دانلود رمان خلیج الماس [جلد ²] از لیندا هاوارد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ریچل جونز نه به دنبال دردسر بود و نه به دنبال مردها بعد از فوت شوهرش گوشه ی عزلت برگزیده بود ولی در کال سابین هر دوی اینها رو پیدا کرد در یک شب داغ تابستونی که برای پیاده روی به ساحل رفته بود کال رو در حالی که کاملاً آشفته و زخمی بود و به سختی حس زنده بودن می کرد پیدا کرد و دست سرنوشت خواب تازه ای براش دیده بود. اون وارد زندگی ریچل شد حس محافظتی ریچل بهش می گفت به اون کمک کنه ولی ریچل هیچ چیزی از هویت اون نمی دونست عشقی که ما بینشون جوونه زد به کال کمک کرد زخم هاش رو درمان کنه ولی در حالی که ریچل عاشق اون میشد زندگی خودش رو در خطری می انداخت که در اطراف کال در جریان بود و وقتی که دوباره سرنوشت اونا رو به هم نزدیک کرد آیا اونا میتونن این دفعه از هم جدا بمونن؟
خلاصه رمان خلیج الماس [جلد ²]
آخه اون چه فکری کرده بود که همین جوری از خونه بیرون اومده بود؟ بهش نگفته بود جو از مردها خوشش نمی آد؟ دقیقاً مثل دفعه قبل جو از شنیدن این فرمان عصبانی شد و ریچل کمی بهش نزدیکتر شد و آماده بود که جوهر لحظه حمله کنه. سابین نگاه پر هشداری به ریچل کرد. سابین دوباره و دوباره با صدای آروم و محکم گفت بشین. جو پارس بلندی کرد و دندون های تیزش رو نشون داد و سعی کرد پای برهنه سابین رو گاز بگیره ریچل خودشو جلو انداخت و دست هاشو دور گردن سگ حلقه کرد جو اونو نادیده گرفت تمام تمرکزش روی مرد بود. سابین گفت اونو ولش کن و برو عقب. چرا تا من نگهش داشتم داخل خونه برنمیگردی؟
چون تا وقتی که اون منو نپذیره به زندانی به حساب میام مجبور باشم به سرعت اینجا رو ترک کنم و نمیخوام نگران این سگ باشم. انگشت ریچل در پشم سگ فرورفت و به آرومی اونو نوازش کرد. سابین از الان برنامه رفتن رو چیده بود ولی در عین حال حس میکرد که حرف های اون منطقیه پس سگ رو رها کرد و قدمی عقب برداشت، سابین دوباره گفت: جو بشین. ریچل نفسش رو حبس کرد و منتظر یه واکنش خشن دیگه از جو بود دید که سگ لرزید و گوشهاش عقب رفت. سابین دوباره فرمانش رو تکرار کرد، برای یه دقیقه ژست حمله گرفت و بعد به آرومی کنار سابین رفت و نشست. پسر خوب پسر خوب. سابین به آرومی سر سگ رو نوازش کرد، گوشهای جو عقب رفت و خرناس آرومی کشید ولی هیچ حرکتی برای گاز گرفتن اون نکرد ریچل نفس حبس شده شو آزاد کرد.
ابین از گوشه چشم هاش نگاهی به ریچل انداخت و گفت الان بیا بشین پیش من دقیقاً مثل یه سگ؟ و کنار سابین نشست اون چرخید و جلوی اونا ایستاد و دوباره گوشه اش عقب ،رفت سابین بازوی راستش رو دور ریچل حلقه کرد و اونو به سینه عریانش چسبوند و با دقت به سگ نگاه کرد جو اصلاً از این کار خوشش نیومد و توی سینه اش خرناسی کشید. گفت اون حسودیش میشه یا شاید فکر میکنه که تو ممکنه . بهم آسیب بزنی. ریچل اشاره به سگ کرد و گفت مشکلی نیست بیا اینجا پسر بیا. جو به آرومی نزدیک شد و خودش رو به دست ریچل مالید و بعد خودش رو به زانوی سابین مالد بعد یک دقیقه جلوی اونا دراز کشید و سرش رو روی پنجه هاش گذاشت. خیلی باعث ناراحتیه که یک نفر اونو اذیت کرده، اون یه حیوون با استعداد و گران قیمته و پیر هم نیست. اون حدود پنج سالشه اینو هانی بهم گفت.
