دانلود رمان ماهاراجه از مهتاب.ر بدون سانسور

دانلود رمان ماهاراجه از مهتاب.ر بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ماهاراجه از مهتاب.ر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

گیلدا دختر به شدت زیبا و جذاب که خانوادشو از دست داده و پیش داداشش زندگی میکنه. یه روز که داداشش به ماموریت رفته زنداداشش اونو به یه نفر میفروشه تا اونو با خودش به هند ببره و اونجا پرستار ماهاراجه مردی فلج بشه…

خلاصه رمان ماهاراجه

شام رو در حالی خوردیم که من با ذوق و شوق در مورد باغچه و کارهایی که توی همون چند ساعت کرده بودیم حرف میزدم و ماهاراجه هم توی سکوت به حرفام گوش میداد. انگار خسته نمیشد از اراجیفی که بهم میبافتم. شاید هم لذت میبرد که لبخند از گوشه ی لبش نمی افتاد. وقتی بالاخره شام تموم شد و از پشت میز بلند شد تو یه حرکت سریع روی صندلی پریدم و قبل از اینکه متوجه بشه از پشت روی کولش پریدم. دستام رو دور گلوش حلقه و پاهام رو دور شکمش پیچیدم. مثل یه کوالا که به مادرش چسبیده. هیجان زده بودم و ماهاراجه هم با دلم راه میاومد. در حالیکه دستاش رو زیر پام حلقه میکرد که نیفتم سرش رو عقب کشید و گفت:

-میدونی که این کارا عواقب خوبی نداره؟ سرم رو روی شونه ش گذاشتم و با شیطنت گفتم: -عواقبش هر چی باشه قبوله. از پله ها که بالا رفتیم با تعجب به اطراف نگاه انداختم. تا به حال طبقه دوم یا طبقه های بالایی نرفته بودم و نمی دونستم اونجا چی در انتظارمه. از لابی دایره ای شکل گذاشتیم و وارد قسمتی شدیم که برخلاف بقیه ی عمارت دیزاین امروزی داشت و اصلا شبیه بقیه جاها فرهنگ هندی توش دیده نمیشد. یه طبقه مجزا با تکنولوژی روز دنیا. مبلمان شیک و نورپردازی عالی. از سالن اصلی گذشتیم و وارد اتاق بزرگی شدیم که اولین چیزی که توش به چشم میومد تخت بزرگ دو نفره و پنجره ی رو به شهر بود.

چراغای زرد و قرمز احاطه مون کرده و بهم حس عجیبی میداد. وسط اتاق منو روی زمین گذاشت و به طرفم چرخید. نگاهم به طرف صورت جدی و با جذبه ش کشیده شد. پشت انگشت هاش رو روی گونه م کشید و گفت: -از این به بعد اینجا اتاق ماست میخوام تو همین اتاق واسم چند تا گیلدا کوچولو به دنیا بیاری. حرفش دلهره به جونم انداخته بود. میخواست که مادر بچه هاش بشم اما من هنوز آمادگی نداشتم. حتی به ازدواج فکر هم نکرده بودم. به گمونم ترس رو تو چشمام خوند که تنم رو بین بازوهاش گرفت. موهای بلندم رو پشت گوشم فرستاد و با صدای دورگه ش زمزمه کرد: -نترس…همه چیز و بسپار به خودم بیا میخوام یه چیزی نشونت بدم.

دستم رو گرفت و به طرف تخت برد. روی تشک جعبه بزرگی قرار داشت که دلم میخواست بدونم توش چیه؟ دستم رو ول کرد و با احتیاط در جعبه رو باز کرد. جوری با احتیاط که انگار توش جنس باارزشی پنهون کرده. داخلش یه دست لباس قرمز و سنگدوزی شده و یه جعبه ی جواهرات دیده میشد. لباسی که از دور هم میتونستم حدس بزنم خیلی سنگین و باارزشه رو از توی جعبه بیرون آورد. به طرفم گرفت و گفت: -این ساری مال مادرمه پدرم برای روز عروسی براش خریده بود با این جواهرات دلم میخواد روز عروسی خودمون اینا رو بپوشی البته اگه دوست داشته باشی،یعنی خودت دلت بخواد.

