چشم هام رو باز کردم . سودابه جلوم ایستاده بود، نگران نگاهم می کرد.

داشت حرف می زد. هی یه چیزی می گفت، این صدا چرا قطع نمیشد؟ صدای جیغ بود، صدای جیغ یه بچه ! بچه؟ چقدر آشنا بود ! من چرا انقدر سبک شدم؟ صدا از توی مغزم قطع نمیشد . چرا ساکت نمیشه؟ حتما گشنشه، شیر می خواد، بغل می خواد ! چرا سودی هنوز داره حرف می زنه؟ چرا نمیره نمیگه بچه رو ساکت کنند؟ مادرش کجاست؟ یعنی صدای جیغ بچه اش رو نمی شنوه؟ چقدر هم ظریف و قشنگه، حتما، حتما خودش هم خوشگله!؟ انگار فقط صدای جیغ این بچه چرا ذهنم خالیِ است که توی ذهنم دارهِ اکو میشه !

چقدر زیر شکمم درد می کنه، زیر شکمم؟ دردش چقدر آشنا ست؟ من چم شده؟ چرا سودابه انقدر دست پاچه است؟ چرا همش اشکش حبه، حبه از چشمش میریزه بیرون؟ نگرانمه؟ خب من که خوبم، خوبم؟ کاش به جای اینکه نگران من باشه، بره سراغ مادر اون بچه، همش داره با گریه جیغ می زنه، نگران حنجره شم! چشم هام رو می بندم .سرم درد می کنه، حس می کنم زنده، زنده زیر شکمم رو دارن می برن. از بس می سوزه و درد می کنه. من چیکار کرده بودم؟ چیشده بود؟ این درد ناشی از چی بود؟! داشتم دوباره بیهوش می شدم…

دانلود رمان در حوالی بهمن ماه اثر آیلار سبحانی بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نیمه ی تاریک از مریم اباذری به صورت رایگان

دانلود رمان نیمه ی تاریک از مریم اباذری به صورت رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نیمه ی تاریک از مریم اباذری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شاید نسترن هیچوقت فکرش رو هم نمی کرد که آتشِ عشق اول از همه دامنِ خودش رو بگیره و تار و پودِ زندگیش رو از هم باز کنه…

خلاصه رمان نیمه تاریک

دیگه ساعت طرفای یازده بود که شروع کردن به جمع و جور وسایل. بنیتا از خستگی سرش رو روی پای نسترن گذاشته بود و داشت خوابش می برد. نگاه حسرت آمیزش به دختر نسترن، خیلی معلوم شده بود، انقدری که دو سه دفعه ای حمید به روش آورده بود و گفته بود دیگه وقتشه خودتم بری دنبال تشکیل خونواده و این جور چیزا. فهمیده بود نسترن هم متوجه ی این نگاه ها هست و باعث کلافگیش شده، ولی نمی تونست جلوی این حسرت و نگاه هاش رو بگیره.

بعضی وقتا انقدر از دیدن دختر نسترن و خوش و بش های حمید باهاشون، اذیت می شد که دلش می خواست هر چه زودتر از اون جا فرار کنه و بره یه گوشه ای و فقط داد بزنه که خالی شه! نگاهش که به نسترن افتاد، متوجه شد اونم داره بهش نگاه می کنه. ترس و ناراحتی رو توی چشماش می دید. شاید هم می خواست با
چشماش بهش بگه از حضورش می ترسه و راضی نیست و ازش خواهش کنه زودتر از خونواده ش فاصله بگیره، شایدم داشت ازش می خواست یه بار دیگه در حقش لطف کنه و زندگی و آینده ش رو نجات بده!