دانلود رمان ده راه برای شیفته کردن یک لرد از سارا مکلین با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
«لرد نیکلاس الگوی مردانگی است و خواننده عزیز، چشمانش خیلی آبی است!» مجله پرلز و پلیسه ژوئن ۱۸۲۳ نیکلاس سینتجان از زمانی که نامش در یک مجله بانوان در فهرست «لردهایی که باید تور کرد» نوشته شد، بیوقفه مورد تعقیب همه زنهای به دنبال ازدواج جامعه اشراف قرار گرفت. بنابراین وقتی فرصتی برای فرار از بین اشراف برایش پیش میآید، مشتاقانه روی این فرصت میپرد… منتهی ناخواسته سر راه مصممترین و دلپذیرترین زنی که تا به حال دیده قرار میگیرد! بانو ایزابل تاونسِند که دختر یک ولگرد اشرافزاده است، اسرار زیاد و پول کمی دارد. اگرچه میتواند خیلی راحت از خودش مراقبت کند، اما فوت اخیر پدرش ایزابل را در دریا رها کرده و برای محافظت از مقام اشرافی برادرش به کمک کسی نیاز دارد. لرد نیکلاس به شدت خوشتیپ و واجد شرایط میتواند همان راه نجاتی باشد که ایزابل به دنبالش است.
خلاصه رمان ده راه برای شیفته کردن یک لرد
سرانجام به سمت ایزابل خم شد و گفت: «فکر میکنه ما باید با هم ازدواج کنیم. ایزابل دهانش را باز کرد و بعد آن را بست، سپس دوباره این کار را تکرار کرد. یک طرف دهان نیک از خنده بالا رفت. «چه عجیب ایزابل. انگار باعث شدم زبونت بند بیاد. ایزابل نمیدانست چه بگوید «من…» حرفش را قطع کرد. گفت: «حسابی بهش فکر کرده معتقده که تواناییت توی اداره خونه و حساب و کتاب تو رو به یه کاندید عالی برای همسر بودن تبدیل میکنه. مطمئناً این اتفاق نمی افتاد. اینجا نه سر میز شام خودش. گفته«مشتاقه که من تو رو حین اسب سواری .ببینم بهم که مهارت های سوارکاریت قراره شکستم بده. من هم مشتاقانه منتظرم این رو ببینم.
«من…» «همچنین… و این یکی خیلی مهمه… اینکه زشت نیستی.» ایزابل پلک زد. چشم های نیک از خنده برق میزدند. یادت باشه ایزابل برادرت اینها رو. گفت من جرأت نمیکنم برای چنین تعریفی اعتبار قائل بشم اگه من باشم از عبارتی خیلی پیچیده تر استفاده می.کردم عبارتی که نیاز به یه سخنرانی بزرگ داره…» زشت نیست. ایزابل سری تکان داد چه تعریف دوست داشتنی ای.» «آه زبونت باز شد. لبخندی پر و پیمان زد و ایزابل نتوانست جلوی خودش را بگیرد و در جواب به رویش لبخند نزند. «این طور به نظر میرسه. مکثی کرد و بعد ادامه داد: بگین ببینم سرورم مدرسه به برادرم کمک می کنه کلمات زیباتری یاد بگیره که باهاش از گنتس آینده ش دلبری کنه؟»
او جواب داد فقط میشه امیدوار بود، وگرنه باید خیلی برای حفظ نسل آینده ردیچ نگران باشیم. ایزابل نتوانست جلوی خنده اش به این چرخش عجیب اتفاقات را بگیرد. توجه بقیه کسانی که دور میز شام بودند به خودش جلب کرد. «جیمز در طول مکالمه ما یه چیزی در مورد بانو ایزابل گفت که من رو بسیار مجذوب کرد. حالا توجه تمام کسانی که پشت میز بودند، جلب شده بود و ایزابل بلافاصله احساس معذب بودن کرد. مطمئناً هیچ حرف شرم آوری را تکرار نمی کرد مگر نه؟ لارا پرسید: «چی بود، لرد نیکلاس؟» «ادعا کرد که ایشون توی مسابقه بازی با کلمات قهرمانه.» و لارا موافقت کرد «اوه بله هست! هیچ وقت کسی رو ندیدم که باهاش برابری کنه «دوست دارم بهم ثابت بشه.»