دانلود رمان ماهاراجه از مهتاب.ر بدون سانسور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان مجموعه استنتون [سه جلد] از تی ال سوان به صورت رایگان

دانلود رمان مجموعه استنتون [سه جلد] از تی ال سوان به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان مجموعه استنتون [سه جلد] از تی ال سوان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

اون مثل یه ماده‌ی شیمیایی میمونه که نمیتونی مجذوبش نشی. شهوانی، شیرین، و به طرز آزاردهنده‌ای کامل بود وقتی که ۷ سال پیش ترکش کردم. بدنم، حسی که وقتی زیرم بود رو به یاد می‌اورد و دوباره اون رو می‌خواد. قلبم به یاد می‌آورد که چطوری شکسته و می‌خواد تا اونجا که ممکنه دورتر بشه. اما اون همه جا هست، منو آزار میده، شکنجه‌ام میده، تمام دلایل منطقی رو نقض میکنه. من باید اون رو فراموش کنم، ادامه بدم و اون رو از قلب و ذهنم خارج کنم، اما برای انجامش باید برای اخرین بار اون رو داشته باشم.
با یه بوسه شروع شد. ما هرگز نمی‌خواستیم عاشق شیم. اما من ۱۷ سالم بودم و بی خیال و اون ۱۹ ساله بود، زیبا و ممنوع. خانواده‌هامون هرگز قبول نمی‌کردن… و من برای نجات آینده‌اش قلبش رو شکستم. حالا پسری که ۷ سال پیش دوستش داشتم، مردیه که نمیتونم داشته باشم. اون به چیزی تبدیل شده که بدن من میخواد، قلب من می‌خواد… و نجابتم رو زیر سوال میبره.

خلاصه رمان مجموعه استنتون

پس میخوام همهتون این رو بفهمین. به جاشوا بگین که میخوام بره پیش آملی. اون پول و سبک زندگی رو میخواد… میتونه اونو داشته باشه. من هیچ کاری باهاش ندارم. میخوام که جاشوا بدون من به زندگی خودش ادامه بده». با گریه میگه. «این یکی از اون موارد ناراحتکننده توی زندگیه که عشق به تنهایی کافی نیست. من سبک زندگیاش یا پولش یا اون لعنتی های اسب ها رو نمیخوام. فقط میخواستم دوستم داشته باشه… اما نداشت». دوباره گریه میکنه. «جاشوا و من حالا ارزش های متفاوتی داریم و نمیتونم اون رو تغییر بدم. فقط کاش می تونستم. حاضرم هر کاری بکنم تا باهاش باشم، اما اون با کسی دیگه که بیشتر شبیه خودش باشه و خیانت هاش رو درک کنه، بهتره. من اون دختر نیستم و هیچ وقت نخواهم بود.

کی میدونه؟ شاید ده سال دیگه وقتی نصف سیدنی رو خوابیدم و جاشوا به زن سومش رسیده باشه، بتونیم دیدگاه های همدیگه رو بفهمیم، اما در این لحظه نمی فهمم». همه چیز ساکت میشه. من همونطور که از پشت شیشه ماشین به خیابون زل میزنم، در بهت فرو میرم. «اونو از دست دادم، دیگه برنمیگرده،» زمزمه میکنم. آدریان به سمت کامرون که روی صندلی عقب نشسته، برمیگرده. «دلایلش منطقی بودن، کم. جاشوا رو ترک کرده و نمیتونه گذشته اش رو تغییر بده.» «میدونم،» کامرون با عصبانیت جواب میده. صداها دوباره برمیگردن و کامرون به سمت گوشی شیرجه میزنه. قبل از اینکه بتونه گوشی رو بگیره، من اونو از روی کنسول ماشین میقاپم. «لعنتی، اون یه دختر لجباز عوضیه،» کامرون با عصبانیت میگه.

«نمیدونم داره چیکار میکنه. هر شب با گریه میخوابه. هیچوقت اینقدر ناراحت ندیدمش». بریجت آهسته زمزمه میکنه. چشمای آزاردهنده ام با چشمای آدریان تلاقی میکنن و اون هم همونطور که داره گوش میده، آب دهنش رو قورت میده. «خاموشش کن»، کامرون با لکنت میگه. «میدونی چی نیاز داره؟ باید یه مدت ولگردی کنه. یکم هرزهگری. انتظاراش از مردها غیرواقعیه. اون چرندیات افسانهای چی بود؟ بریجت وسط حرف میاد. «جدی میگم، هر مردی که اونو میبینه عاشقش میشه.» «میگم، نیاز داره با دو نفر همزمان رابطه داشته باشه. اونقدر که حتی اسم خودش رو هم یادش بره، چه برسه به جاشوا استنتون»، ابی جواب میده. «خفه شو،» کامرون با عصبانیت جواب میده. «درباره تاش همچین چیزی نگو.»

