دانلود رمان محذور از الف. کلانتری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی دختری به اسم سارا که با پدرش زندگی می کنه سارا نامزد داره و در کنار خانواده عمهش در یک ساختمان هستند و رابطه خوبی دارند شب عروسی سارا و بردیا پدر سارا فوت می کنه و سارا مراسم بدون عروسی رو برگزار می کنه سارا دچار غم و اندوه بسیار و افسردگی شدید میشه و به خاطر بی اطلاعی از بارداریش باعث سقط بچه ش میشه و …
خلاصه رمان محذور
پلک زد، محکم. باز تکرارش کرد و سعی کرد یادش آمده ها را از خاطر ببرد. همانجا روی پارکت چوبی خانه نشست و دندان به هم سایید. فکش منقبض شد و درد باز به قلبش نیشتر زد. کف دو دستش را با فشار روی چشم هایش کشید اما خاطرات هجوم آورده بودند. ذهنش سمت روزی رفت که لبخند بی غل و غش سارای سیزده ساله و تجربه کردن اولین آغوش، پاسخی برای هدیه اش شد؛ وقتی حلقه ی نقره ای با پول تو جیبی اش برای او خریده و به دستش کرده بود.
سرش را تا زانوها پایین کشید و دو دستش از آرنج؛ دو طرف سرش پهلو گرفتند بلکه بتواند آن روزها را بمِیراند…! ارغوان که با دهانی پر، شکسته و نیم بند صدایش زد؛ سراسر ذوق و ضعف شد برای او: _جونِ دایی؟ بیا ببینمت لُپ خانم! روزبه روز تپل تر میشد. بغلش زد و ماشاءالله پراند. سنگین بود. لب به پیشانی اش چسباند که خواهرش با بلندتر کردن صدای تلویزیون،صدایش زد: _بهرام یه لحظه میشه با من بیای تو اتاق؟ چشم از سارا که کنار بهانه نشسته بود،گرفت و بهار را مخاطب کرد: _آره حتما.ً
بچه به بغل، وارد اتاق سابق خودش در خانه ی پدری شد. شام را به مناسبت درآمدن اسم پدر و مادرشان برای حج بعد از سالها، دعوت بودند. در را بست و ارغوان را دست به دست کرد: _جانم چیکارم داشتی؟ بهار که کل آن سه روز بعد از مهمانی دادن مه سیما را مشغول تجزیه و تحلیل اتفاقی بود که دیده و حس کرده، هنوز هم دودل بود حرفش را بزند یا نه، که بهرام با کنجکاوی اسمش را صدا زد. او را دعوت به نشستن روی تخت کرد و ارغوان را از بغلش بیرون کشید. اضطراب داشت…