دانلود رمان مجموعه استنتون [سه جلد] از تی ال سوان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اون مثل یه مادهی شیمیایی میمونه که نمیتونی مجذوبش نشی. شهوانی، شیرین، و به طرز آزاردهندهای کامل بود وقتی که ۷ سال پیش ترکش کردم. بدنم، حسی که وقتی زیرم بود رو به یاد میاورد و دوباره اون رو میخواد. قلبم به یاد میآورد که چطوری شکسته و میخواد تا اونجا که ممکنه دورتر بشه. اما اون همه جا هست، منو آزار میده، شکنجهام میده، تمام دلایل منطقی رو نقض میکنه. من باید اون رو فراموش کنم، ادامه بدم و اون رو از قلب و ذهنم خارج کنم، اما برای انجامش باید برای اخرین بار اون رو داشته باشم.
با یه بوسه شروع شد. ما هرگز نمیخواستیم عاشق شیم. اما من ۱۷ سالم بودم و بی خیال و اون ۱۹ ساله بود، زیبا و ممنوع. خانوادههامون هرگز قبول نمیکردن… و من برای نجات آیندهاش قلبش رو شکستم. حالا پسری که ۷ سال پیش دوستش داشتم، مردیه که نمیتونم داشته باشم. اون به چیزی تبدیل شده که بدن من میخواد، قلب من میخواد… و نجابتم رو زیر سوال میبره.
خلاصه رمان مجموعه استنتون
پس میخوام همهتون این رو بفهمین. به جاشوا بگین که میخوام بره پیش آملی. اون پول و سبک زندگی رو میخواد… میتونه اونو داشته باشه. من هیچ کاری باهاش ندارم. میخوام که جاشوا بدون من به زندگی خودش ادامه بده». با گریه میگه. «این یکی از اون موارد ناراحتکننده توی زندگیه که عشق به تنهایی کافی نیست. من سبک زندگیاش یا پولش یا اون لعنتی های اسب ها رو نمیخوام. فقط میخواستم دوستم داشته باشه… اما نداشت». دوباره گریه میکنه. «جاشوا و من حالا ارزش های متفاوتی داریم و نمیتونم اون رو تغییر بدم. فقط کاش می تونستم. حاضرم هر کاری بکنم تا باهاش باشم، اما اون با کسی دیگه که بیشتر شبیه خودش باشه و خیانت هاش رو درک کنه، بهتره. من اون دختر نیستم و هیچ وقت نخواهم بود.
کی میدونه؟ شاید ده سال دیگه وقتی نصف سیدنی رو خوابیدم و جاشوا به زن سومش رسیده باشه، بتونیم دیدگاه های همدیگه رو بفهمیم، اما در این لحظه نمی فهمم». همه چیز ساکت میشه. من همونطور که از پشت شیشه ماشین به خیابون زل میزنم، در بهت فرو میرم. «اونو از دست دادم، دیگه برنمیگرده،» زمزمه میکنم. آدریان به سمت کامرون که روی صندلی عقب نشسته، برمیگرده. «دلایلش منطقی بودن، کم. جاشوا رو ترک کرده و نمیتونه گذشته اش رو تغییر بده.» «میدونم،» کامرون با عصبانیت جواب میده. صداها دوباره برمیگردن و کامرون به سمت گوشی شیرجه میزنه. قبل از اینکه بتونه گوشی رو بگیره، من اونو از روی کنسول ماشین میقاپم. «لعنتی، اون یه دختر لجباز عوضیه،» کامرون با عصبانیت میگه.
«نمیدونم داره چیکار میکنه. هر شب با گریه میخوابه. هیچوقت اینقدر ناراحت ندیدمش». بریجت آهسته زمزمه میکنه. چشمای آزاردهنده ام با چشمای آدریان تلاقی میکنن و اون هم همونطور که داره گوش میده، آب دهنش رو قورت میده. «خاموشش کن»، کامرون با لکنت میگه. «میدونی چی نیاز داره؟ باید یه مدت ولگردی کنه. یکم هرزهگری. انتظاراش از مردها غیرواقعیه. اون چرندیات افسانهای چی بود؟ بریجت وسط حرف میاد. «جدی میگم، هر مردی که اونو میبینه عاشقش میشه.» «میگم، نیاز داره با دو نفر همزمان رابطه داشته باشه. اونقدر که حتی اسم خودش رو هم یادش بره، چه برسه به جاشوا استنتون»، ابی جواب میده. «خفه شو،» کامرون با عصبانیت جواب میده. «درباره تاش همچین چیزی نگو.»