هر چی که بود، براش اهمیتی نداشت. به چشماش خیره موند و فقط نگاهش کرد و با یه پوزخند عمیق سعی کرد بهش بفهمونه چقدر از دیدن پریشونیش خوشحاله و حالا حالاها باهاش کار داره… مثل هر روز، صبح زود از مهانپذیر زد بیرون و به سمت بنگاه حرکت کرد. هوا خیلی خوب بود و باد خیلی خنکی می وزید، ولی حالش مثل همیشه نبود. یه حس دوگانگیه عجیبی تمام وجودش رو فرا گرفته بود. شک داشت نقشه ای که تو سرش بود چقدر می تونه زندگیه نسترن رو تحت تاثیر قرار بده…

دانلود رمان نیمه ی تاریک از مریم اباذری به صورت رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پنجمین فصل سال (جلد اول) از محرابه سادات قدیری فایل pdf

دانلود رمان پنجمین فصل سال (جلد اول) از محرابه سادات قدیری فایل pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پنجمین فصل سال (جلد اول) از محرابه سادات قدیری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک! برای رسیدن به این نیکی ها خوب بودن خودت به تنهایی کافی نیست! خوب بودن دیگرانی که در کنارت هستن هم لازمه!پندارِ به فراموشی نیک بودن رسیده، ناخواسته به سمت شروع فصل جدیدی از زندگی قدم بر می داره! دقیقاً ناخواسته! بی هیچ میلی! بی هیچ تلاشی! بی هیچ انگیزه ای! بی هیچ علاقه ای!

خلاصه رمان پنجمین فصل سال

خسته و بی حوصله نشسته بودم پشت میز و داشتم شرح حال آخرین مریضی رو که ویزیت کرده بودم درون پرونده اش وارد می کردم که تقه ای به در خورد و صدای باز شدنش اومد. بدون اینکه سرم رو بلند کنم گفتم: خانم میرفاضل من فردا تا ۷ عمل دارم. بیماران فردا رو منتقل کن به روزهای دیگه -ببخشید به من گفتن دست های شما تو اتاق عمل شفاست درست گفتن؟! سرمو با تأخیر و بهت زده آوردم بالا و زل زدم به کسی که دم در وایساده بود!

تعجب اون رو هم از دیدن چهره ی من می شد تو صورتش دید! اومد تو و در رو بست و تکیه داد به در… به جرأت می تونم بگم نفس کشیدن هم یادم رفته بود! صدای ضربان قلبم رو می تونستم بشنوم که از هیجان تند و تندتر می کوبید! با دو قدم بلند به میزم نزدیک شد و دستش رو آورد جلو و گفت: سلام! بی توجه به دستی که دراز شده بود از جام بلند شدم. میزو دور زدم و مقابلش وایسادم. یک خرده همو نگاه کردیم و بعد هر دو هم زمان مردونه و محکم همو به آغوش کشیدیم! باورم نمی شد!خودش بود…

چهار سال بود که ندیده بودنش! چهار سال بود که صمیمی ترین رفیقم رو ندیده بودم. چهار سال بود هیچکس و ندیده بودم! چهار سال تموم گذشته ام رو پاک کرده بودم و حالا یکی از پررنگ ترین آدمهای گذشته روبرو ایستاده بود.  خودشو از بین دستان کشید بیرون و با لبخند گفت: له شدم پسر خوب! پرتقال که آب لمبو نمی کنی! با همه ی بغض و بهم ریختگی درونیم لبخندی زدم و خیره خیره نگاهش کردم. نشست روی صندلی گوشه ی اتاق و پاشو انداخت رو پاهاش و با لبخند پرسید: چی شده عزیزم؟…

دانلود رمان پنجمین فصل سال (جلد اول) از محرابه سادات قدیری فایل pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نهنگ قاتل اثر هورزاد نگارش قوی

دانلود رمان نهنگ قاتل اثر هورزاد نگارش قوی pdf بدون سانسور

دانلود رمان نهنگ قاتل از هورزاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این رمان درباره یک گروه مافیاست که به گروه نهنگ های قاتل شهرت دارند. این گروه توسط دو برادر به نام هاکان و ماکان رهبری میشه و بعد از رخ دادن اتفاقات غیر منتظره، فرناز همسر ماکان که زندگی عاشقانه ای باهم دارند، مسئولیت های ماکان در این باند رو میپذیره و وارد دنیای مافیا میشه!