دانلود رمان مجموعه استنتون [سه جلد] از تی ال سوان به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شمیسا اثر ماوی pdf

دانلود رمان شمیسا اثر ماوی pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شمیسا از ماوی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

با آرامش تقه ای به در می زنه و با کسب اجازه وارد اتاق مدیریت میشه برگه ای که دستش بود رو،روی میز جلوی معاون می ذاره . _چیشده شریفی ؟ سرشو پایین می ندازه و برگه رو جلوی رادمان هل میده و با صدای ضعیفی جواب میده : +اقای سلامتی فرستادنم اینجا و این برگه رو بهم دادن تا مطالعش کنید باشه ی زیر لبی معاون رو که می شنوه چند قدمی عقب میره . چشمش رو به معاون دوخته و تکون نمی خوره منتظر ری اکشن رادمان می مونه…

خلاصه رمان شمیسا

پدر نیم ساعت بعد از دایان به خونه رسیده بود،خشمگین و ناراحت بدون نشستن و دمی استراحت رو به دایان و آلتای کرد و گفت : _ما از این خونه میریم! دایان با بغض به سهند نگاه کرد آروم زمزمه کرد : _چرا آتاجان ؟ با انزجار به دایان نگاه کرد . _آتا ؟ پوزخند صداداری زد و رو برگردوند . و با داد خواهرشون رو صدا کرد، وقتی از اتاق بیرون اومد و به هر سه نفر نگاه کرد فهمید قصد پدر چیست،با گریه روبروی پدر ایستاد و گفت : _آتاجان،ما هرگز نمی تونیم دایان و آلتای رو تنها بزاریم، یادتون رفته آناجان چی می گفتن؟

نور چشم و عین بودن پسراش،خواهش میکنم ازتون…  با سیلی سهند ساکت شد، برگشت و اغوشش رو برای دوب رادر باز کرد، هرسه اشک می ریختند. بچه بود، ولی می فهمید که بعد مرگ مادر، پدر آنها را طرد کرد،رفت و جواهرشان را ربود،درست در همان حیاطِ کوچک سهند گیسوان خواهرشان را گرفت و برد، همان گیسوانی که همیشه دستانِ ساچلی روی آنها می لغزید. رفتند و حال آنها تنها ماندند و درد مادری که رفت و خانواده ای که بعد رفتنش از هم پاشید.

هرروز ساچلی آن دلبران زیبا را شانه می زد و می بافت هرروز روی آن تارها بوسه میزد . به یاد داشت دایان همیشه با انزجار به آن صحنه نگاه می کرد و میگفت : _دختره گنده بک،بلد نیست موهاشو ببافه، آنا باید هرروز موهای مثل سیم ظرفشوییش روببافه . ساچلی با کشی کوچک پایین موهای بافته شده دخترش رو بست و بلند شد . _چشمم روشن، آدم به خواهرش میگه گنده بک؟ برگشت و دست هاش رو مثل قلدرها به پهلوهایش تکیه داد و با پوزخند به قیاف هی خنثیِ خواهرش نگاه کرد…

دانلود رمان شمیسا اثر ماوی pdf رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان در بند تعهد (جلد دوم) با لینک مستقیم

دانلود رمان در بند تعهد (جلد دوم) با لینک مستقیم بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان در بند تعهد (جلد دوم) از Cora Reilly با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

همسر دانته کاوالارو چهار سال پیش فوت کرد اما یاد و خاطره‌اش هنوز ذهن دانته رو ترک نکرده. دانته در آستانه‌ی تبدیل شدن به جوان‌ترین رهبر یا باید دوباره ازدواج کنه یا ریسک ضعیف ظاهر شدن توی این جایگاه روبپذیره. ولنتینا برای ایفای این نقش انتخاب شده. اونم شوهرش رو از دست داده ولی در واقع اولین ازدواجش همیشه در حد یه نمایش سوری بوده. حتی بعد از مرگ شوهرش هم ولنتینا بار رازهای اونو به دوش می کشه، تا از عزت و آبروی یه مرد فوت شده و خودش محافظت کنه….

