دانلود رمان حامی (کسی که مراقبم باشد) از لیزا کلیپاس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گرنت مورگان یکی از واجد شرایطترین و دست نیافتنی ترین مجردهای لندن است. همچنین یکی از بهترین نیروهای اداره خیابان بو هم هست. هنگامی که یک شب دیر وقت برای تحقیق درباره یک قربانی مغروق به اسکله فراخوانده میشد، از تشخیص چهره ویوییِن رز دووال بانوی دلربای مجالس حیرتزده میشود. وقتی متوجه میشود که او زنده است، مبهوتتر هم میشود. از آنجایی که کسی نیست از این دختر مراقبت کند، ویوییِن را به خانهاش میبرد و مداوایش میکند. اما متوجه میشود که او از فراموشی رنج میبرد.
خلاصه رمان حامی
طوری با کارآگاهی برخورد میکرد که گویی یک علم است
روش های تحقیق جدیدی ابداع میکرد نظریه های مختلف را آزمایش و افسرانش را در مأموریت ها هدایت و تشویق میکرد. سخت گیر و کوشا بود و هر یک از افرادش با خوشحالی حاضر بود جانش را برای او فدا کند. از جمله خود گرنت. گرنت از سه پله جلویی ساختمان بالا رفت و محکم در زد خانم دابسون خانه دار کانن در را باز کرد. از آن زنهای چاق و چله گل گلی بود با موهای فر نقره ای براق هنگامی که به گرنت خوش آمد گفت…
و او را به داخل دعوت می کرد. صورت عبوسش با لبخندی درخشید. آقای مورگان دوباره بدون کلاه هستین…با این بادهایی که از شمال میوزه یه روزی از همین روزها به حد مرگ سرما میخورین گرنت پاسخ داد نمیتونم کلاه بذارم، خانم دابسون. کت ضخیم و سیاهی به تن داشت، آن را در آورد به دست زن داد خانم دابسون عملاً زیر پالتوی پشمی پنهان شد. خودم به اندازه کافی قدبلند هستم این کلاه های استوانه ای بلند مدل جدید باعث میشدند ظاهر مسخره ای پیدا کند.
چندین سانتی متر به قدش اضافه می کردند و باعث می شدند که رهگذرها آشکارا به او خیره بشوند. خانم دابسون گفت: خب اگه از اون کلاه ها نذارین باعث نمیشه که دیگران گول بخورن و فکر کنن این قدر قدبلند نیستین. گرنت نیشخندی زد و بشکانی از لپ زن گرفت. این کارش باعث شد خانه دار نفسش را حبس و با اخم نگاهش کند. هر چند سرزنشش همراه با کمی سرخی هم بود، هر دو میدانستند که او در بین تمام افسران پلیس افسر مورد توجه ساکنان این منطقه قرار دارد.
دانلود رمان معامله دوشس (جلد اول) از تسا دیر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دوک جوان و بسیارجذاب اشبوری، زخم های بسیار بدی در جنگ واترلو برداشته که چهره اش را تغییر داده بود. آنابل نامزدیش را با او به هم زد. دوک برای حفظ عنوان و ثروتش نیاز به وارث داشت و تصمیم به ازدواج گرفت. وقتی اما گلادستون دختر کشیش بخش، با لباس عروس در کتابخانه اش ظاهر شد، بلافاصله تصمیم گرفت با او ازدواج کند. با چند شرط ساده…
خلاصه رمان دوشس
اما گالدستون، تا سن ۲۲ سالگی چند درس سخت آموخته بود: پرنس های جذاب آن طور که به نظر می رسند، نیستند. زره درخشان با پایان جنگ های صلیبی از مد افتاد و اگر فرشته نگهبان وجود داشت مال او برای انجام وظیفه چند سال دیر کرده بود. اغلب اوقات، یک دختر نیاز دارد خودش را نجات بدهد و امروز بعد از ظهر یکی از آن وقت ها بود. عمارت اشبوری در مقابل او قرار داشت، شیک و مطابق روز در یک طرف میدان می فر جا گرفته بود. زیبا. عظیم. با ابهت. آب دهانش را به سختی قورت داد او می توانست این کار را انجام دهد.