دانلود رمان نامزدبازی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) از جولیا کوین با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پنهلوپه دختر مو قرمز و سادهای است که هیچ وقت در جشنها دیده نمیشود. از طرفی سالهاست که عاشق کولین است! جذابترین پسر لندن! کسی که پنهلوپه برایش مثل خواهرش است. تا اینکه روزی…
خلاصه رمان نامزدبازی با آقای بریجرتو
کولین بریجرتون درحالی که جرعه ای نوشیدنی اش را مینوشید، فکر کرد برگشتن به انگلیس خوب بود. عجیب بود همانقدر که دوست داشت به خانه بگردد که دوست داشت از آن دور شود. چند ماه دیگر، حداکثر شش ماه دیگر، برای دوباره رفتن بی تاب می شود اما برای الان، انگلیس در ماه آپریل کاملا عالی بود. -خوبه. مگه نه؟ کولین سرش را بالا برد. برادرش آنتونی به جلوی میز ماهونی اش تکیه داد بود و با لیوان برندی اش به او اشاره می کرد. کولین سرش را تکان داد: تا وقتی که برنگشتم نفهمیده بودم که چقدر عالیه. اوزو هم جذابیت های خودش رو داره…
لیوانش را بالا برد: اما این خود بهشته… آنتونی لبخند خشکی زد: و این بار چقدر میخوای بمونی؟کولین به طرف پنجره رفت و وانمود کرد بیرون را نگاه می کند. برادر بزرگترش تلاشی برای پوشاندن بی صبری اش نسبت به سفر دوستی او نمی کرد. گاهی اوقات نامه دادن به خانه سخت بود و به نظرش خانواده اش اغلب اوقات باید یکی دو ماهی باید صبر کنند تا خبری از او بگیرند. و با اینکه می دانست نمی خواست جای آن ها باشد اینکه ندانی یکی از عزیزانت مرده است یا زنده و مدام منتظر باشی قاصدی در را بزند، اما این موضوع برای اینکه او را در
انگلیس نگه دارد، کافی نبود. هرچند وقت یکبار باید دور میشد. نمی توانست توضیحش بدهد. باید از تُن که فکر می کرد او فقط یک ولگرد جذاب است نه چیز دیگری، از انگلستانی که پسران جوانتر را تشویق می کرد تا در ارتش و یا حوزه روحانیت که هیچ کدام به روحیه او نمی خورد، فعالیت کنند، دور میشد. حتی از خانوادهاش که بیچون و چرا او را دوست داشتند اما اصلا نمی دانستند که واقعاً چه می خواهد و با اینکه در عمق وجودش کاری وجود داشت که باید بکند هم باید دور میشد. برادر بزرگترش آنتونی مقام وایکنت را داشت که به همراهش…
دانلود رمان قصر نفرین شدگان (جلد سوم) از دارن شان با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لارتن کرپسلی با اوقات تلخی روی تپه یخی و نا مطمئنی آمد به دریای یخ زده درون قله های ناهموار خیره شد. در دهه های زندگی اش به عنوان یک خون آشام بیشتر مکان های جهان را دیده بود، اما اینجا ناگوارترین سرزمین ناآرامی بود که او تا به حال تجربه کرده بود. فلاتی از فلفل های یخی با نمای صخره های عظیم تازیانه های برف یک مرد را…
خلاصه رمان قصر نفرین شدگان
