دانلود رمان پیمان روح (جلد پنجم) از ریچل مید با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بعد از یک سفر طولانی و ناامیدکننده به محل تولد دیمیتری در سیبری، رز هاتاوی بالاخره به سنت ولادیمیر و نزد بهترین دوستش لیسا برگشت. تا فارغ التحصیلی چیزی نمانده و آنها منتظر زندگی واقعی پشت دروازه های آهنین آکادمی هستند. اما قلب رز هنوز در پیش دیمیتری است که می داند جایی آن بیرون است.
خلاصه رمان پیمان روح
شناختن رابرت دورو اسان بود. نه به این خاطر که شبیه به ویکتور بود حتی به خاطر هیچکدام از آنگونه به سوی یکدیگر دویدن های پرشور بین او و برادرش نیز نبود بلکه ذهن لیزا بود که مرا مطلع کرد رابرت را از طریق چشمانش دیدم هاله طلایی استفاده کنندگان روح، او را در گوشه رستوران همانند ستاره ای درخشان کرده بود این لیزا را غافلگیر کرد و او کمی سکندری خورد استفاده کنندگان روح در نظرش نایاب تر از آن بودند که بتواند به عادت کند. دیدن هاله ها چیزی بود که او میتوانست ببیند یا نبیند و دقیقا قبل از اینکه “خاموشش کند، لیزا متوجه شد
با اینکه هاله ی طلایی براق که در آدریان دیده بود را دارد، یک بی ثباتی نیز در آن حس می شود. جرقه رنگ های دیگر نیز در آن برق میزد آن ها رعشه دار بودند و سوسو می زدند در این اندیشه بود که آیا در آن یک نشانه از جنون روح قرار گرفته. چشم هایش در حالی که ویکتور به میز نزدیک میشد برق زدند، اما یکدی را بغل نکردند یا دست ندادند. ویکتور به سادگی در کنار برادرش نشست. بقیه ی ما برای یک لحظه به طور ناخوشایندی ایستادی سعیت بسیار عجیبی بود. اما آمدنمان دلیل داشت، و چندین ثانیه بعد، دوستانم و من به آن دو برادر دور میز
ملحق شدیم. «ویکتور…» رابرت با چشمانی گشاد نفس کشید شاید رابرت برخی از خصیصه های ظاهری داشکوف ها را داشت، اما چشمانش قهوه ای ،بودند نه سبز دستش با یک دستمال ور می رفت. نمیتونم باور کنم… خیلی وقت بود – خواستم ببینمت… صدای ویکتور ملایم بود، همانگونه که در تلفن نیز بود مثل این بود که با یک بچه صحبت می کند. «میدونم رابرت منم دلم برات تنگ شده بود.» «میخوای بمونی؟ میتونی برگردی و پیش من بمونی؟» قسمتی از من میخواست اعتراض کند که این ایده ی مضخرفی است، اما درماندگی در صدای رابرت ذره ی کوچکی…
دانلود رمان بوسهی سایه (جلد سوم) از ریچل مید با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رز میداند که عشق ورزیدن به دیگر نگهبانان ممنوع است. لیزا بهترین دوستش، آخرین پرنسس دراگومیر، همیشه باید در ارجعیت قرار گیرد. اما زمانی که پای دیمیتری بلیکوف جذاب به میدان باز میشود، برخی از قوانین محکوم به شکسته شدن هستند.
