دانلود رمان انقضای عشق تو pdf

دانلود رمان انقضای عشق تو pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان انقضای عشق تو از آذر یوسفی و زهرا زنده دلان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

باربد مهرزاد، مرد ۲۸ ساله ای که توی خودخواه بودن رو دست نداره ! غرورش رو به هر چیزی ترجیح میده و تنوع‌طلب‌بودن، براش یک بازی شیرینه! رئیس یک‌ شرکت هواپیمایی بزرگه و عادت داره با دخترای رنگ و وارنگ، یک عشق بازی طولانی داشته باشه و بعد از چند ساعت، اونارو برای همیشه از زندگیش خط بزنه، اما…!

خلاصه رمان انقضای عشق تو

نگاه پر دقتی توی آیینه به خودم انداختم و از دیدن تیپ همیشه خاصم لبخندی گوشه ی لبم خیمه زد. ساعت مچی گرون قیمت و مارکم رو از روی میز برداشتم و دور مچم بستم. با اخم به بارید درون آینده چشم دوختم و پر جذبه زمزمه کردم: به هیچ دختری رو نمیدی. هنوزم بوی گند اون دختری که سه روز پاشو اینجا گذاشت رو می فهمی ! باز تکرارش نکن بارید! حداقل تا یه مدتی. با جذبه و اخم سری برای خودم تکون دادم. همین که خواستم قبل از رفتن، سیگاری دود کنم تا حوصلم یکم سرجاش بیاد، مزاحم همیشگی شروع به زنگ زدن کرد. لعنتی انگار که از این فاصله دور هم بو می کشید!

اخمی کردم و گوشی آیفونم رو از روی کنسول برداشتم. برای حرص دادنش کمی مکث کردم و سر زنگای آخر تماس رو وصل کردم. _نشد یه بار بخوام سیگار بکشم و سر و کلات پیدا نشه. بو می کشی عوضی؟ نکنه دوربین کار گذاشتی تو اتاقم؟ زیر خنده زد و این بار هم مثل همیشه از زبون کم نیاورد. با لحنی پر هوس گفت: -حواست باشه… لخت تو اتاقت نچرخی. من از اینجا دارم دم و دستگاه خوشگلتو دید می زنما ! بی اراده نگاهی به گوشه کنار اتاق انداختم. از پارسای خل و چل بعید نبود برای اذیت کردنم واقعا دوربین گذاشته باشه فحش غلیظ و ناجوری بهش دادم و اون غش غش خندید و

گفت : -کجایی ؟ من خیلی وقته رسیدم . کلی پلنگ و پری دریایی ریختن دورم. بیا تا تورم نکردن . از تصور چیزی که گفته بود ، صورتم با انزجار جمع شد ! من همونیم که سه روز پیش ، توی همین اتاق ، ناله های چندش آور و فحشای منزجر کننده می شنید و خوشش می آومد؟ -می خواستی مثه خر ذوقا اینقدر زود پانشی بری که حالا حوصلت سر بره… یکم صبر کنی میام . مجدد توی آیینه خیره به صورت اخم آلودم شدم و برق گردبند توی گردنم ، باعث شد نگاهم رو پایین بکشم. نگاهش کردم و به آرومی دستم رو روی اسم خاصش کشیدم و بعد، داخل پیرهنم قایمش کردم . حتی کسی نباید اسمش رو هم ببینه !

دانلود رمان انقضای عشق تو pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رنج عشق اثر مینلی ۲۱ – به صورت رایگان

دانلود رمان رنج عشق اثر مینلی ۲۱ – به صورت رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان رنج عشق از مینلی۲۱ با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره دختری هستش که خدمتکار یک خونه میشه که یه پسر تنها که البته لالم هست توش زندگی میکنه… مینلی شخصیت اصلی رمان که یه ادم ماورایی نیست… یکیه مثل خودمون… با پر از اشتباهات گوناگون… یه دختری با افکار لطیف که به خاطر بی پناهیش دنبال یه قهرمان می گرده یه ادم قدرتمند مثل فیلما تا مرهمی باشه بر همه تنهاییاش…

خلاصه رمان رنج عشق

فراز عین دیونه ها شده بود یه چماق دستش بود و داشت وسایل خونه رو می شکست و تا اومده برم طرفش خاتون دستمو کشید. خاتون- نرو کار دست خوت میدی. چرا داره اینطوری میکنه. خاتون- سر دردای وحشتناک داره که نمیتونه تحمل کنه اگه کسیو دور و برش ببینه با چماغش میفته به جونش باید بی حال بشه تا یوسف بره کمکش. -اینطوری که نمی.. هنوز حرفم تموم نشده بود که دیدم داره سرشو میکوبه به دیوار تا اومدم برم طرفش خاتون دوباره دستمو کشید بزور خودمو از خاتون جدا کردمو رفتم پیشش.