خلاصه رمان در بند تعهد

ماما یه قدم به عقب برداشت و نتیجه کارش رو تحسین کرد. موهای تیرهام به صورت حلقه های براق و نرم روی شونه ها و کمرم افتاده بودند. از سر جام بلند شدم. برای امروز یه دامن تنگ شیری و شومیز بنفش تیرهای که توی کمر دامنم بود، به همراه کفش های پاشنه کوتاه مشکی انتخاب کرده بودم. با قد صد و هفتاد و دو سانتی متریم جز بلندترین زن های مافیا محسوب میشدم و طبیعتا مادرم نگران بود که با پوشیدن کفش های پاشنه بلند از چشم دانته بیفتم. سعی نکردم بهش ثابت کنم که دانته حداقل دوازده سانتی ازم بلندتره

درنتیجه حتی با کفش های پاشنه بلند هم قدم ازش بلندتر نمیشد. و به هر حال امروز اولین باری نبود که منو می دید.قبلا چند بار همدیگه رو تو گردهمایی های مافیا دیده بودیم و حتی تو عروسی آریا که سه ماه قبل برگزار شده بود خیلی کوتاه با هم رقصیدیم. ولی هیچوقت جز تعارفات معمول حرفی بینمون زده نشده بود و بدون شک هیچوقت هم حس نکردم که دانته حتی خیلی کمی ازم خوشش میاد، اما خوب اون به تودار بودن معروف بود، پس کی میدونست واقعا تو مغزش چی میگذره؟ پرسیدم:

– از وقتی زنش مرده با کسی قرار گذاشته؟ معمولا این نوع خبرها به سرعت پخش میشد ولی شاید من حواسم نبوده. تو اکثر مواقع زنهای مسن فامیل جزئیات زندگی خصوصی دیگران رو زودتر از بقیه می فهمیدند. واقعیت این بود که غیبت کردن و شایعات سرگرمی اصلی خیلی هاشون محسوب میشد. ماما لبخند غمگینی زد. – نه به صورت رسمی. می گن نمیتونسته همسرشو فراموش کنه، ولی دیگه بیشتر از سه سال گذشته و حالا که قرار رهبر مافیا بشه نمیتونه با خاطرات یه زن مرده زندگی کنه….

دانلود رمان در بند تعهد (جلد دوم) با لینک مستقیم بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شوفر اثر ناشناس نگارش قوی

دانلود رمان شوفر اثر ناشناس نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شوفر از ناشناس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رمان درباره ی دختری به اسم هانا که با اینکه دختره ولی شیطنت هایی میکنه. یه شب تشنه از اتاقش بیرون میاد که با حضور مردی که نمی‌شناسش غافلگیر میشه. از قضا اون مرد از فردای اون روز مهمون خونش میشه و راننده شخصی هانا و هر روز با سوپرایز هایی از جانب اون همراه میکنه …

خلاصه رمان شوفر

همیشه از کلاسای سر صبحی متنفر بودم ولی چاره ای نبود. بیدار شدم و برای رفتن به دانشگاه خودمو آماده کردم. از لحظه ای که چشم باز کرده بودم دیشبو مرور می کردم. من شدیدا به یه دوست پسر نیاز داشتم. از اتاق بیرون زدم و بسمت میز صبحانه اماده که بابا یه سرش نشسته بود رفتم. بابا لبخندی بهم زد:صبح بخیر هانا، دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟ سر میز نشستم و همونطور که کوله مو روی صندلی کناری میذاشتم جوابشو دادم: -امم یه صداهایی شنیدم و ترسیدم، همین. صدایی تو ذهنم گفت :”از صدای ناله های خودت ترسیدی؟ اینکه کسی بشنوه؟”

غرق تو افکارم چای داغو سر کشیدم و جیغم هوا رفت. بابا تشر زد: -آرومتر دختر ! نگهبانا نگاه کردن دیروز! خبری نبوده! سری تکون دادم و بحثو عوض کردم: -ماشینم چی شد؟ بابا بدون نگاه بهم گفت: -عزیزم دیگه از ماشین خبری نیست! دفعه بعدی که تصادف کنی هیچ میدونی چه اتفاقی میفته؟ دنیا همیشه مهربون نیست. ابروهام توهم رفت: -نمیتونی باهام اینکارو کنی! بابا از اون لبخندای حرص درآرش تحویلم داد: -من این کارو کردم! و بلند ادامه داد: -آقای خٌرم! و من نگاهم به سمت مردی کشیده شد که داشت به سمتمون میومد. چشمای روشنی

داشت و موهای خاکی رنگ. بلند قامت با شونه های پهن. همراه اون کت و شلوار مشکی واقعا مرتب به نظر می رسید. و چشماش نفسمو بند می‌آورد بس که آشنا بود. ما که به راننده‌ها اینجا اسکان نمی‌دادیم؟ می دادیم؟ سلام که داد دلم ریخت پایین. لعنتی صداش چقدر شبیه‌ش بود. به وضوح رنگم پریده بود ولی واسه حفظ ظاهرم شده با همون لحن غد گفتم:بابا من میتونم تصمیم بگیرم چی خوبه چی بد! بابا چشم غره ای بهم رفت که خودمو جمع و جور کردم. می خواستم تا ضایعم نکرده جیم بزنم واسه همین قدم تند کردم برم که از پشت صداشو شنیدم …