طوفانی در حال خروشیدن بود بدون اینکه هشداری بدهد، تازیانه اش را کشید و برای ساعت ها وزید لارتن درون آن تقلا می کرد، صورتش زیر شنل ضخیمی که او از پشم خرس قطبی ساخته پنهان شده بود. کودک کاملا پوشیده شده و در گرمای چسبان و تاریک با خوشحالی غرغره می کرد چندین بار لارتن پایش لیز خورد و تقریبا به درون شکاف های یخ افتاد اگر نمی شد واضح دید، اینجا سرزمینی مرگبار محسوب می شد. خیلی راحت بود که آدم با سرگردانی به لیه صخره ای رفته و به درون ژرفای یخ بیفتد احتمالاً بهترین کار ممکن نشستن بود، تحت پوشش پشم های خرس و منتظر ماندن برای
اتمام طوفان، ولی کودک به زودی دوباره گرسنه می لارتن مقداری گوشت با خود به همراه داشت می توانست آن ها را بجود و مانند یک پرنده که به بچه اش غذا می دهد در دهان او بگذارد ولی نمی دانست که کودک توانایی هضم کردن آن را دارد یا نه کودک نسبت به ضیافت حال به هم زن دیروز، مطابق رضایت واکنش نشان نداده و بیشتر آن را بالا آورده بود لارتن از فکر کردن به اینکه سرنوشت کودک هلاکت است دست شسته، ولی از فکر اینکه کودک در بازوهایش از گرسنگی بمیرد نفرت داشت بنابراین با تمام تلاش می کرد، او ایده انداختن کودک به درون یک دره را به هلاک شدن او از گرسنگی
ترجیح می داد. لارتن وقتی صورت مردگان را مجسم نمود رو به جلو تلوتلو خورد، اور هورستون، تراز، خانواده وستر، زولا پون و البته صورت مردم درون کشتی، مسافران و خدمه محکوم شده همگی در خاطراتش تازه بودند و بیشتر از بقیه به افکارش رخنه می کردند. ولی بیشترین چیزی که لارتن خود را در حال تمرکز روی آن یافت صورت ماورای بیچاره بود وقتی به یاد می آورد که دختر چگونه برای محافظت از او به آغوش مرگ پناه آورد و چگونه تمام ساعاتی را که به دختر نیاز داشت و او از هیچ چیز دریغ نورزید، هدر داده بود احساس گناه و پشیمانی می کرد. او هیچ گاه خود را نمی بخشید چرا که…
دانلود رمان بیگانه ای با من است از جوی فیلدینگ با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بیگانه ای با من است! به ناگاه دنیای او در فراموشی غرقه شد… مات و مبهوت و سرگردان در بوستون… با لباس هایی خون آلود و جیب هایی پر از اسکناس… و برای «جین ویتاکر» این آغاز راه بود… «نیویورک تایمز»: «جوی فیلدینک» توانایی شگرفی در به تصویر کشیدن زندگی افراد، با شرایط خاص دارد: شرایطی که ممکن است برای هرکسی پیش آید…
خلاصه رمان بیگانه ای با من است
یک بعد از ظهر در اواخر فصل بهار جین ویتاکر برای خرید مقداری شیر و تخم مرغ به مغازه ای رفت و فراموش کرد که چه کسی است. بدون سابقه ذهنی یا هیچ علامت هشدار دهنده ای همان طور که در تقاطع کمبریج و بودوین ایستاده بود. فورا تشخیص داد که در مرکز شهر بوستون است . در عین حال که می دانست دقیقا کجاست. مطلقا نمـی دانست که خودش کیست. مطمئن بود که در راه خواربارفروشی برای خرید شیر و تخم مرغ که آن هـا را برای درست کردن کیک شکلاتی لازم داشت می باشد.