-فراز تورو خدا نکن فرازم خواهش میکنم فراز فراز جون مامانت. تا اینو گفتم برگشت سمتم از چشماش خون میبارید دستشو برد بالا اما نزد همونجا نشست داشتم دیونه میشدم. دستاشو از صورتش جدا کردم .داشت می لرزید. از پیشونیشم خون میومد. اشک از چشمای درشتو خوشگلش می ریخت منم باهاش گریه کردم. انگاری بی حال شده بود چون می خواست دراز بکشه رو زمین که خودم سرشو گذاشتم رو پام. اروم اروم موهاشو ناز کردم. یوسف که اومد جلو فراز خوابیده بود. با بغض به یوسف نگاه کردم.

سرش داره خون میاد باید ببریمش دکتر. یوسف-نه خونش خشک شده. -لااقل کمکم کنین ببریمش تو اتاق نمیشه که رو سرامیکا بخوابه. خاتون-بیدارش کنین دوباره سر درداش شروع میشه بیا این شربتو بخور رنگ به روت نمونده. تقریبا نیم ساعت بعد خاتون و یوسف رفتن. منم همونجا خوابم برد مثلا یه امشبو می خواستم زود بخوابما. صبح که بیدار شدم دیدم رو تخت خودمم. یعنی همه ی اون اکشن بازیا تو خواب بود. نگاه به ساعت کردم ۱۱ بود سریع رفتم پایین دیدم خاتون صبحانه رو اماده کرده بود…

دانلود رمان رنج عشق اثر مینلی ۲۱ – به صورت رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ت pdf

دانلود رمان ت pdf pdf بدون سانسور

موضوع رمان :

دانلود رمان ت pdf pdf بدون سانسور

دانلود رمان سیاه بی اثر ی  مدیا خجسته –

دانلود رمان سیاه بی اثر ی مدیا خجسته – بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سیاه بازی از مدیا خجسته با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سیاه بازی حکایتی تلفیقی از زندگیِ دو مَرده. هر کدوم درست و نادرستِ خودشون رو قبول دارن و هر کدوم به نحوِ خودشون دنبالِ معنیِ واقعیِ زندگی میگردن! درستِ یکی نادرستِ اون یکی؛ مردونگیِ یکی نامردیِ اون یکیه! براشون مهم نیست. راه و رسم زندگیشون بر پایه ی درست و غلط هاییه که با شخصیتشون عجین شده! سیاه بازی ولی واژه ی کلیدیِ این بازیه! واژه ای که ناخوانده و مرموز با زندگیشون گره خورد و سرنوشت و زندگی خیلی از نزدیکاشون رو تحت شعاع قرار داد !…

خلاصه رمان سیاه بازی

بارانیِ سرمه ای رنگش را از تن خارج کرد و بی حوصله رو به روی فربد نشست. اخم ظریف و معناداری گوشه ی نگاه فربد بود. این نگاه را خوب میشناخت. نگاهی که صدها حرف نگفته با خودش همراه داشت. سرش را تکان داد و بی حوصله گفت: _چیه؟ فربد ابرو بالا انداخت. _حواست هست بدجوری داغون میزنی؟ اصلا شبا میخوابی؟ نمی خوابید.. هزار فکر و خیال و ده هزار دلشوره ی تلنبار شده در مغزِ رو به انفجارش.. مگر ممکن بود خواب و استراحت؟! فنجانِ حاوی نسکافه ی بی کیفیتش را مزمز کرد.