دانلود رمان شوفر اثر ناشناس نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان اسیر شیطان از O’Connor, Catherine بدون سانسور

دانلود رمان اسیر شیطان از O’Connor, Catherine بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان اسیر شیطان از O’Connor Catherine با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دلیلی دارد که دِولین وینزِر را شیطان می‌نامند. او قسم خورد که صاحب من خواهد شد و وقتی خانواده‌ام در روز های سختی قرار گرفتند، یک پاکت سیاه با امضای او به دستم رسید. خوش قیافه، بی رحم شیطانی پیچیده که سال‌ها پیش قلبم را شکست، بازگشته است.اگر بخواهم خانواده‌ام را نجات دهم باید نامم را روی جای خالی امضا کنم. چاره‌ای ندارم. من الان اسیر او هستم زندانی او و دارایی او. دولین هر کاری بخواهد با من می‌کند و با اینکه تا آخرین نفس اعتراف نمی‌کنم باید بگویم که نمی‌توانم منتظر بمانم تا او من را به مالکیت خودش دربیاورد…

خلاصه رمان اسیر شیطان

تا اونجایی که من به یاد دارم، به نظر می رسید که تو هرگز در مورد فعالیت های دبیرستان حرفی نمیزنی. دامنش را جلوی آینه صاف کرد و با نگاه انتقادی به انعکاسش نگاه کرد. می خواستم به او بگویم که چقدر عالی به نظر می رسد اما مجبور شدم دوباره زبانم را گاز بگیرم. او آماده نبود دو سال دیگه. لعنتی… او در نهایت با صدای بلند گفت: _ من با پسری که دوستش دارم، می رم. از روی نیمکت در رختکن مجلل طراح، بلند شدم. _ ببخشید؟ او چشمانش را گرد کرد و به سمت من چرخید. او گفت:

_ من می دونستم که تو قاطی خواهی کرد. به همین دلیل من نمی خواستم به تو بگم. دستانم در کنار پهلوهایم مشت شدند زمانی که سؤالات را پرتاب می کردم. _ اون کیه؟ من اونو می شناسم؟ اون پسر خوبیه؟ نیازه که من اونو کتک بزنم؟ صدای خنده ملودی وار ویولت در رختکن پیچید. او در نهایت اعتراف کرد: _ بله، فکر می کنم تو اونو می شناسی. فکر می کنم اون برادر کوچک یکی از دوستان تو باشه. متیو هیل؟ چشمانم تیره شد. من متیو، برادر کالوین را می شناختم. او خیلی پسر خوبی نبود و باز هم من هم

نبودم اما ویولت لایق بهترین ها بود و اگر من نمی توانستم او را داشته باشم، هیچ کس لعنتی این کار را نمی کرد. با صراحت بهش گفتم: _ دوست ندارم با اون بری. چشمانش را روی من ریز کرد و دستانش را روی پهلویش گذاشت. به من گفت: _ خب، منو ببخش بخاطر اینکه فکر می کنم نمی تونی نظری داشته باشی. تو دو ساله که رفتی؟ نه یک تماس، نه یک متن، دولین. چطور تونستی منو اینطوری فراموش کنی؟ می دانستم که او درد می کشد اما نمی توانستم حقیقت را به او بگویم. از میان دندان های ساییده شده، گفتم…

دانلود رمان اسیر شیطان از O’Connor, Catherine بدون سانسور بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان اسیر خون اثر کورا ریلی نگارش قوی

دانلود رمان اسیر خون اثر کورا ریلی نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان اسیر خون از کورا ریلی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

وقتی به در ورودی خونه ی قبلیم رسیدم و در زدم، شکمم گره خورد. فقط دو ماه بود که به آپارتمان رایان نقل مکان کرده بودم، اما بیشتر از این خونه برام شبیه خونه به نظر می رسید. تالیا در رو باز کرد و بهم لبخندی زد که خیلی زود به اخم تبدیل شد. -چی شده؟ انگار تنش داری…