گرچه نمی دانست برای چـه کسی می خواهد کیک بپزد. دقیقا می دانست که چند گرم پودر شکلات برای کیک لازم است ولی هنوز نام خودش را بـه یاد نمی آورد. از آن مهم تر این که نمی توانست به یاد بیاورد که مجرد است یا متاهل، بیوه است یا مطلقه، فرزندی ندارد یا صاحب یک جفت دوقلو می باشد؟ قد و وزن یا رنگ چشمان خـود را بـه یـاد نمـی آورد حتی روز تولد یا سنش را نمی دانست. می توانست رنگ برگ های درختان را تشخیص دهـد. ولـی نمی توانست به یاد آورد که خودش بلوند است یا موسیاه؟
راهی را که در آن مستقیم پیش می رفت مـی شناخت ولی نمی دانست که از کجا آمده است. خدایا! چه اتفاقی برایش افتاده بود؟ رفت و آمد ماشین ها در بودوین آهسته تر شد و سپس قطع شد. احساس کرد مردم از اطـرافش کـشیده می شوند و مثل این که جذب مغناطیس شده باشند. به طرف دیگر خیابان می روند. او فقط در آن نقطـه ایستاد. قادر نبود هیچ کاری انجام دهد و به زحمت نفس می کشید. با احتیـاط و آرام سـرش را از یقـه کتش بیرون آورد و دزدکی به پشت سرش نگاهی انداخت…
دانلود رمان شیطان جذاب از سارا کیت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بین خونه من توی بوستون و دوستم تو لاس وگاس دقیقاً ۲۷۱۶ مایل فاصلهست. وقتی باهام تماس میگیره تا بهم بگه در شرف ازدواجه و پنج روز دیگه توی جشنش بهم نیاز داره، چطور میتونم رد کنم؟ این طوفان های زمستونی همه پروازها رو لغو کرده. از شانس خوبم، تنها کسی نیستم که از رسیدن به اون عروسی ناامیده. پدر کرستن، که من هیچوقت ندیدمش، بیرون آپارتمانم منتظره، و میخواد باهام کل کشور رو رانندگی کنه تا هیچکدوممون عروسی رو از دست ندیم. تو شیکاگو، من رو وادار میکنه که تک تک انتخابهای زندگیام رو زیر سوال ببرم. و بلاخره توی دنوره که ما تمام قوانین ممنوعه بینمون رو میشکنیم..
خلاصه رمان شیطان جذاب
_برای رفتن آماده ای؟ دنبال چمدونم به اطراف نگاه میکنه ما تو این دو روز وقت برای صحبت داریم تا علاقمندی هاش رو بفهمم. در حالی که چمدونم رو به سمت ماشین میکشم، جواب سمت ماشین می کشم، جواب میدم: بله. نمیدونم چرا اما از نگاه مستقیم به چهره اش اجتناب میکنم چشم های هنری کاویل اسم (یه هنرپیشه انگلیسی رو میگه به خاطر تشابه اسمی با هنری خودمون) من رو تو خلسه میبره و اشتباهی باهاش مهربون میشم. همه چیز رو بار ماشین میکنیم و بعد از قفل کردن ،آپارتمانم سوار ماشین میشم بی درنگ، همه چیز به همون
ناخوشایندیه که پیشبینی میکردم. اولین چیزی که از ماشینش میفهمم اینه که بوی مطبوعی داره، مثل ادکلن مردونه و چرم دومین چیزی که متوجه میشم بی عیب و نقصیشه. ماشین من پنجاه درصدش آشغال دونی و محل تجمع اقلام پستی ناخواسته است بلافاصله خوشحال میشم که ماشین من رو نبردیم. -لازمه برای قهوه توقف کنیم؟ این رو با یه رفتار حرفه ای میپرسه انگار من مریضشم و اون هم دکترم ماگ مسافرتی ام رو که پره در جوابش بالا میارم. با سطح خاصی از ناراحتی میگه: لطفا راحت باش. هنری کاملا خوب نیست بیشتر انگار از روی
الزام مؤدبه برخلاف میلش اخلاق خوبی داره این باید یه چیز انگلیسی باشه. به محض اینکه وارد جاده میشیم شروع به بیقراری روی صندلی ام می کنم. به لطف کافئین صبحگاهی سرحال و پر از هیجانم میخوام هدفون هام رو بذارم و سرم رو گرم بعضی از اجرا مجددهای بروکلین نه نه ۱۱ کنم اما نمی خوام بی ادب باشم. تمام صبح رو به زور پنج کلمه باهم صحبت کردیم. میپرسم:پس شما یه جراحین؟ به سردی جواب میده: هومم. یه سکوت ناخوشایند. -چه نوع جراحی؟ -ارتوپدی. سرم رو تکون میدم و از پنجره به بیرون نگاه میکنم و به این فکر میکنم که…
دانلود رمان در بند تعهد (جلد دوم) از Cora Reilly با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همسر دانته کاوالارو چهار سال پیش فوت کرد اما یاد و خاطرهاش هنوز ذهن دانته رو ترک نکرده. دانته در آستانهی تبدیل شدن به جوانترین رهبر یا باید دوباره ازدواج کنه یا ریسک ضعیف ظاهر شدن توی این جایگاه روبپذیره. ولنتینا برای ایفای این نقش انتخاب شده. اونم شوهرش رو از دست داده ولی در واقع اولین ازدواجش همیشه در حد یه نمایش سوری بوده. حتی بعد از مرگ شوهرش هم ولنتینا بار رازهای اونو به دوش می کشه، تا از عزت و آبروی یه مرد فوت شده و خودش محافظت کنه….
