دانلود رمان بختک از mahtabi_22 با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آرمین پسر الکی خوشی است که معنی تعهد و پایبندی را نمی داند. دست روزگار مهرنوش را سر راهش قرار می دهد که زنی مطلقه و کم سن و سال است، آرمین تلاش می کند تا بتواند چند صباحی با مهرنوش باشد، مهرنوش مقاومت میکند و آرمین تصمیم میگیرد که…
خلاصه رمان بختک
مهرنوش سرش را به چپ و راست تکان داد. می خواست به ماریا بگوید اصل قضیه چیز دیگری است، اما نفسش بالا نمی آمد. ماریا ابرویی بالا انداخت: دوستش چه تریپ خفنی بود، چشممو بدجور گرفت، منو یاد مدل های تبلیغاتی مینداخت و به سمت میز کارش رفت و جعبه ی دستمال کاغذی را برداشت و مقابل چشمان مهرنوش تکان داد: یه ذره باهاش تیک زدم ببنیم بازم میاد اینورا، شش هفت سالی ازم کوچیکتره انگاری…
از ذهن مهرنوش گذشت که چرا برای ماریا هیچ چیز مهم تر از پول و طلا و خانه اش نبود؟ اصلا زن هم اینقدر سبک می شد مگر؟ نکند همین امثال ماریا بودند که شوهرش را از او گرفتند؟ کاوه او را دوست داشت، خاطرش را می خواست. سه بار به خواستگاری اش آمد. بارها با مهرناز صحبت کرد. باز هم بغضش شکست و به تلخی زار زد. ماریا با اخم های در هم گره شده گفت: ای بابا، بسه دیگه دختر، بی خیال، اصلا فدای سرت. با باز شدن یکباره ی در مغازه، ماریا سر چرخاند.
آرمین با اخم های در هم وارد مغازه شد، نگاه ماریا پشت سرش روی یاشار ثابت ماند. نتوانست جلوی نیشخندش را بگیرد. پسرک عجیب خوش قیافه بود. چه اهمیتی داشت که بچه سال بود؟ یکی دو ماه خوش گذرانی با او به کجای دنیا برمی خورد؟ یاشار هم با دیدن دوباره ی ماریا لبخند زد. زنک کارم داشت انگار، او هم بدش نیامده بود. با صدای فریاد آرمین، همگی جا خوردند: پاشو این برگه های بی صاحابو کپی کن. مهرنوش سر بلند کرد، نگاهش روی صورت در هم آرمین ثابت ماند.