_اوضاع به هم ریخته.. رشته داره از دستم در میره فربد.. زیاد وقت ندارم! فربد طولِ سالن بزرگ را طی کرد و کنارش روی صندلیِ چوبی نشست. _بیا و بیخیالِ این دختره شو.. باور کن با این فقط وقتت تلف میشه! سرش را سردرگم تکان داد. _نمیتونم.. فعلا نمیشه! فربد سکوت کرد و خیره شد به انگشت های دستش که فشارشان روی شقیقه هایش لحظه به لحظه بیشتر میشد. صدای زنگ موبایلش نگاه هر دو را به طرف میزِ رو به رو جلب کرد. جایی که گوشیِ بزرگ و سفید با ویبره ی شدیدی روی شیشه به حرکت در آمده بود!

_جواب نمیدی؟ نگاهی کلافه به گوشی انداخت. بلند شد و گوشی به دست راه بالکن را در پیش گرفت. پرده ی توریِ پشت سرش را کشید و هوای آلوده ی تهران را عمیق نفس کشید. _جانم؟ صدای بغض آلود دخترک در گوشی پیچید و حالش را خرابتر کرد. _خیلی نامردی… دلم برات قد یه عدس شده.. چرا گوشیت و جواب ندادی؟ نرده های سفید بالکن را فشار داد. _عزیزِ دلم.. گفتم شبا زنگ نزن.. نگفتم؟ _چرا گفتی.. ولی چیکار کنم هانی؟ دلم تنگته! میس یو! نفس حبس شده اش را بیرون فرستاد. _به جای اینا از خودت بگو..

دانلود رمان سیاه بی اثر ی مدیا خجسته – بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سیندرلا با لینک مستقیم

دانلود رمان سیندرلا با لینک مستقیم رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سیندرلا از مهدیه سلیمانی حصاری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مهدیه دختری که برای تحصیل از مشهد به تهران میاد و با مردی مغرور و جذاب سرگرد امیرسام سلطانی آشنا میشه… همیشه با هم کل کل و لجبازی میکنن ولی کم کم بطور جنون وار دلباخته هم میشـن… تا اینکه روزی که قرار بود عقد کنن امیرسام دچار یه سوءتفاهم بزرگ میشه و مهدیه رو از خودش میرونه در صورتی که داستان یه چیز دیگس… ولی بعد مدتـها دوباره با هم روبه رو میشـن و مهدیه زمین تا آسمون با مهدیه قبل فرق کرده… پسری مغرور و عاشق و دختری لجباز و دلبر….

خلاصه رمان سیندرلا

بالاخره روز اعلام جوابای کنکور رسید… روزی که برای من به شدت استرس زا بود! همگی تو اتاق کار بیژن بودیم… بیژن روی صندلی میز کارش نشسته بود و با لپ تابش داشت نتیجه کنکور رو بررسی می کرد… مریم به دیوار تکیه داده بود و زیر لب دعا می خوند و من!… روی مبل توی اتاقش نشسته بودم و از استرس تند تند پامو تکون می دادم و ناخونامو می خوردم… هر لحظه منتظر بودم بیژن جوابو بگه… تا اینکه با یه قیافه داغون و ناراحت برگشت سمتم… قلبم ایستاد…

با شک و ناامیدی گفتم -قبول نشدم؟؟؟؟! سال بعد حتما قبول _ سرشو با ناراحتی پایین انداخت و گفت: -نه قبول نشدی ولی ناراحت نباش انشاالله میشی… وااااای نههه ایی که مریم جون گفت به گوشم رسید… حالم خیلی بد شد… قلبم انگار نمیزد… آب دهنم خشک شده بود… نگاهم به کف پوش های اتاق خیره موند… سکوت اتاقو فرا گرفته بود… حتی صدای نفسامونم به گوش نمی رسید… یهو بیژن پقی زد زیر خنده… منو مریم جون گیج و متعجب بهش نگاه کردیم…

دلشو گرفته بود و خم شده بود و غش غش می خندید… مریم: -چته بیژن؟ چرا میخندی؟ بیژن به زور خندشو کنترل کرد و دستی به لبش کشید و گفت: -شوخیدم قبول شده نکبت حسابداری دانشکده تهران. مریم-هااان!؟ بلافاصله سرمو آوردم بالا و بهش نگاه کردم داشت با یه لبخند خبیث نگام می کرد که مریم مشت آرومی به بازوش زد و گفت: -ای بدجنس سکتمون دادی و خندید… بعد از چند ثانیه به خودم اومدم و جیغ بلندی کشیدم و پریدم سمت بیژن و شروع کردم به مشت زدن بهش…