خلاصه رمان بوسهی سایه
شروع شد، اوایل روزها تفاوت خاصی با گذشته نداشتند. صبحها تا ظهر موروی ها و دمپایرها در کلاس های جداگانه ای شرکت می کردند ولی بعد از نهار به هم می پیوستند. اکثر کلاس های کریستین همانهایی بودند که من ترم پیش گذرانده بودم، انگار دوباره برنامه ی کلاسی گذشته را دنبال می کردم با این تفاوت که دیگر در این کلاس ها دانش آموز نبودم. دیگر پشت میز نمینشستم با مجبور نبودم هیچ کاری بکنم. اما از آنجایی که باید تمام وقت را با بقیهی نگهبانان نوآموز ته کلاس بایستم، بیشتر احساس ناراحتی می کردم بیرون از مدرسه هم اوضاع از
همین قرار بود. موروی ها در درجه ی اول اهمیت قرار داشته و نگهبانان در سایه قرار میگرفتند تمایل زیادی برای اینکه با همتایان نو آموز مان صحبت کنیم وجود داشت مخصوصا زمانی که موروی ها در حال انجام کارهای خودشان بودند و بیشتر با یکدیگر صحبت می کردند ولی با این وجود هیچ کدام از ما تلاشی برای برقراری ارتباط نمی کرد. فشار و آدرنالین روز اول باعث شده بود همه ی ما رفتار خوبی داشته باشیم بعد از کلاس زیست شناسی، ادی و به نام « نگهبانی دو نفره» استفاده کردیم من به منظور دفاع سریع، نگهبان نزدیک بودم و همراه با لیزا و
کریستین قدم میزدم ادی نگهبان دور بود او دورتر قدم میزد و منطقه ی وسیع تری را برای تهدیدهای احتمالی بررسی می کرد. این تکنیک را برای ادامه ی روز هم تا زمان آخرین کلاس ادامه دادیم لیزا بوسه ی سریعی روی گونه ی کریستین گذاشت و به این ترتیب متوجه شدم که آن ها می خواهند از یکدیگر جدا شوند. در حالی که به کناری از سالن می رفتم تا از محل رفت و آمد دانش آموزان دور باشم با نگرانی پرسیدم شماها این ساعت برنامه تون یکی نیست؟ ادی فهمید که قصد جدا کوران شدن داریم و بست نگهبانی دورش را رها کرد تا برای صحبت کردن به ما بپیوندد…
دانلود رمان راجموند (جلد سوم) از دی بی رینولدز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بوفالو، نیویورک: آبشارهای رعدآسا، تیم های ورزشی بزرگ و… لرد خونآشام خائنی که به آرامی عقلش را ازدست می دهد.راجموند گرگر یک خونآشام و ارباب بیچون و چرای نیویورک سیتی است. او مطیع هیچکس بجز ارباب خود نیست.کریستوف،لرد خون آشام تمام شمال شرقی آمریکاست و پایگاهش در بوفالو و نیویورکسیتی است.او خونآشامی پیر است. خیلی پیر.فهمیدنش آسان است چون به آرامی درحال از دست دادن عقلش است. راجموند به وسیله ی اربابش به بوفالو فراخوانده می شود؛ اربابش را غیر قابل دسترس و ضعیف مییابد و میداند که اگر اقدامی انجام نشود قلمرو از هم می پاشد…
خلاصه رمان راجموند
سارا در یک ماشین شاسی بلند بزرگ (اس یو وی) مشکی رنگ نشسته بود و جنب و جوش شهر را از شیشه دودی آن نگاه می کرد و احساس یک بازیگر خرده پا را داشت که در یک فیلم جاسوسی که رئیس جمهور را در یک پایتخـ ـت بیگانه جا به جا می کردند، بازی می کرد. او منتظر بود تا آدم بد ها با اسلحه های مشتعل جلوی آن ها بپرند. اگر چه با فکر کردن به این موضوع تقریباً مطمئن بود که دستگاه محرمانه دولت ممکن بود از این خون آشام ها انعام گرفته باشد. سه تا اس یو وی بودند که دو تا از آن ها از جلو و عقب حرکت می کردند و پر از خون آشام های گنده بی احساس بودند. او در خودرو
وسطی با سین و رافائل و مباشر رافائل، دانکن نشسته بود. در صندلی های جلو دو نفر از افراد امنیتی نشسته بودند که یکی از آن ها محافظ سین، جورو بود. به نظر می رسید که او همه مسائل امنیتی را اداره می کند. همه خون آشام های محافظ لباس پشمی زغالی رنگ مجلل پوشیده بودند که بایستی به طور سفارشی درست شده باشند چون که بعضی از لباس ها دقیقاً سایز کسانی بودند که آن ها را پوشیده بودند و چقدر غیر عادی بود؟ آخرین چیزی که برای خون آشام های محافظ به ذهن می رسید لباس پشمی زغالی رنگ بود… حتی تنها خون آشام مؤنث بین آن ها نیز یکی از همین لباس ها را پوشیده بود…
و به نظر می رسید می توانست سارا به دو قطعه تقسیم کند که احتمالا هم می توانست. دانکن هم همان چیز را ولی با کراوات و پیراهن متفاوت پوشیده بود. و البته لباس های رافائل احتمالا بیش تر از حقوق سه ماه سارا به عنوان یک دستیار پرفسور، ارزش داشتند. او به لرد خون آشام که روی صندلی های میانی، جلویش نشسته بود و بازویش را دور سین انداخته بود نگاه کرد. سرهایشان را به هم نزدیک کرده بودند و با زمزمه با هم صحبت می کردند. سارا بایستی اقرار می کرد که از او می ترسد. رافائل بسیار خوش قیافه بود، یک شاهکار مجسمه سازی که جان گرفته باشد. اگرچه به ندرت چیزی گفته بود…
دانلود رمان پیمان خونین (جلد چهارم) از ریچل مید با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حملهی اخیر به آکادمی سنت ولادیمیر تمام جهان مورویها را ویران کرد. بسیاری مردهاند و سرنوشت کسانی که استریگویها با خود بردهاند، بسیار بدتر از آنهاست. خالکوبیای نادر اکنون بر گردن رز نقش بسته است، علامتی که میگوید او آنقدر استریگوی کشته که شمارشان از دستش خارج شده. اما تنها یک قربانی است که اهمیت دارد … دیمیتری بلیکوف.