خلاصه رمان نهنگ قاتل

این مراسم بخاطر من برگزار شده همه شریکامون دعوتن فرناز با بی حوصلگی گفت: اینار و هزار بار گفتین. در ضمن جنابعالی میزبانی مثلا باید زودتر از مهمون اونجا باشی. ماکان برای آخرین بار نگاهی به سر تا پایش در آینه کرد: بریم. لباس ماکان کت و شلوار مشکی رنگی بود که با پیراهن جیگری ست کرده بود. فرناز هم یک لباس شب مشکی بلند که از روی ران راست تا پایین مروارید داشت پوشیده بود. قسمت راست لباس استین پفی داشت و تا بالا چین خورده بود.

اما قسمت چپ آن به یک آستین بلند متصل بود. موهایش را بالای سرش جمع کرده بود و کفش مشکی پاشنه بلندی پوشیده بود و کیف دستی مشکی براقی به دست گرفته بود. ماکان پشت سرش ایستاد و گردنبند یاقوت سرخی که به تازگی خریده بود را برایش بست. وقتی فرناز برگشت و به او نگاه کرد هر دو مسخ چشمان یک دیگر شدند و ماکان گفت: خیلی خوشگلی و برای جلوگیری از هرگونه رفتاری دیگر به سرعت از در خارج شد.

فرناز لبخند زد و به سرعت رژ لب جیگری در رنگش را تمدید کرد و به ماکان که در آسانسور منتظرش بود پیوست. خانه ی بزرگ فریبرز پر بود از مهمان هایی شیک پوش با لباس های گران قیمت. عده ای مشغول گوش دادن به آهنگ عاشقانه دونفره بودند و عده ای در حال  خوردن و حرف زدن تعداد مهمان ها کم بود و معلوم بود به موقع رسیدند. فریبرز روی میل سبز ابریشمی نشسته بود و با مردی که در میل کناری اش بجا گرفته بود و حرف میزد. با نزدیک شدن ماکان و فرناز به آنها صحبتشان را قطع کردند.

دانلود رمان نهنگ قاتل اثر هورزاد نگارش قوی pdf بدون سانسور

دانلود رمان داری میری اثر maral_hsi –

دانلود رمان داری میری اثر maral_hsi – رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان داری میری از maral_hsi با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مارال دختر فقیریه که سختیای زیادی کشیده. از سر تنهایی به مجازی پناه می بره و با پسری به اسم امیر آشنا میشه. غافل از اینکه نمی دونسته امیر یه اربابه. همه چیز از اون زمانی عوض میشه که امیر عاشق مارال میشه و پول طلب کارای پدر معتاد و قمار باز مارال رو پرداخت می کنه. اما عوضش از پدر مارال می خواد دخترشو به عقدش دربیاره با اینکه عشق امیر یه طرفس…

خلاصه رمان داری میری

با استرس به گوشیم ور می رفتم. اه لعنتی! نمی تونم زنگ بزنم! شارژ تموم کرده! با ناامیدی سرمو چرخوندم سمت رویا و گفتم: شارژ ندارم! یکم مکث کرد و بعد گوشی اپلشو از جیب کیفش در آورد: بیا باهاش زنگ بزن. نگاهم که به گوشیش خورد حسرت خوردم. چی از رویا کم داشتم؟ شونه ای بالا انداختم و گوشیشو گرفتم و سریع زنگ زدم به تلفن خونه. با استرس با نوک کفشای آل استارم به زمین ضربه می زدم. صدای بوق رو اعصابم بود. بالاخره بعد از پنج بوق صدای مامانم بلند شد: بفرمایید؟

آروم گفتم: سلام مامان، مارالم. لحنش عوض شد، عصبانی بود: تویی؟ با گوشی کی زنگ زدی؟ چرا انقدر دیر کردی؟ میدونی پدرت بفهمه چه بلایی سرت میاره؟ نفس عمیقی کشیدم: مامان خواستم بگم ممکنه یکم دیر برسم خونه اخه من با رویا بر می گردم. حدود دو دقیقه مکث کرد ولی بالاخره به حرف اومد: برو خداروشکر کن پدرت خونه نیست! معلوم نیست دوباره رفته چه گندی بزنه و این بار به چند نفر بدهکار شه. زود بیا خونه شر درست نکن دختر! نفس راحتی کشیدم: چشم مامان! و سریع تماسو قطع کردم.