زمانی به تنهایی وارد لندن شد. در سرمای استخوان سوز زمستان، از تسلیم شدن در برابر ناامیدی یا گرسنگی خودداری کرد. کار پیدا کرد و زندگی جدیدی برای خودش در شهر درست کرد. اکنون بعد از شش سال، هر طعنه و آزاری را در فروشگاه لباس مادام بی ست تحمل می کرد، پیش از آن که سینه خیز نزد پدرش باز گردد. در مقایسه با تمام این ها، کوبیدن به در خانه یک دوک چه بود؟ هیچ چیز. ابدا هیچ چیز. تمام کاری که باید انجام می داد این بود که شانه هایش را صاف نگه می داشت، دروازه فلزی را باز می کرد.
از پله های ساخته شده از سنگ گرانیت بالا می رفت -در واقع آنجا صد تا پله بیشتر وجود داشت- و زنگ آن در عظیم غول پیکر پر از کنده کاری را به صدا درمی آورد. “عصر به خیر، من دوشیزه اما گالدستون هستم. اینجا اومدم تا با دوک مرموز و منزوی ملاقات کنم، نه، کارت ویزیت ندارم. در واقع هیچ چیز ندارم. اگه نذارین بیام داخل، حتی ممکنه فردا خونه هم نداشته باشم. اوه، پناه بر خدا این کار فایده نداره.”هق هق کنان از دروازه دور شد و برای دهمین بار میدان را دور زد، بازوهای عریانش را که زیر شنل پنهان کرده بود، تکان داد…
دانلود رمان ناتو از ناشناخته و ناشناس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من یک قاتل سفارشی ام. امپراطوریم رو برحسب درد کسایی که شکنجه کردم، ساختم. اسمم با دعا زمزمه میشه و من نهایت تمام بدی هایی هستم که تو حتی تصورشم نمیتونی بکنی تا اینکه… پیداش کردم… دختری رو غرق در خون. حس و کشش وحشتناکی که به این دختر داشتم، بی دلیل اما جنونانگیز بود. می خواستمش. بخاطرش یک شهر رو آتیش می زدم و قتل عام می کردم چون، اون دختر اینجر منه…
خلاصه رمان ناتو
از اونجا که خیابان رو بخاطر تصادف بستن، تو این لحظه از شب که تو حالت عادی بیشتر مردم به خونشون میرن و شلوغه، الان خیابون خیلی آروم و بدون عبور و مرورئه. از کنار چندتا مغازه که از قبلِ عصر بسته شدن و درهاشون رو محکم قفل کردن میگذرم. یه چند دقیقه ای وقت دارم که هر کجا بخوام قدم بزنم یا حتی وقت کافی برای گشتن شهر اطرافم داشته باشم. پایین تر از اورورا، به سمت خیابون۳۹ام میرم و با سرعت حرکت میکنم تا به موقع به فورد برسم، که اون صدا رو می شنوم.ناله ای اروم و دردناک. اونقدر ساکت و آرومه که فکر میکنم حتماً توهم زدم. چشمام اطراف رو جستجو میکنن
و به دنبال منبع هستن. چیزی جز خیابون های سیاه نمیبینم که با تابش کم چراغ های خیابون، تاریک به نظر میرسن. سطل های زباله خالین، به نظر میرسه یه شهر ارواح لعنتیه. بعد، دوباره اون رو می شنوم. این بار بلندتر و میدونم که توهم نزدم. قطعاً فریاد درده، درست به سمت بالا و راست خودم به سمت کوچه میرم و به گوشه و کنار ساختمون نگاه می اندازم. خیلی تاریکه، به سختی میتونم چیزی رو تشخیص بدم به غیر از یه آشغال جمع کنِ تنها که زیر چراغ خیابون که به سختی روشن شده، نشسته. ای لعنت، تلفنم رو از شلوارم بیرون میکشم و چراغ قوه اش رو روشن میکنم و نور رو روی
زمین میندازم تا بتونم راه کوچه رو پیدا کنم. اینجا بوی دفن زباله لعنتی میده؛ وسطای کوچه میبینم یه چیز کوچکی روی بتن افتاده و بی حرکته. موهای بلوند کم رنگ و تقریباً پلاتینی دور بدنی رو پوشونده و میفهمم که اون یه زنه. غرق در خون زیاد. روی پاهام خشکم میزنه. لعنتی به سمتش می دوم و روی سنگفرش کنارش میوفتم. موهاش با خونِ قرمز روشن شده و پوست سرش کاملاً تا پیشونیش خیسه و وقتی نور رو به صورتش میندازم، هوا داخل قفسه سینه ام جمع میشه. تو حرفه من، اصلا امکان نداره چیزی منو شوکه کنه… من حالا حالا احساساتی نمیشم و به چیزی اهمیت نمیدم….
