دانلود رمان گمگشته و عشق (جلد دوم) از بتول طرفی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
توی رمان قبلی از زندگی ملیکا و فرزاد گفتیم. از سختی هایی که کشیدن و در آخر عشقشون. حالا دختری داریم که عشقش روز عروسیش غیبش میزنه و یگانهی غصه رو تنها میذاره؛ اما بعد از چندسال برمیگرده و درخواست بخشش داره. به نظرتون دلیلش برای ترک کردن یگانه موجهه؟ یگانهای که حالا برادری مثل فرزاد پشتشه.
خلاصه رمان گمگشته و عشق
*یگانه* توی دلم به سوالات مزخرفش ایشی گفتم و از این که با جوابم ساکتش کردم خوشحال شدم. دستی به ته ریشش که هم رنگ موهاش مشکی بود کشید و سرش رو پایین انداخت. خوشبختانه پسر چشم مشکیمون تا آخر حضورشون حرفی نزد. احساس پیروزی می کردم. هیچ وقت از چنین آدم هایی خوشم نمی اومد. اون هایی که با وجود تحصیلات عالیشون؛ ولی باز هم جاهلانه و عصر حجری فکر می کردن. نیم ساعتی که گذشت، از جا بلند شدم و بعد از چیدن غذا اون ها رو به میز شام دعوت کردم. هنوز نتونسته بودیم فرد مطمئنی رو برای کار
پیدا کنیم. برای همین همه ی کارها رو خودم انجام می دادم. شامشون رو که خوردن، بعد از گپ کوتاهی راهی خونهشون شدن. چادرم رو درآوردم و بعد از دادن داروهای پدرم راهی اتاقم شدم. خونه ی کوچیک و دو نفرهای داشتیم. دوتا اتاق داشت. یکی برای من و دیگری برای پدرم. اتاق ها رو به روی هم بود و بینشون سرویس ها بودن. برای زندگی موقت مناسب بود. روی تخت یک نفره ی سفیدم نشستم و قبل از خواب برای سلامتی پدرم دعا کردم. نمی تونستم درد دیگه ای رو تحمل کنم. مادرم دو سال پیش شب که خوابید، دیگه بیدار نشد.
سکته ی مغزی کرده بود. تا زمانی که اون بود با هم به پدر رسیدگی می کردیم، با هم می رفتیم دکتر. پوزخندی زدم. مادرم که سالم بود از دنیا رفت؛ اما پدرم که مریضه هنوز زندهاست. بلافاصله زبونم رو گاز گرفتم و خدا نکنه ای زمزمه کردم. بعد از مرگ مادرم، بیماری پدرم بیشتر شد. یک ماهه که شیمی درمانی میشه. خیلی نگرانشم. بابام تاجر فرشه، البته چندتا فروشگاه بزرگ هم داره. خدا رو شکر پول خوبی درمییاره. حالا هم که اومدیم پاریس، شرکت و فروشگاه ها رو به وکیلش سپرده. می گفت آدم قابل اعتمادیه. سرم رو روی بالشت گذاشتم و…
دانلود رمان تجاوز و عشق (جلد اول) از بتول طرفی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دربارهی یه دختر خدمتکاره که رئیسش بهش دست درازی میکنه و مجبور میشن باهم ازدواج کنن. فکر کردی مثل بقیه رمان ها پسره عاشقش میشه؟ نه بابا میره یه زن دیگه میگیره. بیاید و ملیکا رو در راه سختی که داره همراهی کنید. رمانی که گره خورده با دست درازی وحشیانه و عشقی سرشار همراه با خیانتی ناخواسته در اون نهفته شده و در نهایت انتقامی ناعادلانه….
خلاصه رمان تجاوز و عشق
“فرزاد” ساعت حدود پنج عصر بود که از شرکت زدم بیرون. امروز خیلی کار داشتم و خسته بودم. سوار ماشینم شدم ولی قبل از این که استارت بزنم گوشیم زنگ خورد اوه اوه آقا جهان بود. دکمه اتصال رو زدم و گفتم: سالم آقا جهان. با لحن کشیده ای جواب داد: سلام بر آقای بی معرفت. یه خبری از ما نگیری ها. ببینی زنده ایم مرده ایم. _اختیار دارید عمو جان. این روزها درگیرم اصلا وقت ندارم. _آره دیگه باید هم درگیر باشی. متعجب گفتم: منظورتون چیه آقا جهان؟ _خودت رو به اون راه نزن بچه. حالا میری زن میگیری به من نمیگی؟ _جان؟
این از کجا خبردار شد؟ چه جوری ماست مالیش کنم؟ فهمیدم. ای مهرداد نامرد حالا میری خبرچینی؟ نشونت میدم. _اختیار دارید عمو جان. مشکلاتی پیش اومد دیگه مراسم نگرفتیم، گفتیم بعدا سوپرایزتون کنیم. حالا که نتونستی، من میخوام سوپرایزت کنم. _بله؟ _نیم ساعت دیگه پرواز دارم. میخوام بیام ایران یه چند وقتی بمونم اما این دفعه فرق داره. میخوام خونه تو بمونم و خلوت عروس و داماد رو به هم بریزم. (بعد هم به حرف خودش خندید) با دست محکم کوبیدم رو پیشونیم. ای وای. حالا این رو کجای دلم بذارم؟ اگه بگم چیکار کردم
که سکته می کنه با این وضعیت قلبش. هول شده و با استرس گفتم: خیلی خوش آمدید. قدمتون رو چشم هامون. فقط کی میرسید بیام دنبالتون؟ تعارف کنان گفت: نه زحمت نکش خودم میام. _اقا جهان تعارف رو بذارید کنار بگید کی بیام؟ _باشه پسرم، پس من نزدیک های ساعت یازده شب میرسم. _میام دنبالتون. به امید دیدار. _خداحافظ پسرم. هوف. باید زودتر برم خونه با این دختره هماهنگ کنم یه وقت سوتی نده. پس سریع تر جنسیس خوشگلم رو روشن کردم و راهی خونه شدم. تو راه به مهرداد زنگ زدم. _جانم داداش؟ _جانم و… با صدای بلند خندید…