دانلود رمان فصل وصال از آزاده میرزایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شیرین دختر زیبا و معصومیست که دل در گرو معشوقهی عمهاش دارد؛کیان سالاری مردی متعصب و جذاب که شیرین را عقد میکند تا انتقام نخواستن شهرزاد را بگیرد اما از عاشقانههای شیرین و قلب معصومش بیخبر است تا اینکه…
خلاصه رمان فصل وصال
حالش اصلا خوب نبود.این چه سوالی بود من پرسیدم؛چه کسی بعد از تحقیر اینچنینی حالش روبهراه میشد که او باشد! سرش را به نشانهی نه تکان داد و هیچ نمیگفت. و وقتی این مرد سکوت میکرد من بینهایت میترسیدم! دکمهی بالایی پیراهنش را باز کرد تا از آن حس خفگی و غرور لهشدهاش نجات یابد.حالش خرابترین حال دنیا بود و تپش های قلب من روی دوهزار رفتهبود. گویی تمام غم های دنیا را در جانم ریختند وقتی او را تا این حد پریشان میدیدم.
من میدانستم کوچک کردن و پا روی غرور یک مرد گذاشتن چهقدر می توانست به یک مرد لطمه بزند و روح و روانش را بهم بریزد. به سختی جلوی ریزش اشکهایم را گرفته بودم.سنگینی نگاهش را حس کردم.شرمم آمدهبود در عسلیهایش نگاه کنم.لب گزیدم و پرشرم گفتم: -تو رو خدا ببخشید من بهخاطر رفتار مامان شرمندهام! دستی در موهایش فرو کرد و پوف کلافهای کشید.نگاه ناراحت و عصبیاش را به زمین دوخت و بدون اینکه حتی نگاهم کند خسدار گفت: -دشمنت شرمنده موفرفری!
مادرزن و داماد که این حرفها رو باهم ندارن! جملهاش در عین شیرین بودن میتوانست تلخترین هم باشد؛شیرین از باب اینکه او خودش را داماد مادرم میدانست و تلخ!چون مادرم از این بدتر نمیتوانست کوچیکش کنه و دلخوری در پستوی جملههایش عیان بود! هولزده گفتم: -راست میگی؟ راست نمیگفت! نفسش را رها کرد. نزدیکتر شد و کنارم ایستاد نفس در سینهام حبس گشت. سنگینی تنش را به دستان قائم شدهاش روی کانتر داد.نفس عمیقی کشید و لب زد: -یه لیوان آب میدی…