دانلود رمان کثیف باهم (جلد سوم) از Megan_March با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همسر من. وقتی این کلمات رو میگم دوست دارم. اون مال منه. اگه فکر میکنه نمیرم پیداش کنم و برش گردونم به جایی که تعلق داره، باید با یه واقعیت رو در رو بشه. چون به طور کثیفی میجنگم تا به پایان خوشی که لایقشه برسونم.
خلاصه رمان کثیف باهم
“هالی” وقتی در پشت لوگان بسته میشه، من تو اشپز خونه با چندتا کیشه پیگی ویگلی و دستای حلقه شده شوهرم دور من گیر افتادم. کریتون اروم دستشو برمیداره، ولی نگاهشو برنمی داره. داره بهم جرات میده سوالی که نوک زبونمو رو بپرسم و میپرسم. «میمونی؟» بلافاصله جواب نمیده، صبر میکنم نگاهم رو نگه می دارم و جایی که ایستادم یکم جا به جا میشم. «باید یه چیزی رو حل کنیم.» «زمزمه میکنم.» «باشه.» «همه این ناپدید شدنا مزخرفه؟ ولی از طرف دیگه خیلی هم جالب نیست؟» میدونم برای کارام عوقبی هم وجود داره. نگاهمون رو می شکنم، به پاهام نگاه میکنم.
«نه نیستش.»دستمو میگیره و میاره سمت فکم، چونه ام رو میگیره بالا و مجبورم میکنه باهاش چشم تو چشم بشم. «نه اصلا نیست. از این فرار کردنا خسته شدم. این که بازی نیست.» تو دلم روشن میشه و میدونم حق با اونه. «باشه. دیگه فرار نداریم.» «تو یه مشکلی داری، فرار کردی و اومدی پیش من تا باهم حلش کنیم.» سرمو تکون میدم ولی میدونم کلمات رو میخواد. «درسته… اومدم پیشت… دیگه فرا نمیکنم قول میدم.» اروم نوازشم میکنه و شستش گونه ام رو. «دختر خوب.» «پس اینجا میمونی؟» دوباره میپرسم نیاز دارم کلمات رو ازش بشنوم.» «میمونم.» «مطمئنی؟» لبخند میزنه و حالت
صورت جدی که چند لحظه پیش وقتی سوال پرسید روی صورتش بود دیگه نیست. «اره. چونکه تو اینجایی.» « به همین سادگی؟» «همه چیز نباید پیچیده باشه هالی. ما هم نباید پیچیده باشیم.» کریتون دستشو برمیداره ولی نگاهش رو نه. دارم فکر میکنم چی بینمون گذشت. دهن باز میکنم که بگم، ولی کلمات جلومو کامل میگیرن. در عوض، میرم سراغ پلاستیک های روی میز و خالیشون میکنم. سرجام خشکم میزنه وقتی محصولات لاکی چارمز یه نوع برند تجاری، و نوعی صبحانه با غلات شیرین رو میبینم. وقتی به جعبه غلات روشن رنگ نگاه میکنم، زمزمه میکنم، «لاکی چارمز رو خریدی؟»
دانلود رمان خاندان سلطنتی رذل (جلد سوم) مجموعه وحشی از مگان مارچ با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درمورد تمپرنس، زنی است که در کلابی با غریبه ای آشنا می شود و روحش هم خبر ندارد آن غریبه در واقعیت آدمکشی بیرحم است، وقتی صدای کین در انبار اکو شد آجر تیزی پشت تیشرتمو شکاف داد. قبل از اینکه بفهمم چی گفت، بهم نزدیکتر شد. نه فقط حرفاش… اعترافشه که قدرتش از یه بمب اتمی هم بیشتره….