دانلود رمان سیندرلا با لینک مستقیم رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان طعم تلخ اسپرسو  سان از سان – فایل pdf

دانلود رمان طعم تلخ اسپرسو سان از سان – فایل pdf pdf بدون سانسور

دانلود رمان طعم تلخ اسپرسو از ساناز با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان عشقی که شعله هاش یهو خاموش شد پسری که دختر داستان رو بی حرف و سخن تنها گذاشت و رفت و شکستن دلش رو ندید داستان دختری که شکست و سعی کرد محکم بلند بشه و رو پاهاش وایسه حالا چند سال گذشته و سرنوشت اونهارو تو شرکتی رو به روی هم قرار میده به عنوان رئیس و کارمند! اما این بار،اون که دلش سنگه تیدا خانومه و اون که تو حسرت میسوزه آقا سامیار… عشقی که تو نفرت غرق شده، میتونه باز شعله ور بشه؟

خلاصه رمان طعم تلخ اسپرسو

کلافه و عصبی کیفش را روی شانه اش جابجا کرد. هفتمین شرکتی بود که دست رد به سینه اش میزد و تلاش های شبانه روزی اش را فقط یک نقاشی بچه گانه و مسخره می خواندند. دلش قهوه و طعم تلخ دوست داشتنی اش را می خواست مدت ها بود دلبسته تلخی این نوشیدنی شده بود؛ نوشیدنی که شاید سال به سال هم حتی نامش را نمی شنید! آدم ها عوض می شوند، بعضی با علاقه و بعضی دیگر به اجبار! از این اجبار ها در زندگی اش خسته شده بود. از اینکه دست روی دست بگذارد و منتظر غافلگیری های جدید سرنوشت باشد خسته بود…

باید جایی این اجبارها را تمام می کرد. کافه کوچک و دنجی سر راهش دید، بدون معطلی اولین میزی که کنار پنجره بود را انتخاب کرد. قهوه سفارش داد و خیره خیابان و درختان سرمازده شد… هیچ وقت پاییز و هوای غم انگیزش را دوست نداشت عاشق بهار بود و تازگی هایش… اما دیدن و زندگی در فصل پاییز هم از اجبارهای کلافه کننده اش بود. عطر قهوه که در بینی اش پیچید چشم از منظره بی روح بیرون گرفت. با سرگرمی بخارها را میان انگشتانش بازی می داد.

فضای کافه انقدر تاریک بود که به راحتی بخارها رو ببیند و پخششان کند! صدای زنگ گوشی اش خلوتش را بهم زد دیدن نام مونا بیشتر! تماس را وصل کرد و با اکراه جواب داد -الو؟ سلام عزیزم کجایی؟ پوزخند زد و بی حوصله جواب داد. -کار دارم. هوس خرمالو کردم بابات کار داشت، میخری واسم؟ فنجان قهوه را میان مشتش فشرد. -باشه خداحافظی نکرده تماس را قطع کرد. همین که جواب تلفن هایش را می داد کافی بود، بخاطر پدرش و جنین چهار ماهه اش مراعات حالش را می کرد بس بود…

دانلود رمان طعم تلخ اسپرسو سان از سان – فایل pdf pdf بدون سانسور

دانلود رمان او شاهد بود  ن اثر نیلا.ع – به صورت رایگان

دانلود رمان او شاهد بود ن اثر نیلا.ع – به صورت رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان او شاهد بود از نازیلا.ع با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داشتنت از جایی شروع شد که خودم رو بخاطرت تغییر دادم؛ تقابل دختر باحجاب و پسر هوسباز…