خلاصه رمان پیمان خونین
اگر هر وقت دیگری بود، با کمال میل دوست داشتم مسکو را بگردم. سیدنی برنامهی سفرمان را طوری چیده بود که به محض اینکه به مسکو می رسیدیم فقط چند ساعت وقت داشتیم اطراف را بگردیم و وقت را بگذرانیم، گرچه، سیدنی اصرار داشت تا قبل از تاریک شدن هوا به ایستگاه برگردیم. با وجود ادعاهای من در مبارز بودن و محافظان خالکوبی شده ام، سیدنی باز هم حاضر نبود ذره ای خطر کند. برای من فرقی نداشت وقت اضافیمان را چگونه بگذرانیم. تا وقتی که به دیمیتری نزدیکتر میشدم، هیچ چیز دیگری اهمیت نداشت.
بنابراین بی هدف با سیدنی راه افتادیم، اطراف تماشا می کردیم و به ندرت حرفی بینمان رد و بدل میشد. اولین باری بود که به مسکو می آمدم. شهر زیبا و پر رونقی بود و شلوغ و پر از تاجر. میتوانستم چند روز را فقط به خرید و رستوران گردی بگذرانم. جاهایی که کل عمرم فقط درباره شان شنیده بودم مثل کرملین، میدان سرخ، تئاتر بولشوی، همه شان حالا دم دستم بودند. با وجود جذابیتی که شهر داشت، بعد از مدتی سعی کردم چشم و گوشم را به روی دیدنی ها و هیاهوی اطراف ببندم، چون مرا یاد… خب دیمیتری می انداختند. قبلا دائم
از روسیه برایم حرف میزد و قسم بالای قسم که عاشق آنجا خواهم شد. یک بار بهم گفت: واسه تو مثل یه قصهی پریان میمونه. پاییز پارسال موقع تمرین های قبل از شروع مدرسه، درست قبل از باریدن اولین برف بود. هوا مه آلود بود و شبنم همه جا را پوشانده بود. دیمیتری دوست داشت موهایم را آزاد دورم بریزم اما موقع تمرین های رزمی موهای بلند توی دست و پا بود. در حالی که موهایم را دم اسبی میبستم جواب داده بودم: شرمنده رفیق، بورگ و موسیقی عهد بوق به درد هیچ پایان خوشی که من تاحالا تجسم کردهم نمیخورن.بعد از آن،نیشخندهای کمیاب و…
دانلود رمان عشق بی قیدو شرط (جلد پنجم از مجموعه انجمن برادری خنجر سیاه) از جسیکا برد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ویشس برادر بیرحم و بااستعداد نفرینی ویران کننده و توانایی ترسناکی در دیدن آینده داره. به عنوان عضوی از انجمن برادری هیچ علاقهای به عشق و احساسات نداره،فقط باانجمن لسنینگ میجنگه. اما وقتی بر اثر زخمی مرگبار تحت مراقبت جراحی انسان قرار میگیره دکتر جین ویتکام مجبورش میکنه درد درونیش رو بفهمه و مزه لذت واقعی رو برای اولین بار در زندگیش بچشه. تا اینکه سرنوشتی که خودش انتخاب نکرده اون رو به آیندهای میبره که …
خلاصه رمان عشق بی قید و شرط
ولی چیز دیگری هم در هوا بود، چیزی که باعث میشد خون در رگ هایش یخ بزند.وی کتش را باز کرد تا بتواند به خنجرهایش دسترسی داشته باشد و بعد شروع به دویدن کرد. بو را دنبال کرد تا به خیابان بیستم رسید. خیابان یک طرفه ای که پر از ساختمان های اداری بود و در این وقت شب همه تعطیل بودند. همانطور که روی سنگفرش ناهموار میدوید بویی که در فضا بود قویتر میشد.حسی به او میگفت که خیلی دیر کرده است. پنج بلوک بعد متوجه شد که حق با او بوده است. بوی دیگری
که در هوا بود مربوط به خون ریخته شده ی یک خوناشام غیرنظامی بود. وقتی که ابرها کنار رفتند، نور ماه روی منظره هولناکی افتاد یک مرد که لباس های مخصوص کلابی که به تن داشت تکه پاره شده بودند و خیلی وقت بود که مرده بود تنه اش پیچ خورده بود و صورتش طوری ضربه خورده بود که هیچ امیدی به شناساییاش وجود نداشت لسری که او را کشته بود در حال گشتن جیبهای لباس خوناشام بود. بدون شک دنبال آدرس خانه ای بود که بتواند قتل عام دیگری انجام دهد.