خلاصه رمان خاندان سلطنتی رذل
حتی با اینکه دنیام زیر و رو شد، دنیا درحال گذره. حتی اگه در غصه هم غرق بشم، بازم دنیا ساعت ها و روزها رو رد میکنه. اگه تو بازش نکنی، من میکنم. اون پاکت رو از روی میز فلزی برداشت و بازش کرد. اولین قانون شکنی این هفتم نیس. هریت زیرلب چند دقیقه با خودش زمزمه کرد و من عمدا به حرفاش گوش ندادم. برام مهم نیس چی میگه. دیگه چیزی برام مهم نیس. اینطوری بهتره. اما بعدش چیزی گفت که نتونستم نادیده بگیرم. «ساختمون و تمام محتویاتش منحصرا به شخص تمپرنس رنسوم داده می شود» نگاهمو از چراغ ها گرفتم و به کاغذی که در دستان هریت بود دوختم. چی؟
هریت اونو به سمتم گرفت و من برش داشتم. در ابتدا، کلمات کاغذ محو بودن و دستمو به سمت چشمام بردم تا دیدم رو پاک کنم. انگشتام تر شدن. گریه نمیکنم. در هنر دروغ گفتن به خودم ماهر شدم. فک کنم این موضوع خوب باشه، باتوجه به اینکه چند ماهه در دروغ غرقم، حتی با اینکه نمی دونستم همش دروغ بود. پلک زدم و روی کلمات کاغذ تمرکز کردم. صدایی درونم فریاد میزد “نه” اما اون صدا رو خفه کردم. این نامه شامل حقیقت دیگه ایه. حقیقتی که باور نمی کردم واقعی باشه. چون احمقم. کین دیگه برنمی گرده. هرچیزی که درونم باقی مونده بود، ذره ذره امیدی که می گفت درمورد همه چی
اشتباه میکنم، ازبین رفت. وقتی که روی صندلی نشستم و اشک از گونه هام پایین اومد کاغذ رو مچاله کردم. به مدت چندساعت، به حروف خیره بودم. با اینکه آروم شده بودم، ولی هنوز داغون بودم. تا اینکه چندبار پلک زدم و تونستم بصورت واضح ببینم. کین انبار رو برام باقی گذاشت. چطور جرات کرد؟ برای اولین بار از زمانی که چشامو روی این حقیقت که راف مرده باز کردم، چیزی بیش از پوچی حس کردم. خشم. درونم خشمی وجود داره و آماده فورانه. چطور جرات کرد؟ از روی نیمکت فلزی بلند شدم و بین اتاق نشیمن فسقلیم و فضایی که بعنوان آشپزخونه در آپارتمانم قرار داره قدم زدم…
دانلود رمان رام نشدنی از مترجم آیدا (aixi) با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همه دنیا فکر میکنن ما نامزد همیم؛ اما اون برادر سوپر استار منه. همه چیز از جایی تغییر میکنه که کارگردان مشهور، دیمین سوج، وارد زندگیمون میشه و فکر میکنه من دختریم که به خاطر پول و شهرت به هر کسی جواب مثبت میدم. دیمین به خاطر رفتارهای کنترل نشده و یک شبه زیادش معروفه و حالا، انتظار داره با جاذبه های مسخرش اغفالم کنه و با وجود پونزده سال اخلاف سن…
خلاصه رمان رام نشدنی
ببین کیت من الان تو اوج دوره ی کاریم هستم و میتونم بدون بازی تو فیلم دیمین ادامه بدم بیشتر فیلم های دیمین سوج بودجه نا محدود دارن و اون هر کاری دوست داشته باشه میتونه انجام بده و مهم نیست چی میسازه چون همیشه هم کارش حسابی پر فروش میشه هر کار جدیدی انجام بده همه ی کمپانی های دیگه هم انجام میدن من دیگه جوون نیستم و ممکنه دیگه همچین موقعیتی برام پیش نیاد.
کیت با بیزاری گفت: سی و هشت سال که پیر نیست. برای نقش های اصلی هست. افراد جوون زیادی وارد این صنعت شدن، مت استرنج فقط بیست و هفت سالشه و خیلی زود دیگه نقش های متفرقه بهم پیشنهاد میشه. البته برام مهم نیست چون هنوز بازی میکنم ولی دیگه نقش اصلی نخواهد بود. نمیتوانست نگاه پر خواهش او را ندیده بگیرد. تا به حال از این جهت به شغل او نگاه نکرده بود. همیشه به نظر میرسید پول زیادی دارد و توسط ستاره های سینما و تلویزیون احاطه شده است.