رمان او شاهد بود
به پیشنهاد جاوید روی تختی کنار حوضچه نشستیم. مامان و مادر جاوید کنار هم نشستن و من روبه‌روشون و در آخر، جاوید کنار من! از نزدیکی جاوید به خودم، تو خودم مچاله شده بودم که مادرش طبق نقشه‌ی از پیش حساب شده، به بهونه‌ی آب زدن به دست و صورتش، از جا بلند شد و برای تنها نبودنش، مامان رو همراه خودش برد و به این صورت من رو با جاوید تنها گذاشت! -خوشگل شدی! از شنیدن این حرف از زبون جاوید، به سرعت سرم رو به سمتش چرخوندم که با همون سرعت گفت: البته خوشگل بودی، الآن خوشگل‌تر شدی!
نه از خجالت سرخ شدم و نه دلم لرزید! فقط دلم مرگ خواست تا شاید راحت بشم از تحمل این اجبار لعنتی! با اومدن پیشخدمت، جاوید صورتش رو کمی بهم نزدیک‌تر کرد و پرسید: چی میل داری خانوم؟! شنیدن لحن پرمحبتش باز هم من رو به عالم هپروت برد! چیزی مثل “فرقی نمی‌کنه.” زمزمه کردم و جاوید با وجود پیشخدمت، بخاطر همون غیرتی که ازش دم میزد، بیش‌تر از این معطل نکرد و سفارش چهار پرس کباب با مخلفات داد.
با رفتن پیشخدمت، رو به من گفت: از این به بعد وقتی میریم بیرون.
هرچیزی که خودت دوست داشتی انتخاب کن؛ چه غذا، چه لباس و

خلاصه رمان او شاهد بود

به پیشنهاد جاوید روی تختی کنار حوضچه نشستیم. مامان و مادر جاوید کنار هم نشستن و من روبه‌روشون و در آخر، جاوید کنار من! از نزدیکی جاوید به خودم، تو خودم مچاله شده بودم که مادرش طبق نقشه‌ی از پیش حساب شده، به بهونه‌ی آب زدن به دست و صورتش، از جا بلند شد و برای تنها نبودنش، مامان رو همراه خودش برد و به این صورت من رو با جاوید تنها گذاشت! -خوشگل شدی! از شنیدن این حرف از زبون جاوید، به سرعت سرم رو به سمتش چرخوندم که با همون سرعت گفت: البته خوشگل بودی، الآن خوشگل‌تر شدی!
نه از خجالت سرخ شدم و نه دلم لرزید! فقط دلم مرگ خواست تا شاید راحت بشم از تحمل این اجبار لعنتی! با اومدن پیشخدمت، جاوید صورتش رو کمی بهم نزدیک‌تر کرد و پرسید: چی میل داری خانوم؟! شنیدن لحن پرمحبتش باز هم من رو به عالم هپروت برد! چیزی مثل “فرقی نمی‌کنه.” زمزمه کردم و جاوید با وجود پیشخدمت، بخاطر همون غیرتی که ازش دم میزد، بیش‌تر از این معطل نکرد و سفارش چهار پرس کباب با مخلفات داد.
با رفتن پیشخدمت، رو به من گفت: از این به بعد وقتی میریم بیرون.

هرچیزی که خودت دوست داشتی انتخاب کن؛ چه غذا، چه لباس و خلاصه هر چی! نفس عمیقی کشیدم و به خودم جرأت حرف زدن دادم. -یعنی علایق من انقدر مهمه؟! چشم‌های جاوید درخشید. -صد در صد مهمه! ناخودآگاه پوزخند زدم. -واقعاً؟! چه عجیب! اخم‌های جاوید از این حرکتم درهم شد. -کجاش عجیبه؟! برای اولین بار مستقیم به چشم‌هاش زل زدم. -اینکه من الآن این‌جام، عجیب نیست؟! اگه علایق من مهمه، پس نباید الآن اینجا می‌بودم! نگاه جاوید خشمگین شد. -پس کجا باید می‌بودی خانومم؟!…

دانلود رمان او شاهد بود ن اثر نیلا.ع – به صورت رایگان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نوش دارو اثر شادی عبادی – به صورت رایگان

دانلود رمان نوش دارو اثر شادی عبادی – به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نوش دارو از شادی عبادی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من داریوش بزرگمهرم. سلطان زعفرون ایران! وارث تاج و تخت بزرگمهر.. با حدود هزار نفر کارمند و کارگر زیر دستم و صد تا مزرعه کشت زعفرون… همه چیز از وقتی شروع شد که یه دختر بچه رو به فرزند خوندگی گرفتم… نمی دونستم اون دختر بچه بزرگ میشه و میشه بلای جونم. نمی دونستم کسی که جای پدرشم، کسی که بابایی صدام می کنه میتونه با چشمای درشت و معصومش این طوری خونه خرابم کنه… تا حدی که بعد از این همه سال تحمل کردن طاقتم طاق شه و…