لسر حضور وی را حس کرد و از بالای شانه اش نگاهی به او انداخت. آن موجود به سفیدی سنگ آهک بود؛ موها و پوست رنگ پریده و چشمان ماتش طوری بود که انگار گرد آهک روی آن ها پاشیده اند. بدنش مانند بازیکنان راگبی بزرگ، خشن و محکم بود. این یکی آموزش های اولیه اش را به خوبی پشت سر گذاشته بود. وی متوجه این موضوع شده بود ولی نه فقط به خاطر اینکه رنگدانه های طبیعی آن بی همه چیز از بین رفته بودند، آن لسر وقتی که سر پا ایستاد دست هایش را بالا آورد و …
دانلود رمان سوفیا (جلد چهارم) از دی بی رینولدز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان سوفیا ادامه ای از سری کتاب های خون آشام ها در آمریکاست. این رمان جلد چهارم این مجموعه محبوب خارجی است که این مجموعه تا به حال بیشترین طرفدار را در خود داشته است. شمال غربی اقیانوس آرام… خانه ای به سرسبزی جنگل ها، بارش بارانی پایدار، هیزم های نمناک، محلی کاملا مناسب برای خون آشام هاست!
خلاصه رمان سوفیا
“شمال سیاتل، واشنگتن” چیزی سیاه رنگ از درهای جدید و محکم سیاتل سرازیر شد. آنها در حقیقت هنوز هم می گویند که چیزی در سیاتل نبود.این شهر زمانی محل مناسبی برای افرادی بود که از شلوغی و تردد شهری مثل سن فرانسیسکو فرار می کردند. خون آشام های رافائل زمانی در قدیم میان ده هکتار زمین جدا شده از شهر زندگی می کنند ولی بعدها خود را میان جمعیت و مکان شلوغی پیدا کردند. زمان زیادی نگذشته بود که مردم مکان مناسب دیگری روی تپه هایی پیدا کردند که فاصله کمی از سیاتل داشت. آنها زمین های مجاور صدهزار هکتاری را خریداری کرده بودند تا جای منابی برای اقامت پیدا کنند.
هیچ انسانی وجود نداشت که به حکم رافائل اعتماد کند مبادا خون آشام های کمی که توان مقابله با او را داشتند، حاضر به اجرای حکم او بودند. درست بود که آنها فرزندانش بودند و باعث قرار گرفتن او در الویت خاص می شدند ولی رافائل یک تاجر بود. مایل نبود که جان آنها را برای داشتن وقت اضافی، به خطر بیندازد مبادا در مواقع ضروری لیمو از پشت درختان ساختمان اصلی و راه پر پیچ خم بیرون آمد. وی چن ( اسم شخص) رئیس پاتوق سیاتل، همراه با چند نفر دیگر روی بتن بیرون آمده ایستاده و منتظر خوش آمد گویی به او بودند. سین کنار لیمو نشسته بود. برای لحظه ای انگشتان
پایش به پای او برخورد کرد، بلافاصله پاهایش را به عقب کشید و سعی در مخفی کردنشان داشت. از زمانی که آن کابوس ها را میدید، حساسیت زیادی نسبت به امنیتش پیدا کرده بود. او مانند همیشه مسلح بود. تفنگش زیر شاکتش قرار داشت، البته سلاح دومی هم همراهش بود، آن هم در جیب شلواری که به تن داشت. سین هیچ وقت سعی نمیکرد چیزی را از رافائل پنهان کند، مخصوصا همراه داشتن این سلاح هارا. حتی برای اطمینان خاطر از این که چه کسانی در منتظرشان هستند، از آنها جلوی چشم او استفاده کرده بود. زن او، همسر خوبش، حاضر شده بود جانش را برای در امنیت بودن او به خطر بیندازد…