دانلود رمان مسجون از ص_مرادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یاس ادیب برای جلوگیری از فاش نشدن بزرگترین راز زندگیاش تن به یک ازدواج اجباری با پاشا زرین میدهد که در نخستین شب زندگی مشترکشان شاهد رفتارها عجیبتری از پاشا میشود! در واقع به نظر میرسد پاشا زرین از آزار دادن زنها لذت میبرد!
خلاصه رمان مسجون
آنقدر فریاد کشیده بودم که پاشا مقابل چشمانم نباشد تا بالاخره پرستارها او را برتون فرستاده بودند. حالم به هم می خورد از جمله اى که مداوم تکرارش می کرد! ” این چه کارى بود کردى یاس! ” چه کار کرده بودم؟! خوب می دانست چگونه روان مرا بهم بریزد، راهش را بلد بود! مردمک هایم به پایین چرخیدند تنها عضوهایین بودند که بدون درد و آسان حرکتشان می دادم. پالتو، شلوار و همه ى لباس هایم را در تنم قیچی زده بودند. دیدن لباس هاى بیمارستان در تنم حالم را بدتر کرد. چه بلایی بر سرم می آمد؟ _ دارم میارم بالا…
ناله کردم در حالی که دل و روده ام به هم می پیچید. پرستار ایستاده کنارم توجه اى نکرد. دوباره نالیدم. یعنی صدایم آنقدر ضعیف بود که نشنود؟ پس چرا مرا از چشم غره اش بی نصیب نگذاشت؟! معده ام جوشید و تا گلویم بالا آمد خواستم تکان بخورم، خواستم نیم خیز شوم اما نتوانستم !… در همان حالت خوابیده بدون اینکه قادر باشم کوچک ترین تکانی بخورم بالا آوردم. به گریه افتادم. موهایم و لباس هایم کثیف شدند. گفتم دارم میارم بالا. پرستار عصبی نگاهم کرد و من با ناراحتی در چشمانش پلک زدم.
آمدند دوباره لباس هایم را تعویض و سر و صورتم را تمیز کردند. بی صدا اشک می ریختم که همان موقع پدر و مادر پاشا داخل آمدند! _این چه کارى بود یاس؟ چرا این کار و کردى! چشمانم را محکم بستم و خوب می دانستم مادر پاشا قصد کوتاه آمدن ندارد! _بچه امو بدبخت کردى! چی کم داشتی؟ اشک از میان مژه های بسته ام سر خورد و این بار پدرش شماتتم کرد. – از خوشی زیادی بود ؟ به همین یک جمله با آن حال بد می توانستم ساعت ها بخندم. خوشی ؟! – تقصیر پاشا بود که اینقدر هواتو داشت…