خلاصه رمان اسیر خون

رایان گفت : -میتونیم تو اتاق خوابمون حبسشون کنیم. اما میتونستم بی میلی تو چشماش رو ببینم .خودمم همین احساس رو داشتم .کوکو و راهزن الان بخشی از خانوادمون بودن .حبس کردنشون اشتباه بود. راهزن انگار که می دونست چه خبریه، اومد چسبید به پام . تو نه سالگی خز سیاهش تو اطراف پوزه اش آروم آروم داشت خاکستری میشد. وقتی پشتش رو نوازش کردم دمش رو تکون داد. خیلی زود کوکو هم اومد سمتم، اونم سهمشو از نوازش می خواست. مادر باید بالاخره بهشون عادت می کرد. -راهزن و کوکو میمونن. مطمئن نبودم کی از دیدار تالیا و مامان بیشتر عصبانی بود،

من یا رایان. دیدن مضطرب بودن نامزد پر از تتو، قد بلند و قویم عجیب بود. زیاد واضح نبود، فقط نشونه های کوچیک مثل اینکه صد بار ساعتش رو چک می کرد یا چندین بار به گاز نگاه می کرد تا کبابی که درست کردهبودم رو بررسی کنه. معمولا کوچیک ترین علاقه ای به آشپزی نداشت اما امروز به نظر می رسید اعصابش رو آروم می کنه. رفتم سمتش، دستش رو گرفتم و به بدن قویش تکیه دادم. بهش اطمینان دادم: -یه کریسمس فوق العاده داریم. به نشونه ی تایید سر تکون داد ولی چیزی نگفت. هنوز از افراد پرحرف نبود. روزهای منتهی به اولین کریسمسمون با هم قطعا منو یاد روزهای

اولیه مون مینداخت که من زندانیش بودم، زمانی که خیلی کم باهام حرف می زد، کمی از اون در مورد احساساتش صحبت می کرد.  منم عصبی بودم این اولین باری بود که مامان و تالیا برای شام میومدن خونه مون، اونم تازه شب کریسمس .تالیا چند بار وقتی رایان خونه بود اومده بود آپارتمانمون، اما مامان از زمانی که تو نیویورک بود فقط چند بار تو مراسم ها رایان رو دیده بود. ترجیح می داد ازش دوری کنه. من و رایان هر دو مشغول آماده سازی بودیم. سگ ها از رو سبدهاشون با کنجکاوی ما رو تماشا می کردن. هنوز از جدیدترین وسیله ی آپارتمانمون بیزار بودن، درخت کریسمس. این اولین بار بود که درخت کریسمس میدیدن…

دانلود رمان اسیر خون اثر کورا ریلی نگارش قوی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان برده خون آشام جلد دوم مجموعه مدیس سانچز اثر مهین مقدسی فر بدون سانسور

دانلود رمان برده خون آشام جلد دوم مجموعه مدیس سانچز اثر مهین مقدسی فر بدون سانسور pdf بدون سانسور

دانلود رمان برده خون آشام جلد دوم مجموعه مدیس سانچز از مهین مقدسی فر با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مدیس از همه ی اون خوناشام ها فرار میکنه از جنگی که در درونش بین خودشو اون دوتا خون آشام هست خسته شده به شهرخانواده ی پدریش میره ولی متوجه میشه که اونجا یه چیزایی اشتباهه، ایزاک براش بشدت آشناست، میخواد تو اون دهکده برای خودش یه زندگی جدید بسازه بدور از همه ی خوناشام ها میخواد قدرت هاش و از همه پنهان کنه ولی مجبور میشه…

خلاصه رمان برده خون آشام

در فکر خانه ی رویایی ام و کار هایی که می خواستم با حیاطم انجام دهم بودم که ماشین ایستاد به اطراف نگاه کردم کنار خانه ی بزرگی نگه داشته بود خانه اش بسبک قدیمی ساخته شده بود و مرا بیاد خانه های اربابی می انداخت یک لحظه فکر کردم همین حالا چند برده ی سیاه از خانه بیرون بیایند این سبک خانه را می پسندیدم با دلواپسی پیاده شدم کمی نگران برخورد اهالی آن خانه بودم .آن ها همان کسانی بودند که سال ها پیش پدر بزرگ و مادر بزرگم راَترد کرده بودند . ایزاک وسایلم را از ماشین بیرون آورد کیفم را روی شانه ام گذاشتم و لبه اش را چنگ زدم ایزاک بسمت خانه

حرکت کرد ولی من هنوز ایستاده بودم وقتی متوجه شد پشت سرش نمی روم بسمت من برگشت “منتظر چی هستی؟ چرا نمیای؟” زک(Zakمخفف اسمشه)…” از حالت صورتش و صدای شیرین و خامه اَیش می توانستم بفهمم که کاملا احساسم را می فهمد، “نگران نباش اونا خیلی خوبن فقط هر چی پدر بزرگ گفت چیزی نگو” همین حرفش بیشتر باعث دلواپسیم شد من کسی نبودم که هر کسی هر چیزی به من می گفت چشم بگویم، من اینطور بزرگ نشده بودم من همیشه در همه ی شرایط با خانواده ام مخالف بودم و آنها همیشه در حال قانع کردن من بودند که آن هم کمتر موفق می شدند.