پول که برایش مسئله ی چندانی نبود. در حین بالا رفتن با آسانسور عصبانی بود و توجه زیادی به اطراف نداشت، فقط متوجه بود آنجا خیلی گران و به وضوح مجلل است. با این حال هنوز دلش میخواست درخواست آن مرد را نپذیرد، ولی دوست نداشت در مقابل شخصی دیگر بحث و دعوا راه بیندازد. دیمین میدانست که آن کار را خواهد کرد. درهای آسانسور درست به پنت هاوس باز شد و دیمین سوج قدم به ورودی مجلل گذاشت، فقط یک لحظه صبر کرد تاکیت به دنبال او برود.
دانلود رمان مربی (جلد اول) از الکسا ریلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
وقتی که از تیم فوتبال بخاطر آسیب فیزیکی، تو سی سالگی بازنشسته شدم… سراغ یه شغل بی دردسر رفتم. مربی_فوتبال_دبیرستان شهر… اما همه چیز با دیدن مگان عوض شد. اون دانش اموز خرخون یه زن فریبنده بود. بدتر از همه دختر صمیمی ترین دوستم. تا این سن هرگز فکر نمی کردم اشتیاق و ذوق بتونه یه ادمو حتی تو سن من به جنون بکشونه. اما شد… من کاملا مجذوب و شیفته اش شدم. حاضر بودم بخاطر بودن باهاش هر بهایی رو بپردازم. اونو هر طور شده تصاحب میکنم…
خلاصه رمان مربی
“کریس” میتونم کمکی بهت کنم؟ از نوشیدنیم یک جرعه طولانی نوشیدم، از فیل پرسیدم در حالی که می خواستم به ایوان حیاط پشتی برم اون استیک درست می کرد دخترش مگان قرار بود هر لحظه به خونه برسه تابستان رو در به اردوگاه پرورش خلاقیت نویسندگی گذرونده بود. “فکر کنم همه چیز آماده است. کریس فقط مگان باید به خونه برسه متنفرم که اردوگاه خلاقیتش با تولد هیجده سالگیش همزمان شده اما حداقل الان که به خونه میاد میتونیم جشن بگیریم مادر دوستش به زودی اون رو به خونه میرسونه امیدوارم مهمونی رو دوست داشته باشه.” روی یکی از صندلی های
پاسیو نشستم، پاهام رو دراز کردم. نوشیدنم بعد از اینکه کل روز رو در هوای گرم سپری کرده باشی؛ عالیه توی این هوای گرم تگزاس دو روز موندن تو زمین فوتبال مثل مرگ بود. فقط خوشحالم که جایی برای رفتن دارم و بعد از یه روز طولانی داخل اتاق هتل نشسته بودم. من و فیل از زمان دانشگاه با هم دوست بودیم من در دانشکده Texas Tech فوتبال بازی کردم و فیل مشغول کار کردن در بخش بالینی بود و اونجا باهاش آشنا شدم. بخشی از کارش دیدن بازیکنان فوتبال بود و زانوم اوضاعش خوب نبود بنابراین ما زمان زیادی رو با هم گذروندیم من و اون بلافاصله دوست شدیم حتی اگه ده
سال ازم بزرگتر بود اون همیشه نکات عالی ای در مورد حفظ سلامت بدن وقتی کار میکنی بهم می گفت. بعد از فارغ التحصیلی از کالج حرفه ای شدم و به عنوان بازیکن وسط برای تیم تگزاس هوستون بازی می کردم. اونقدر بازی کردم تا اینکه بالاخره زانوم منفجر شد. فیل بهترین تلاشش رو کرد تا بتونه زانوم رو به شکل اولیه دربیاره اما هر دومون می دونستیم تا همینجاشم که بازی کردم خیلی معجزه است اگه اون نبود اینقدر دووم نمی آوردم. زانوم رو به بهترین شکل ممکن درست کرد، اما صدمه ی جدی دیده بودم ساییدگی زانوم بیش از حد بود و اگه به زمین برمیگشتم ممکن بود دیگه هرگز نتونم راه برم…