خلاصه رمان نوش دارو

می گفتند زمان درد ها را التیام می بخشد. اما او هنوز التیام پیدا نکرده بود. هنوز خسته بود، هنوز دلگیر بود، هنوز غمگین بود، هنوز خشمگین بود و هنوز، منتظر دریچه ای از نور و امید بود.دیگر نمی دانست دردش را به که بگوید. خدا هم که انگار صدایش را نشنیده بود. هر روز پژمرده تر از قبل میشد و این موضوع بهمن و داریوش را نیز نگران کرده بود. دیدن او در این حال برای بهمن از مرگ هم سخت تر و عذاب آور تر بود. خودش هم داشت نابود میشد. کاش او هم می توانست مانند زهرا های های گریه کند.

تا کمی، فقط کمی از ناراحتی اش از بین برود. اما حیف که از کودکی در گوشش خوانده بودند: _مرد که گریه نمیکنه. نگاهی به زهرا خانم که روی تخت دراز کشیده و پیراهن صورتی بچگانه را در آغوشش گرفته بود انداخت و کت سورمه ای رنگش را از داخل کمد برداشت. کت را پوشید و بعد از زدن عطر سردش از اتاق خارج شد. داریوش در پذیرایی نشسته و مشغول دیدن برنامه ی مورد علاقه اش بود. او هم همانند زهرا خانم این روزها در لاک خودش فرو رفته بود.کمتر حرف میزد. کمتر می دوید. کمتر می خندید.

کمتر با نگین بازی می کرد. می ترسید. می ترسید حال بد زهرا روی او هم تاثیر بزارد. هر چند مطمئن بود که تاثیر می گذارد. زیر لب از او خداحافظی کرد و از عمارت خارج شد. حال فقط می خواست یک نفر را ببیند. ماشین را مقابل درب آبی زنگ زده پارک کرد و پیاده شد. زنگ را فشرد و منتظر ماند. کمی بعد عباس در را برایش باز کرد و تعارفش کرد تا داخل شود. هر دو با هم وارد خانه شدند. بهمن به پشتی تکیه داد و عباس مقابلش نشست. عباس با دیدن چهره ی بهمن به حال خرابش پی برد و پرسید:_چیشده یار قدیمی…

دانلود رمان نوش دارو اثر شادی عبادی – به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بی مرزی اثر مهسا زهیری – نگارش قوی

دانلود رمان بی مرزی اثر مهسا زهیری – نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بی مرزی از مهسا زهیری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این کتاب روایتگر ماجرایی پیرامون شکوفه و جاوید است، خواهر و برادرخوانده ای که همیشه با هم سر لجبازی و دعوا داشته اند و کوچ اجباری شکوفه که جاوید را در آن مقصر می داند حس انتقام و نفرت را بیش از پیش در وجود دختر جان بخشیده است. حالا شکوفه بعد از ۵ سال تبعید به خانه برگشته و این در حالی است که جاوید زندگی مشترکش را شروع نکرده به پایان رسانده است. جاوید هیچ نسبت خونی با این خانواده ندارد اما تقریبا همه کاره به حساب می آید و عصای دست پدر خانواده است…

خلاصه رمان بی مرزی

بعد از دو ساعت خواب و بیداری وارد حیاط عمارت شدند. خوشبختانه توی خانواده ی تروتمندی به دنیا اومده بود و می تونست تو همچین خونه ای زندگی کنه، پیاده شد و چمدونش رو بیرون آورد. آخر شب بود و صدای پارس سگ و حرکت باد از بین درخت ها، توی فضای غرق نور محوطه، لبخند روی صورتش نشوند. مصطفی میدون رو به روی ساختمون عمارت رو دور زد و سمت پارکینگ روند. تنها کسی از اهالی خونه بود که حوصله ی راننده نداشت. شکوفه دستش رو توی جیب فرو برد.