رویا با خنده گفت: چیه انگار از هفت خان رستم گذشتی دختر! آروم باش! لبمو گزیدم و تو دلم گفتم: د آخه تو که هیچی از پدر من نمیدونی! هیچی از زندگی من نمیدونی! همینجوری که تو فکر بودم مشغول رفتن به سمت خونه شدم و رویا هم جفتم حرکت می کرد. خونه ما و رویا اینا دو کوچه با هم فاصله داشت. یه زمانی وضع مالی ما بدک نبود و بابا و مامانم با کمک پدربزرگ پدریم تونستن یه خونه نقلی تو یه محله متوسط تهران بگیرن. خداروشکر که این خونه رو هنوز از دست ندادیم….

دانلود رمان داری میری اثر maral_hsi – رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان معذرت میخوام رایگان

دانلود رمان معذرت میخوام رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان معذرت میخوام از فائزه مقصود با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من ساحلم دختری که از بچگیش حس درد و رنج و چشید و وقتیم بزرگ شد ارزو کرد کاش همه ی عذابش کتکایی که از باباش می خورده باشه، نه اینکه بین یه عالمه گرگ اعتمادشو از دست بده و اون وسط عاشق بشه. حسش اولش ناشناختس ولی به جایی میرسه که بدون اون نمیتونه و حتی خدمتکاری خونشم میکنه و تازه میفهمه چقدر ازش دوره….

خلاصه رمان معذرت میخوام

(از زبان تیرداد) خیلی به فکر فرو رفته بود اگه بازم دستور باربد نبود که بریم یه خونه دیگه، اصلا روش فشار نمی آوردم از قیافش معلوم بود که راضی نیست و حتما به عشقش فکر میکنه که چه خیانتی با اینکار در حقش کرده مثل من که همیشه فکر می کردم ندا چقدر خائنه که خیلی راحت گذاشت و رفت با یکی دیگه ولی ساحل باید بفهمه اینا همش نقشس پیش سیامک و آدماش از آخرم با کلی مِن مِن ازم خواست تعهد بنویسم که اتفاقی واسش نمیوفته. اولش تعجب کردم ولی وقتی یکم فکر کردم حق داشت و صدالبته نگران بود… بعد از امضا کردن و زدن اثر انگشت خیلی خوشحال برگه

رو از جلوم برداشت انگار برگه تضمین زندگیش بود. نمیدونم شاید واقعانم بود فرداش یه لشکر ادم گنده ریختن تو عمارت باربد. وقتیم پرسیدم فهمیدم که آدم های سیامکن، اونم واسه خودش تو ایران کسیه. پس باربد اینا رو میدونست و گفت از اینجا بریم راست میگفت پیش اون همه آدم %۱۰۰ دستمون رو میشد که ساحل، ندا نیست و دختِر باربد یه دختر خائن و فراریه. جلوی در منتظر اومدن ساحل بودم که با دیدن چمدون به اون بزرگی و بچه به بغل عصبانی شدم اونا خیلی سنگین بودن. دیشب باهاش هماهنگ کرده بودم که زیاد نزدیکش نمیشم به شرطی که اونم نقششو خوب انجام بده وقتی

رسید بهم به صورت ظاهری گفتم عزیزم چرا صدام نکردی خودم بیام چمدونارو بگیرم؟ می دونست که نباید تعجب کنه مخصوصاً جلوی آدم های سیامک با یه لبخند گفت نه دیگه و گفتم تو زحمت این همه راه و نکشی خودم آوردمشون و بعدش چمدونو زمین گذاشت و با بچه جلوی ماشین سوار شد. منم چمدونشو گذاشتم. صندق عقب و نشستم. روندم سمت خونه ای که باربد آدرسشو داده بود وقتی نزدیک بودیم که برسیم ادرسش واسم خیلی اشنا میزد.. باورم نمیشد اینجا همون آپارتمان نقلی زیبای خونه آرزوهای من و ندا باشه این دیگه یعنی چی؟؟ چرا باربد ادرس اینجارو گفته؟ قصدش واقعا عذاب دادن منه؟

دانلود رمان معذرت میخوام رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.