دانلود رمان تقدیم به آقای فیلیپ با عشق (جلد پنجم) از جولیا کوین با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من الویزه بریجرتون هستم مامان تو میگی من باید از یه پسر خوشم بیا اما من میگم هرگز هرگز هرگززز!!! اونم با سه تا علامت تعجب!!! کاملاً مطمئنم که هیچ وقت ازدواج نمی کنم. اگه اون بیرون کسی مال من بود فکر نمی کنی تا الان پیداش کرده بودم؟ اما با دیدار آقای فیلیپ فهمیدم ک… این آخرین فرصت منه. سرنوشت رو با دو دستم چسبیدم… و دوراندیشی رو دادم به باد هوا آقای فیلیپ، لطفا لطفاً تموم اون چیزهایی باش که تصور کرده بودم هستی. چون اگه همون مرد باشی که نامه هات ادعا دارن، فکر کنم بتونم عاشقت بشم…
خلاصه رمان تقدیم به آقای فیلیپ با عشق
تا غروب مشخص شد در کاری که برکه نتوانسته بود موفق شود تب موفق بود. فیلیپ با تمام سرعتی که می توانست مارینا را به خانه برد و به کمک خانم هرلی، مستخدمه خانه، لباس های سردش را در آوردند و سعی کردند او را زیر لحاف ضخیمش که هشت سال پیش جز جهازش بود گرم بکنند. وقتی تلوتلوخوران از در آشپزخانه وارد شد خانم هرلی هینی کشیده بود: چی شده؟ نمی خواست از در اصلی استفاده کند چون ممکن بود بچه هایش او را ببینند و از طرفی دیگر در آشپزخانه ده متری نزدیکتر بود. با صدای گرفته ای گفت: توی برکه افتاد.
خانم هرلی نگاهی که همزمان پر از شک و هم دلسوزانه بود به او انداخت. فیلیپ فهمید که او حقیقت را می داند. از زمان ازدواجشان برای کرین ها کار کرده بود و روحیه مارینا را می شناخت. وقتی مارینا را روی تختش گذاشتند، فیلیپ را از اتاق بیرون انداخته بودو اصرار کرده بود قبل از اینکه او هم بمیرد لباس هایش را عوض بکند. اما او پیش مارینا برگشته بود. به عنوان همسرش این، جایگاه او بود و با عذاب وجدان فکر کرد جایگاهی که سال ها پیش ترکش کرده بود. پیش مارینا بودن ناراحت کننده بود. سخت بود. اما حالا زمان شانه خالی کردن از بار
مسئولیت هایش نبود. بنابراین آن روز و شب کنارش نشست. و وقتی او شروع به عرق کردن کرد، پیشانی اش را پاک کرد و وقتی آرام بود سعی کرد شوربای ولرمی به او بدهد. به او گفت بجنگد. هر چند می دانست حرف هایش را برای گوشی ناشنوا می گوید. سه روز بعد او مرد. این همان چیزی بود که خودش می خواست اما این باعث نمیشد روبه رویی فیلیپ با بچه هایش را که تازه هفت سالشان شده بود و توضیح اینکه مادرشان از دست رفته است را آسان بکند. توی اتاقشان نشست. اندام بزرگش برای تمام صندلی های کوچک آنجا خیلی بزرگ بود. اما…
دانلود رمان کیمیاگر از پائولو کوئلیو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این رمان درباره چوپانی اسپانیایی به نام سانتیاگو است که زادگاهش را در اندلس ترک می کند و به شمال آفریقا می رود تا گنجی مدفون را در حوالی اهرام مصر پیدا کند. در این راه، با زنی کولی، مردی که خودش را پادشاه می داند و یک کیمیاگر آشنا می شود و عاشق فاطمه، دختر صحرا می شود. همه این افراد، سانتیاگو را در مسیر جستجویش هدایت می کنند. هیچ کس نمی داند این گنج چیست و آیا سانتیاگو میتواند بر موانع راهش در صحرا غلبه کند؟ یا اینکه…
خلاصه رمان کیمیاگر
پسرک مطالعه کتاب را از سر گرفت اما دیگر نمی توانست روی آن تمرکـز کند. هیجان زده و نگران بود چون می دانست که حق با پیرمرد است. به مغازه نانوایی رفت و قرص نانی خرید و در این فکر بود که آنچه را که مسیر مرد راجع به نانوا گفته بود برایش بازگو کند یا نه. با خود گفت : ” گاهی بهتر است همه چیز را به حال خود واگذاریم. پس هیچی نگفت. اگر در این مورد حرفی می زد نانوا تا سه روز می اندیشید که آیا باید همه چیز را رها کند یا نه. به هر حال او به این زندگی عادت کرده بود. پس بهتر بود مانع رنج و ناراحتی نانوا شود.