خلاصه رمان در بند تعهد
ماما یه قدم به عقب برداشت و نتیجه کارش رو تحسین کرد. موهای تیرهام به صورت حلقه های براق و نرم روی شونه ها و کمرم افتاده بودند. از سر جام بلند شدم. برای امروز یه دامن تنگ شیری و شومیز بنفش تیرهای که توی کمر دامنم بود، به همراه کفش های پاشنه کوتاه مشکی انتخاب کرده بودم. با قد صد و هفتاد و دو سانتی متریم جز بلندترین زن های مافیا محسوب میشدم و طبیعتا مادرم نگران بود که با پوشیدن کفش های پاشنه بلند از چشم دانته بیفتم. سعی نکردم بهش ثابت کنم که دانته حداقل دوازده سانتی ازم بلندتره
درنتیجه حتی با کفش های پاشنه بلند هم قدم ازش بلندتر نمیشد. و به هر حال امروز اولین باری نبود که منو می دید.قبلا چند بار همدیگه رو تو گردهمایی های مافیا دیده بودیم و حتی تو عروسی آریا که سه ماه قبل برگزار شده بود خیلی کوتاه با هم رقصیدیم. ولی هیچوقت جز تعارفات معمول حرفی بینمون زده نشده بود و بدون شک هیچوقت هم حس نکردم که دانته حتی خیلی کمی ازم خوشش میاد، اما خوب اون به تودار بودن معروف بود، پس کی میدونست واقعا تو مغزش چی میگذره؟ پرسیدم:
– از وقتی زنش مرده با کسی قرار گذاشته؟ معمولا این نوع خبرها به سرعت پخش میشد ولی شاید من حواسم نبوده. تو اکثر مواقع زنهای مسن فامیل جزئیات زندگی خصوصی دیگران رو زودتر از بقیه می فهمیدند. واقعیت این بود که غیبت کردن و شایعات سرگرمی اصلی خیلی هاشون محسوب میشد. ماما لبخند غمگینی زد. – نه به صورت رسمی. می گن نمیتونسته همسرشو فراموش کنه، ولی دیگه بیشتر از سه سال گذشته و حالا که قرار رهبر مافیا بشه نمیتونه با خاطرات یه زن مرده زندگی کنه….
دانلود رمان آقای اسپنسر (جلد دوم) از T_L_Swan با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اون جذاب و بزرگ بود. در تموم انگلیس بدترین شهرت رو داشت. با تمام مدلها و بازیگرهای مشهور قرار میذاشت و به یه زنباز شیاد معروف بود. اولین ملاقاتمون توی یه عروسی بود جایی که اون من رو تا بیرون تعقیب کرد. دومین ملاقاتمون منجر به دعوایی بزرگ شد که آخر سر از خونهام بیرونش کردم. سومین ملاقاتمون، وقتی بود که من به یه قرار کورکورانه رفتم. وقتی از اون طرف میز یه جفت چشم آبی آشنا رو که روبروی دوستم نشسته بود دیدم سوپرایز شدم….
خلاصه رمان آقای اسپنسر
به اطراف اتاق نگاه کردم و به ساعتم خیره شدم. ساعت ده و چهل دقیقه شب بود و هنوز نمی تونستم به برم. خیلی زود بود. سمت صادقانه بخوام بگم ترجیح می دادم برم دندونم رو بکشم تا اینکه به این مهمونی بیام .چشم هام به سمت مرد جذاب برگشت فقط ایندفعه دیدم که اون هم به نگاه میکنه من فورا چشم هام رو ازش دور کردم انگار گناهی مرتکب شدم .نمی خواستم بدونه که متوجه اش شدم .جرعه ای از آبم رو نوشیدم و به جمعیت خیره شدم .تظاهر کردم که مشغولم .