در بزرگ چوبی که طراحیش مطمئنا متعلق به پنجاه سال پیش میشد را باز کرد و داخل خانه شدیم به محض ورودمان متوجه شدم چندین نفر به استقبالمان آمده اند زیاد سخت نبود تا بفهمم مردی که جلوتر از همه ایستاده بود سالوادور، پدر ایزاک است بسیار بهم شباهت داشتند البته بجز رنگ چشم هایشان و زنانی که آنجا بودند بسیار عجیب بنظر میرسیدند خانه کاملا روشن بود ولی همه ی آن ها چراغی در دست داشتند شعله ی چراغ هیچ چیزی رویش بعنوان حباب شیشه ای نداشت و شبیه به چراغ های گرد سوز قدیمی بدون سرپوش بود .شاید این یک رسم بود من که رسم هایشان را نمی دانستم!

دانلود رمان برده خون آشام جلد دوم مجموعه مدیس سانچز اثر مهین مقدسی فر بدون سانسور pdf بدون سانسور

دانلود رمان سالواتوره از لیانا دیاکو بدون سانسور

دانلود رمان سالواتوره از لیانا دیاکو بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سالواتوره از لیانا دیاکو با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

با غرش آسمون به خودم میام. می ایستم و در حالی که لبه های کتم رو به هم نزدیک میکنم به ابرهای سیاه تو آسمون شب خیره میشم. هنوز بارونی در کار نیست اما برای من که بیشتر عمرم تو لاس وگاس بودم گفتنش سخت نیست که تا چند دقیقه دیگه آسمون باز میشه و سیل ازش میاد. باد موهامو به بازی میگیره و از ذوق ذوق پاهام تازه متوجه میشم که چقدر راه رفتم. گوشیمو از جیبم درمیارم و بهش نگاه میکنم. نزدیک به بیست تماس از دست رفته. گوشی رو خاموش میکنم و برمیگردونم به جیبم، همه برن به درک.

خلاصه رمان سالواتوره

چشمانش را وادار به بالا رفتن از چاک هوس انگیز بین سینه هایش کرد و به صورتش خیره شد. صورتی که بین خرمن گیسوهای مواج به رنگ شب دفن شده بود اما میتوانست از بین تارهای از هم گسیخته لب های صورتی و خوش فرمش را تشخیص دهد، لب هایی که کمی از هم فاصله داشتند. بازوهایش لاغر بودند اما نه استخوانی و زشت، ظریف و کشیده، بسیار زیبا. یک لحظه به یاد داستان سفید برفی و هفت کوتوله افتاد که کارتونش را در سینما تماشا کرده بود. به غیر از اینکه قفسه ی سینه اش بالا و پایین میرفت و نشان میداد زنده است تفاوت چندانی با سفید برفی زیبا نداشت که در جنگل شاهزاده ای او را بوسید و به زندگی برگرداند. یه لحظه فکر بوسیدن یک دختر دهاتی پاپتی چنان دلش را زیر و رو کرد که صورتش در هم رفت و مشتش روی زانویش گره شد.

بلند شد و به دهانه ی غار رفت، سیگاری آتش زد و خیره به تاریکی کام های عمیق از آن گرفت. سیگار که به فتیله رسید، هم قلب او آرام گرفته بود و هم دل آسمان. ابرهای تیره تا آخرین قطره باریدند و صحنه ی آسمان را ترک کردند تا ماه کامل جایی درست بالای کاج سر به فلک کشیده بنشیند و جنگل را در دوردست روشن کند. برگشت، شلاق چرمی مخصوص اسب سواری را برداشت، افسار ترنج را گرفت و خواست به راه خودش برود اما نفهمید چشمانش کی به اجازه ی خودشان دوباره روی دختر نشستند. دختری که حالا نور نقره ای مهتاب روی تن ظریف و مثل برفش نشسته بود و از او تابلویی زیبا ساخته بود. مثل کسی که در خواب راه میرود و اختیاری از خود ندارد افسار را رها کرد و به طرف دختر رفت.