یک مدتی در شهر پرسه زد تا اینکه سر از دروازه شهر درآورد. ساختمان کوچکی در آنجا قرار داشت و مردم از پنجـره آن بلیـت سـفـر بـه آفریقـا را می خریدند. و او می دانست مصر در آفریقا قرار دارد. بلیت فروش پرسید : ” کمکی از من ساخته است؟ ” پسرک در حالی که از آنجا دور می شد گفت : ” شاید فردا ” اگر فقط یکی از گوسفندانش را می فروخت پول کافی برای رسیدن بـه ساحل آن طرف تنگه را به دست می آورد. این فکر او را متوحش ساخت. بلیت فروش که دور شدن پسر را می نگریست به همکارش گفت: یک خیالاتی دیگر.
حتی پول کافی برای سفر ندارد. ” زمانی که جلوی گیشه بلیت فروشی ایستاده بود به یاد گلـه اش افتاد و تصمیم گرفت همان طور چوپان باقی بماند. در طی دو سال اخیر همه زیر و بم چوپانی را فرا گرفته بود. یاد گرفته بود چه طوری پشم گوسفندان را بچیند چگونه از میش های باردار مراقبت کند و به چه ترتیب گوسفندان را از خطـر گرگ ها دور نگه دارد… تمام دشت ها و چراگاه های آندلس را می شـناخت و قیمت تک تک گوسفندانش را می دانست. خیال داشت از دورترین مسیر به اصطبل دوستش برگردد…
دانلود رمان قلعه حیوانات از جورج اورول با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این رمان در طول جنگ جهانی دوم نوشته و در سال ۱۹۴۵ میلادی در انگلستان منتشر شد، ولی در اواخر دههٔ ۱۹۵۰ میلادی به شهرت رسید. مزرعهٔ حیوانات دربارهٔ گروهی از جانوران اهلی است که در اقدامی آرمانگرایانه و انقلابی، صاحب مزرعه (آقای جونز) را از مزرعهاش فراری میدهند تا خود ادارهٔ مزرعه را بهدست گرفته و «برابری» و «رفاه» را در جامعهٔ خود برقرار سازند.
خلاصه رمان قلعه حیوانات
در ماه آوریل، در مزرعه حیوانات اعلام جمهوری شد. آنها به یک رئیسجمهور نیاز داشتند و مسلماً کسی جز ناپلئون سزاوار نامزدی برای این کار نبود، پس او به رأی آراء انتخاب گردید. در همان روز انتخابات، شایع شد که اسناد جدیدی درباره همکاریهای اسنوبال با جونز به دستشان رسیده و مشخص شد که اسنوبال فقط نمیخواسته که در جنگ گاودانی با شکست مواجه شوند، بلکه او با حیله در طرف جونز میجنگیده و در حقیقت اسنوبال بوده که آدمها را برای جنگ مدیریت میکرده و در حالیکه شعار «زنده باد بشریت» را سر میداده، وارد جنگ شده است.
تازه زخمهای پشتش هم که تعدادی از حیوانات آن را به یاد میآوردند، جای دندانهای ناپلئون بوده است. در اواسط تابستان موزز، زاغ اهلی، پس از سالها ناپدید شدن باز در قلعه حیوانات پیدا شد. او اصلاً تغییری نکرده بود؛ طبق معمول کار نمیکرد و درباره موضوعات قدیم مثل کوه شکلات و چیزهای دیگر صحبت میکرد. او ساعتها بر روی تنه درختی مینشست و بالهای سیاهش را بر هم میزد و با هر که به حرفهایش گوش میداد، مدتی طولانی حرف میزد. موزز با منقارش آسمان را نشان میداد…