لارا مکالمه اش رو تموم کرد و بالاخره به سمتم چرخید. من پرسیدم: اون مردی که اونجا ایستاده کیه؟ اخم کرد در حالی که به اطراف نگاه می کرد: -کی؟ همون کسی که قسمت ویژه ایستاده. بهش نگاه کردم و دیدم که هنوز بهم خیره شده. -کجا ؟ زمزمه کردم: الان نگاهش نکن چون درست داره به سمت ما نگاه میکنه. -کجا؟ همون جایی که قسمت بالا ایستاده و با یه زن باردار حرف میزنه. اوه. از اون لبخندهای مازمورانه اش رو زد. اون جولیان مسترزه .قاضیه .خیلی خوشتیپه مگه نه؟
یه بار زنش رو از دست داده. نگاهم رو بالا بردم و دیدم که یه مرد دستش رو روی شکم باردار زن قرار داده قبل از اینکه گونه اش رو ببوسه درحالی که عاشقانه بهش لبخند میزد. -اون حتما زن جدیدشه. لارا زمزمه کرد و لبهاش رو با انزجار جمع کرد: عوضیه خوش شانس. بهش گفتم: من درمورد اون مرد حرف نمیزنم منظورم اون مردی که موهاش بلونده. اون دوباره به بالا نگاه کرد و صورتش در هم رفت. اوه اون؟ چشم هاش رو باریک برای چند لحظه به فکر فرو رفت. آره اون آقای اسپنسره…
دانلود رمان اسیر شیطان از O’Connor Catherine با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دلیلی دارد که دِولین وینزِر را شیطان مینامند. او قسم خورد که صاحب من خواهد شد و وقتی خانوادهام در روز های سختی قرار گرفتند، یک پاکت سیاه با امضای او به دستم رسید. خوش قیافه، بی رحم شیطانی پیچیده که سالها پیش قلبم را شکست، بازگشته است.اگر بخواهم خانوادهام را نجات دهم باید نامم را روی جای خالی امضا کنم. چارهای ندارم. من الان اسیر او هستم زندانی او و دارایی او. دولین هر کاری بخواهد با من میکند و با اینکه تا آخرین نفس اعتراف نمیکنم باید بگویم که نمیتوانم منتظر بمانم تا او من را به مالکیت خودش دربیاورد…
خلاصه رمان اسیر شیطان
تا اونجایی که من به یاد دارم، به نظر می رسید که تو هرگز در مورد فعالیت های دبیرستان حرفی نمیزنی. دامنش را جلوی آینه صاف کرد و با نگاه انتقادی به انعکاسش نگاه کرد. می خواستم به او بگویم که چقدر عالی به نظر می رسد اما مجبور شدم دوباره زبانم را گاز بگیرم. او آماده نبود دو سال دیگه. لعنتی… او در نهایت با صدای بلند گفت: _ من با پسری که دوستش دارم، می رم. از روی نیمکت در رختکن مجلل طراح، بلند شدم. _ ببخشید؟ او چشمانش را گرد کرد و به سمت من چرخید. او گفت:
_ من می دونستم که تو قاطی خواهی کرد. به همین دلیل من نمی خواستم به تو بگم. دستانم در کنار پهلوهایم مشت شدند زمانی که سؤالات را پرتاب می کردم. _ اون کیه؟ من اونو می شناسم؟ اون پسر خوبیه؟ نیازه که من اونو کتک بزنم؟ صدای خنده ملودی وار ویولت در رختکن پیچید. او در نهایت اعتراف کرد: _ بله، فکر می کنم تو اونو می شناسی. فکر می کنم اون برادر کوچک یکی از دوستان تو باشه. متیو هیل؟ چشمانم تیره شد. من متیو، برادر کالوین را می شناختم. او خیلی پسر خوبی نبود و باز هم من هم
نبودم اما ویولت لایق بهترین ها بود و اگر من نمی توانستم او را داشته باشم، هیچ کس لعنتی این کار را نمی کرد. با صراحت بهش گفتم: _ دوست ندارم با اون بری. چشمانش را روی من ریز کرد و دستانش را روی پهلویش گذاشت. به من گفت: _ خب، منو ببخش بخاطر اینکه فکر می کنم نمی تونی نظری داشته باشی. تو دو ساله که رفتی؟ نه یک تماس، نه یک متن، دولین. چطور تونستی منو اینطوری فراموش کنی؟ می دانستم که او درد می کشد اما نمی توانستم حقیقت را به او بگویم. از میان دندان های ساییده شده، گفتم…