بالای سرش که رسید با شلاق چرمی که در دست داشت گیس های مواج را از روی صورتش کنار زد. دخترک تکان بدی خورد، چشمانش در جا باز شدند و سرش به طرف عماد چرخید. آبشار موها از روی صورتش کنار رفت و چشمان درشت و سیاهش را دوخت به عماد که با چشمانی مات به او خیره شده بود. عمادی که هنوز شلاقش بیخ گلوی دختر بود، و سینه اش از عطشی که این دختر زیبا به جانش انداخته بود دیوانه وار بالا و پایین میرفت. چند لحظه بیشتر طول نکشید که صدای جیغ بلندش در غار پیچید، خودش را عقب کشید و با صدایی بلند نالید: “یا بی بی شهربانو. بسم الله، بسم الله.” با بسم اللهی که گفت، جادوی دختر زیبارو زیر نور نقره ای مهتاب برای عماد شکست، پاهایش از هوا روی زمین آمدند و شد همان ارباب زاده ی مغرور.

بادی در سینه اش انداخت و یک قدم جلو رفت، چشمش که ناخودآگاه روی ماه گرفتگی سینه ی دختر گیر کرده بود بالا کشید و پرسید: “کی هستی تو؟ چیکار میکنی این وقت شب تو دل جنگل؟” دختر همانطور مات و مبهوت با آن چشم های درشت روشن به او خیره شده بود و عماد جزییات دلنشین صورتش را یک به یک بررسی کرد و با خودش فکر کرد که مشخص بود چنان اندام تراش خورده و چنان پوست لطیفی چنین صورت زیبایی داشته باشد. همان لحظه که در دل به زیبایی اش اعتراف کرد دوباره از خشم و حس چندشی عجیب پر شد، شلاق را هشدار گونه به کف دست دیگر زد و صدایش را بالا برد: “لال مردی؟” دخترک از خشونت صدایش تکان بدی خورد و از توهم اینکه جن و پری به سراغش آمدند بیرون آمد اما ترسش نه تنها کمتر بلکه بیشتر شد.

دانلود رمان سالواتوره از لیانا دیاکو بدون سانسور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تباهی فساد جلد اول  مجموعه شب شیاطین با لینک مستقیم

دانلود رمان تباهی فساد جلد اول مجموعه شب شیاطین با لینک مستقیم رایگان pdf بدون سانسور

دانلود تباهی فساد جلد اول از مجموعه شب شیاطین از پنلوپه داگلاس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در نظر همه جردن و ترور از بچگی برای هم بودن و خانواده ها انتظار ازدواج اونها رو می کشن اما خبر ندارن که جردن دلباخته پسر بد خانواده یعنی مایکله…

خلاصه رمان تباهی فساد

ریکا: شنیده ام که خواب ها از خواسته های قلبی سرچشمه می گیرند. هرچند درمورد کابوس هایم دچار وسواس فکری شده ام. اسمش مایکل کریس است. برادر بزرگتر دوست پسرم درست مثل فیلم ترسناکی است که از لای انگشتان دستتان نگاه می کنید. او خوش تیپ، قوی و کاملا ترسناک است. ستاره تیم بسکتبال کالج و بیشتر از من نگران گرد و غبار روی کفشش است. ولی من متوجه او شدم. دیدمش، صدایش را شنیدم. کارهایی که کرده و برای سال ها مخفی کرده. ناخن هایم را گاز می گیرم و نمی توانم نگاهم را برگردانم.

حالا که از دبیرستان فارغ التحصیل شده ام و به کالج رفته ام باز هم نمی توانم دست از تماشا کردن مایکل بردارم. او بد است و مایل نیستم آشغالی که دیده ام در فکر و ذهنم باقی بماند چون بالاخره او هم متوجه من شد. مایکل: اسمش اریکا فین است ولی همه او را ریکا صدا می زنند. دوست دختر برادرم همیشه دوروبر خانه ما می پلکید و مدام سر میز شاممان بود. وقتی وارد اتاق می شدم سرش را پایین می انداخت و وقتی نزدیکش می رفتم خشکش می زد. همیشه می توانم ترس را در چشمانش ببینم.

با اینکه او را تصاحب نکرده ام ولی می دانم که فکر و ذکرش پیش من است. این تمام چیزی است که می خواهم. وقتی برادرم خانه را برای ملحق شدن به ارتش ترک کرد ریکا را در کالج پیدا کردم. در شهرم تنها فرصت بی نظیری دستم آمد چون سه سال پیش او باعث شد چند نفر از دوستان دبیرستان من به زندان بیفتند و الان آزاد شده اند. ما صبر کردیم. صبور بوده ایم و اکنون تک تک کابوس های او به واقعیت تبدیل خواهد شد….

دانلود رمان تباهی فساد جلد اول مجموعه شب شیاطین با لینک مستقیم رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.