چمدون رو روی سنگ های کف راه، حرکت داد. هوای شمال تهران دست کمی از هوای کوه نداشت. صدای قژقژ چمدون بهش یادآوری می کرد که همه ی این ها واقعیه. یکی از اون رویاهایی نیست که توی این پنج سال، تو ویلای حومه ی شهر لندن دیده بود… رؤیای برگشتن به خونه. هر چی به در بلند عمارت نزدیک می شد، هیجان بیشتر زیر پوستش دوید. یکی از اون رؤیاهایی نیست که توی این پنج سال ، تو ویلای حومه ی شهر لندن دیده بود … رویای برگشتن به خونه.

هر چی به در بلند عمارت نزدیک می شد، هیجان بیشتر زیر پوستش می دوید ولی نمی خواست چوری وارد خونه بشه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. اخم هاش رو روی صورت برگردوند و در چوبی رو هل داد. سالن مرکزی نیمه روشن بود و نور از بالا روی پله های عریض مقابل در می تابید. چمدون رو همون جا گذاشت، عرض سالن مستطیلی رو طی کرد و از پله ها بالا رفت. این عمارت هر چشنی رو به خودش دیده بود. از عروسی شقایق و تولد بچه ها گرفته تا نوروز کریسمس….

دانلود رمان بی مرزی اثر مهسا زهیری – نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان پدر خوب از سرو روحی – نگارش قوی

دانلود رمان پدر خوب از سرو روحی – نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان پدر خوب از سرو روحی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه… منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست اما از یکنواختی خسته شده روی پای خودشه… مستقله… عقاید محکمی داره… پای عقایدش می ایسته و دراین راه سعی میکنه تا به خیلی ها بفهمونه یک دختر،یک زن،یک بانو،یک خانم میتونه تنهایی نجابت و شرافتشو حفظ کنه…باور هاشو به شدت باور داره… و کم کم در گذر زمان طعم عشقی ناخوانده رو تجربه میکنه که اصلا منتظرش نیست… !!!

خلاصه رمان پدر خوب

تا صبح خوابش نمی برد انقدر غلت زده بود و فکر کرده بود… زندگی اش هیچ هم تکراری نبود. اینکه همه چیزسر جایش باشد تکرار نبود نظم بود. با عجله از خانه خارج شد… باورش نمیشد درگیری های ذهنی اش باعث شود که صبح را خواب بماند… و این خواب ماندن هیچ… اینکه مانتوی کرم مورد علاقه اش را هم با اتو بسوزاند را کجای دلش قرار میداد… از اینکه مجبور بود تا یکی از مانتو های افسانه را بدون اجازه اش بپوشد هم متنفر بود. با عجله وارد اسانسور شد… در حالی که دکمه ی پارکینگ را فشار

میداد در کیفش فرو رفت تا سویچش را بیرون بیاورد… به محض باز شدن در اسانسور هنوز در سرش در کیفش بود که حس کرد به جسمی نرم و نسبتا خوشبو برخورد. سرش را بلند کرد… با دیدن پسر جوان وچهار شانه ای که رو به رویش قرار داشت عذرخواهی کوتاهی کرد و دورش زد و به سمت پورشه ی سفیدش رفت. این درحالی بود که هنوز سوئیچش را پیدا نکرده بود. با دیدن عقربه های ساعت با حرص پایش را به زمین کوبید و دوباره وارد اسانسورشد البته اسانسور دوم ساختمان… چرا که اولی احتمالا در گروی ان پسرک جوان بود.

با حرص به خودش بد و بیراه می گفت. در حالی که کلید را درقفل در خانه میچرخاند چرا که بعید می دانست افسانه از خواب ناز صبحش دل بکند وتنها برای گشودن در از جا برخیزد. در را باز کرد و سوئیچش طبق حدسش روی میز نهار خوری بود. ان را برداشت و از خانه خارج شد. مرصاد سلام صبح بخیر بلند بالایی گفت. با شنیدن صدایش به سمتش چرخید و گفت: سلام… خواست بگوید دیرم شده که مرصاد نگین را به دست او داد و گفت: یه لحظه این پیشتون باشه تا من بیام… و بدو وارد خانه شد انگار تلفن زنگ میزد…

دانلود رمان پدر خوب از سرو روحی – نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.